مادر، گهواره «حمید» را با ذکر آیات قرآن و احادیث میجنباند
به گزارش نوید شاهد سمنان، اولین روز فروردین ۱۳۴۵ در همسایگی مسجدجامع شهر دامغان، در خانهای که از در و دیوارش عطر عشق و مهربانی بلند میشد، «شهید حمید برناکی» آخرین فرزند خانواده برناکی به دنیا آمد.
گهوارهاش را با ذکر آیات قرآن میجنباند
پدر، رادمرد زحمتکشی بود که برای لقمهای نان حلال عرق میریخت و مادر، بزرگ بانویی که قرآن را با صبر و حوصله به زنان شهر میآموخت. پس جرعهجرعه عشق به ائمه(ع) را به کام پسرکش ریخت و گهوارهاش را با ذکر آیات قرآن و احادیث جنباند. حمید شاگرد خوب مکتب پدر و مادرش بود. زود میآموخت و خوب به کار میبست. از همان کودکی حسن اخلاق و رفتارش مثال زدنی بود. دوره ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. به عضویت کتابخانه کانون درآمد. کتاب خواند؛ مشق نوشت و درک خوبی از مسائل روزگار پیدا کرد.
غسل شهادت
کوچک بود؛ اما در مبارزات مردم علیه رژیم ستمشاهی حضور فعال داشت. اعلامیه پخش میکرد. به کمک پدر و مادر برای مبارزان غذا و آذوقه میبرد. بعد از پیروزی انقلاب هم بسیجی فعال شد. روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه میگرفت. غذایی را که مادرش میگذاشت با دوستانش موقع افطار و سحری تقسیم میکرد.
سال ۱۳۵۹ وارد هنرستان شهید چمران شد. به عضویت انجمن اسلامی درآمد و سپس در بهمنماه ۱۳۶۰ با رضایت پدر و مادر، غسل شهادت کرد و عازم میدان نبرد شد.
اللهاکبرگویان به دیدار حضرت حق شتافت
حمید پانزده ساله، روحی بزرگ داشت؛ آنچنان بزرگ که یک ماه در جبهههای جنگ مردانه جنگید و سپس در یکم اسفند ۱۳۶۰ در شب عملیات مولای متقیان در تنگه چزابه، بی هیچ هراسی به قلب دشمن زد. تیربار دشمن را از کار انداخت و اللهاکبرگویان به دیدار حضرت حق شتافت. پیکر رزمنده کوچک جبهههای جنگ و سردار بزرگ عاشقی، پنج ماه در بیابانهای تفتیده جنوب قرین ماه و خورشید بود و بعد از آزادی تنگه چزابه در عملیات پاکسازی منطقه کشف و در دوازدهم تیرماه ۱۳۶۱ به دامغان آورده شد. در مراسم تشییع، خواهرانش پس از پنج ماه دوری و صبوری زینبوار، پوتینهایش را بیرون آوردند؛ پیکر آفتاب سوختهاش را با گلاب شستشو دادند و برادرانش کوچکترین برادر را بر شانه نشاندند و تا گلزار شهدای دامغان مشایعت کردند و در کنار دیگر همسنگرانش به خاک سپردند.
انتهای متن/