ما باید خود را برای اسلام، انقلاب و اماممان وقف کنیم
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید ابراهیم رجببیکی» یکم تیر ۱۳۳۷ در شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. پدرش غلامحسین، نجار بود و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. جهادگر بود. بیست و چهارم آبان ۱۳۵۹ با سمت نیروی واحد تدارکات در جاده حمیدیه-سوسنگرد بر اثر اصابت گلوله توپ به خودرو، شهید شد. مدفن وی در روستای سید خضیر از توابع شهرستان اهواز واقع است.
اولین و آخرین نامه شهید از جبهه:
ما باید خود را برای اسلام، انقلاب و اماممان وقف کنیم
با توجه به آنکه بسیار از شما گلهمندم، زیرا با توجه به عواملی امروز در اینجا مفید نیستم و نقش برادران جان بر کفمان که در خط اول جبهه شبانهروز در زیر آتش گلوله دژخیمان عراقی به سر میبرند و سربازانی که پشت تانکها و اسلحههای جمهوری اسلامی نشسته و قلب دشمن را یکی پس از دیگری دلیرانه و خداگونه به زمین میریزند تا بیشتر انقلاب اسلامیمان و امامان را به جهان بشناسانند؛ اما ما با توجه به غفلتمان در زمان عادی با فرانگرفتن سلاح و آمادگی برای چنین روزی باید در خجالت فرو رفته و به خود فکر کنیم که چرا به فکر این روزهای اسلام نبودیم. اما باز باید از شما سپاسگزاری کنم که در موقع حرکت هیچگونه ناراحتی از شما ندیدم.
با توجه به این که به این موضوع فکر میکردم؛ اما خداوند شما را هرچه بیشتر در راه اهداف اسلام استوارتر و پابرجاتر بگرداند و باز روحیه شما را که از برادر شاهچراغی پرسیدم خوب توصیف کردند و باز هم از این بابت خیالم راحتتر شد، زیرا شما میدانید که باید قبل از هر چیز که به آن فکر کنیم، فقط رضایت و خشنودی شماست.
اما کمی از اوضاع برای شما بگویم. این نامه را که مینویسم سیام مهرماه ۱۳۵۹ میباشد. اولاً خدمت شما عرض میکنم که ما در راه موانع و مخالفتهایی که در راه انقلابمان پیش میآید تجربه داریم و عیناً به چشم میبینیم که خدا یار و یاور ما بوده و هست انشاءالله؛ زیرا ما برای مملکت، خاک و پول با ابر قدرتهای کافر و ستمگر در ستیز نیستیم؛ زیرا ما برای اسلام، انقلاب و اماممان خمینی بتشکن است که شب و روز خود را باید وقف کنیم تا بلکه در دنیای ابدی یعنی بعد مرگ آسوده خاطر باشیم.
زیرا برای جهانیان روشن است که اگر ما بخواهیم دشمن را از خاک خود دور کنیم، چهار فانتوم نیروی هوایی در یک لحظه کار آنها را تمام میکند؛ اما ما باید هر روز به فکر آن باشیم که در ایران، انقلابی نو برپا کنیم تا بلکه جهان را به یک حکومت جهانی اسلامی مهدیگونه تبدیل کنیم و به همین خاطر است که با آزادی ملت عراق جنگ خاتمه نمیپذیرد. تا ملت عراق با پشتگرمی از همین جنگ از جای خود حرکت کرده و سرنوشت خویش را چون ما به دست گیرد و صدام را، چون شاه به جهنم براند انشاءالله.
همین دیشب بود که سر نماز جماعت در مسجد پادگان در زمانی که خود من بین دو نماز مشغول دعا بودم، یکی از برادران شیراز با اسلحه به مسجد آمد و دعا را قطع کرد و با شور و هیجان گفت: «برادران مژده دهید که ما امروز با حملۀ کم خود، دشمن را بیش از ده کیلومتر به عقب راندیم.» که ما بعد از نماز جایتان خالی یک مجلس مصیبت به یاد و برای زیارت کربلا برپا کردیم و جایتان خالی یک سینه هم دیشب از خوشحالی زدیم. روحیه سربازان و پاسداران بسیار خوب و هر روز از روز دیگر بهتر، زیرا کلیه مردم کار خود را رها کرده و به دنبال دشمن بلند شدند و این خود باعث پیروزی ظاهری میباشد و در باطن اگر ایران را هم بدهیم، پیروزیم. ولی باید بدانید که خدا با ماست. باز باید غافل نبود و آماده بود، زیرا دشمن زیرک است و ترسو.
ما برادران جهاد دامغان پس از آن که به اهواز رسیدیم، پس از دو سه روز که جهاد اهواز برای ما برنامهریزی میکرد، ما نپذیرفتیم و گفتیم: «خودمان سی و پنج نفر هستیم و باید خود برای خود تصمیم بگیریم و میخواهیم خود مستقلاً کار کنیم.» که حاضر شدند و به ما گفتن:د« پس شما به پادگان حمیدیه بروید و در آنجا ستاد جهاد سازندگی مستقر کنید.» زیرا حمیدیه یکی از روستاهایی بوده است که قبلاً در تصرف دشمن بوده و بعد آزاد گردیده است و تا حوالی این پادگان دشمن آمده بوده، ولی برادران پاسدار آنان را به عقب رانده و با توجه به این که عده زیادی از ارتشیهای پادگان فرار کرده بودند. خلاصه ما به پادگان حمیدیه آمدیم و به کمک تدارکات و پشتیبانی برادران ارتش، مشغولیم و تعدادی از برادران ما به جبهه میروند و تعدادی راننده با ماشینها کار میکنند و من و برادرمان بغیری مسئول امور نقلیه هستیم و برای ماشینهایی که از جهاد دامغان، شیراز، کرمان و اصفهان که بیش از صد و پنجاه کامیون و ماشین برای همین پادگان رسیده، برنامهریزی و در دفتر هستیم. زیرا هم خودمان صورت آمادگی نداریم و هم ما را نمیگذارند به جبهه برویم و مجبوریم داخل پادگان باشیم.
اکنون که برادر بغیری برای حسابرسی جهاد دامغان سه چهار روزه به دامغان میآیند، من تنها هستم و از نظر آمدن منتظر نباشید تا زمانی که یا ما اگر افتخاری باشد شهید باشیم و یا زمانی که پیروز و از کربلا بیاییم که هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. برادرانمان که شبهای تاریک، همه شب برای شبیخون دشمن میروند، یک گروه بیست نفری با اسلحههای ضعیف، بیش از بیست تانک، توپ و کامیونهای مهمات دشمن را منهدم میکنند و صبح که از خواب بلند شدیم، تکبیرگویان چون شیر غران میآیند، اما ما که هیچ...
انتهای متن/