حرفهای پیس از شهادتش مدام در ذهنم مرور میشد
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید رسول ایوانکی» فرزند حجتالله، هفتم شهریور ۱۳۵۰ در ایوانکی به دنیا آمد. تا دوم راهنمایی درس خواند. در کار کشاورزی به خانوادهاش کمک میکرد.
نوحهخوانی در عزاداری
نوجوانی بیش نبود که به بسیج میرفت. وابستگیاش طوری بود که بعضی شبها همانجا میخوابید. اولین بار که تقاضای رفتن به جبهه را داشت، اعزامش نکردند، چون سن او کم بود. رسول نوحهخوانی و عزاداری را دوست داشت. نوحهها را در دفتری مینوشت و آنها را میخواند. بعدها دفترش در جبهه پیدا شد. از طرف سپاه گرمسار به جبهه اعزام شد و در آنجا به عنوان تیربارچی مشغول خدمت گردید.
حرفهای پیس از شهادتش مدام در ذهنم مرور میشد
همرزم رسول نقل میکند: «نیروها را آرایش دادیم و از آرپیجیزنها و تیربارچیها خواستیم هر کدام سر جایشان بایستند. رو به روی خاکریز با رسول بودیم. ناگهان بیهیچ مقدمهای رو به من کرد و گفت: آقای سرهنگی! من در دسته و گروهان شما بودم، اگر شما و بچهها را اذیت کردم معذرت میخوام. پرسیدم: رسولجان! نکنه میخوای شهید شی؟ گفت: نه بابا! ما رو چه به شهادت. لحظه عجیبی بود. با دستهایش سرم را به سمت صورتش کشید و بوسید. من هم صورتش را بوسیدم و گفتم: رسول! ما رو فراموش نکنی. گفت: نه بابا! بچههای این جمع رو فراموش نمیکنم. حتماً شفاعت خواهم کرد. تیربار بعثی به سمت ما شلیک کرد. از آنجایی که رسول در تیررس بعثیها بود، تیری به پیشانیاش اصابت کرد. آنقدر به هم نزدیک بودیم که خون به صورت من پاشیده شد. حرفهای ده دقیقه مانده به شهادتش مدام در ذهنم مرور میشد.»
رسول بیست و سوم دیماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج در خط مقدم شلمچه به شهادت رسید. پیکر پاکش را در گلزار شهدای ایوانکی به خاک سپردند.
انتهای متن/