وعده شهادت در رکاب امام حسین(ع) را در خواب دیده بود
نوزدهم اسفندماه ۱۳۶۳ سالروز شهادت شهید «حبیبالله افتخاریان» فرمانده سپاه پاسداران مریوان در کردستان است. این سردار شهید در سال ۱۳۳۴ در روستای شهیدپرور وامرزان از توابع شهرستان بهشهر به دنیا آمد. ایشان از مبارزان سرسخت علیه طاغوت و رژیم بعث عراق بود که سرانجام در بمباران هوایی رژیم بعثی به شهادت رسید. به همین مناسبت نوید شاهد سمنان گفتگویی با سکینه افتخاریان دخترعمو و خواهر رضاعی شهید «حبیبالله افتخاریان» انجام داده است که تقدیم حضور علاقهمندان میشود.
تربیت دینی شهید
خواهر شهید افتخاریان گفت: پدر شهید حبیبالله، نصرالله افتخاریان در سال ۱۳۳۷ در حادثهای از دنیا رفت. ایشان دو فرزند بهنامهای حبیبالله و محمد داشت که هر دو شهید شدند. آنها وقتی به دنیا آمدند، نمیتوانستند شیر مادرشان را بخورند و مادر من به آنها شیر داد و این دو شهید بزرگوار برادر رضاعی من شدند و آنها در واقع در خانه ما بزرگ شدند. چون مدتی پس از فوت پدرشان، مادر آنها ازدواج کرد و در واقع پدرم، سرپرست این دو شهید شد. پدرم سعی کرد علاوه بر تحصیل بچهها، آنها را با تربیت دینی بزرگ کند. ما هر هفته پنجشنبهها روضه امام حسین(ع) در خانهمان داشتیم و اینگونه در خانه پدرم با یاد و ذکر ائمه اطهار بزرگ شدیم. وقتی شهید حبیبالله نُه ساله شد من به دنیا آمدم و از زمانی که چشم باز کردم ایشان و برادرش مانند برادران من در خانه بودند و من با آنها بزرگ شدم؛ با یک تربیت واحد. پدر من و عمویم اصالتا اهل شهرستان دامغان هستند اما در بهشهر زندگی میکردند.
سعهصدر و تقوا از ویژگیهای بارزش بود
افتخاریان ویژگیهای اخلاقی شهید را اینچنین بیان کرد: ایشان بسیار خوش اخلاق و خانواده دوست بود. احترام به پدر و مادر و بزرگترها خیلی براش مهم بود. سعهصدر و تقوا از ویژگیهای بارزش بود. مدیر توانمندی بود. قاری قرآن و مداح بود. قاطع و مصمم در کارش بود. مطیع امر ولی فقیه بود و احترام خاصی برای خانواده شهدا قائل بود. همیشه ما در غم و شادی با هم و در کنار هم بودیم. وقتی به دیدار خانواده شهدا و برخی جلسات و مراسمها میرفتد من با ایشان میرفتم و خیلی کارهای تشکیلاتی را از ایشان یاد گرفتم و بعدها فرمانده گردان الزهرا شدم و در کنارش مبلغ هم بودم. هیچکس نتوانست جای ایشان را در زندگی ما بگیرد. دلسوز و راهنمای ما بود و نسبت به ما احساس مسئولیت میکرد. آنان ناظر به اعمال ما هستند. انشاءالله که از ما راضی باشند.
آغاز مبارزات علیه رژیم طاغوت
این خواهر شهید در ادامه اضافه کرد: حبیبالله بسیار بچه باهوشی بود. در رشته طبیعی آن زمان درس میخواند. دیپلم گرفت و وقتی میخواست به کلاس دوازدهم برود با انجمن اسلامی جوانان آشنا شد. مبارزه را علیه رژیم طاغوت در همان موقع آغاز کرد. دوبار ساواک او را دستگیر کرد و پدر من تعهد داد تا آزادش کردند، ولی بار سوم که او را دستگیر کردند و به زندان انداختند، از مدرسه اخراج و مجبور شد شبانه درس بخواند. وقتی دیپلم گرفت از پدرم خواست که برایش همسری انتخاب کند. برایش خواستگاری رفتیم و پدرم مراسم ازدواج مفصلی برایش گرفت.
ماهیت پهلوی
افتخاریان اظهار داشت: شهید حبیبالله برای خدمت به اصفهان رفت و بعد از خدمت نیز آنجا به همراه همسرش زندگی کرد. مبارزات خودش را علیه رژیم طاغوت ادامه داد تا جایی که توسط ساواک تحت تعقیب قرار گرفت. همسرش را به بهشهر برگرداند و خودش تقریباً یک هفته در چاه محل مسکونی خودش پنهان شد. پس از یک هفته با تغییر چهره توانست به بهشهر بازگردد. در آن زمان ما را از اهداف مبارزاتش آگاه کرد و به ما گفت که شاه، ضحاک زمان است. شاه علمای ما را به زندان میاندازد و جوانهای ما را میکُشد و ماهیت پهلوی را برای ما روشن کرد. چون تحت تعقیب بود، از پدرم اجازه گرفت تا برای ادامه تحصیل به آلمان برود. در آنجا در رشته دندانپزشکی موفق به ادامه تحصیل شد. حدود یک سال و نیم در آنجا درس خواند.
امام خمینی لقب ابوعمار را به حبیبالله داد
این خواهر شهید ادامه داد: وقتی امام خمینی(ره) به پاریس رفتند، ایشان به عنوان دانشجوی مبارز به دیدن امام در پاریس رفت. وقتی به خدمت امام رسید میگوید که من در ایران علیه رژیم طاغوت مبارزه میکردم. چندین بار توسط ساواک دستگیر شدم و حتی در آلمان هم که بودم توسط عوامل شاه مورد ضربوشتم قرار گرفتم، از امام میپرسد که من به مبارزاتم ادامه بدهم یا به تحصیلم؟! امام به ایشان میفرمایند: «الان در ایران زلزلهای به پا شده است، دوست داری به کمک مردم بشتابی یا درسَت را بخوانی؟» با این حرف امام حجت بر ایشان تمام شد و ایشان دیگر به آلمان بازنگشت. به هم اتاقی خودش در آلمان تماس گرفت که من دیگر باز نمیگردم، اختیار وسایل من هم با شما است، من میخوام پیش امام بمانم. پس از مدتی امام ایشان را به لبنان نزد امام موسی صدر و شهید چمران فرستاد و دورههای چریکی و پارتیزانی را دیدند و برگشت خدمت امام در نوفل لوشاتو و محافظ ویژه امام شد. ایشان برای ما تعریف میکرد که وقتی امام را دیدم ناخودآگاه جذبه عرفانی امام من را گرفت، ناخودآگاه به زمین افتادم و پاهای امام را بوسیدم و اشکم جاری شد. به امام گفتم: «میخواهم پاسدار تو باشم.» امام دست به شانهام زد و گفت: «تو پاسدار اسلام باش.» امام از او پرسید: «همسر و فرزند داری؟» گفت: «من یک پسر دارم به نام عمار.» امام خمینی(ره) همان موقع لقب ابوعمار را به ایشان داد. دوازدهم بهمن ۵۷ که امام وارد ایران شدند ابوعمار همراه امام به ایران آمد. هفته بعد هم امام ایشان را به فرانسه فرستاد تا همسر و فرزندان حضرت امام را به ایران آورد چون نزد امام بسیار امین بود. ایشان یک لحظه از مبارزه با رژیم شاهنشاهی کوتاهی نکرد و من واقعاً معنی مجاهد نستوه را در ایشان دیدم. معنویت و صفای خاصی داشت. ما همه عاشق این بودیم که پشت سرش نماز جماعت بخوانیم.
شهادت در رکاب امام حسین(ع)
افتخاریان تصریح کرد: ایشان فرمانده سپاه مریوان شد و البته پایهگذار سپاه اصفهان هم بود. چند روزی که برای مرخصی آمده بود به ایشان گفتند: «مریوان برف اومده و برقها قطع شده و مواد غذایی کم است.» ایشان سر سفره گریهاش گرفت و غذایش را نخورد و گفت نمیتوانم نیروهایم آنجا گرسنه باشند و من سر سفره غذا بخورم، وسایلش را جمع کرد و به سمت مریوان حرکت کرد. موقع حرکت دست و پای پدر و مادرم را بوسید و خواست که برایش دعا کنند تا شهید شود. مادرم گفت: «انشاءالله که یار و یاور این نظام باشی و صحیح و سالم برگردی چون فرزند دومت چند روز دیگر به دنیا میآید.» ایشان گفت: «فرزندم دختر است، اسمش رو بگذارید محدثه، نه من بچهام رو میبینم نه بچهام من را میبیند، ولی او را پس از شهادتم بر روی تابوتم بگذارید.» ایشان به دلیل عملیاتهایی که انجام میشد سه شب در منطقه نمیخوابید و پس از سومین شب، بعد از نماز صبح حدود سه ساعت میخوابد و از خواب بیدار میشود و با خانه تماس میگیرد و به همسرش میگوید: «خواب دیدم که در صحرای کربلا در رکاب امام حسین(ع) هستم، به شهادت رسیدم و در خون خود غلطیدم. خداحافظ این آخرین صحبت ما است.» او حدود سی دقیقه پس از تماس تلفنی به شهادت رسید. ایشان در کردستان خیلی خدمت کرد، مردم کردستان لقب مسیح کردستان به او داده بودند. پس از شهادتش چندین سال بهخاطر قدردانی از خدماتی که ایشان در آن منطقه کرده بود، از کردستان به دیدن ما میآمدند.
راه امام با شهدا را ادامه دهید
این خواهر شهید در پایان خاطرنشان کرد: از مردم عزیز کشورم میخواهم پشت سر ولایت فقیه و این نائب امام زمان(عج) باشند، گوششان به دهان رهبری باشد، همانطور علامه حسنزاده آملی فرمود: «گوش رهبرمان به دهان وجود نازنین امام زمان(عج) است.» ما نزدیک قله هستیم. انشاءالله که بیانیه گام دوم انقلاب عملیاتی شود و ما در صحنه حضور داشته باشیم و اتحادمان را حفظ کنیم. به شبکههای خارجی و معاند توجه نکنیم که آنها برای براندازی نظام مقدسمان هر کاری میکنند، چون آنها مخالف اسلام و قرآن هستند. انشاءالله که رژیم غاصب صهیونیستی نیز نابود و مردم مظلوم فلسطین آزاد شوند. مردم نیز راه امام با شهدا را ادامه دهند که انشاءالله پیروزی نزدیک است.
گفتگو از حمیدرضا گلهاشم