خوشنامیاش را در گمنامی، از خدا میخواست
به گزارش نوید شاهد سمنان، در شمالیترین منطقه دامغان (شهر دیباج)، چند روستا در دامن سرسبز و کوهستانی البرز جا خوش کردهاند. نام یکی زردوان است. این روستا با درختان سرسبز گردو و آب چشمه جوشان و خنکش، تن به بهار سال ۱۳۳۲ سپرده بود و مردم باصفا و صمیمیاش روزهای خوب بهار و زندگی باطراوت در سایهسار لطف خداوند را تجربه میکردند. عبدالحسین و همسرش نیز چشم انتظار فرزند دوم خانواده بودند. در اولین روز خرداد ۱۳۳۲ درست موقعی که عبدالحسین بر فراوانی نعمتش شاد بود و شاکر، محمد چشمانش را گشود و در میان زمزمههای تسبیح پدر و مادر، به دنیا سلام کرد.
در کنار پدر میبالید و بندگی میآموخت
«شهید محمد حبیبی» کودکی خود را در کنار پدر و مادر و دیگر مردمان روستا سپری کرد و از مزارع پربرکت و دامن سرسبز زمین، روزی حلال میخورد و در کنار پدر میبالید و بندگی میآموخت. از هر نماز پدر، خلوص را و از دستان پرتوان مادر، مهربانی، نظم و پاکیزگی را میآموخت. زمان علمآموزیاش رسید. آن روزها در همان روستا تا پایان دوره ششم ابتدایی را با موفقیت در مدرسه هدایت گذراند و برای ادامه تحصیل به دامغان آمد و در دبیرستان شریعتی در رشته اقتصاد مشغول تحصیل شد. در کنار پدر به کار سخت کشاورزی و دامپروری مشغول بود. مبارزه با تمام مشکلات زندگی را در کنار پدر آموخته بود. سال ۱۳۵۱ برای گذراندن خدمت سربازی، خود را معرفی کرد، اما به علت عدم احتیاج دولت، از انجام خدمت زیر پرچم معاف شد. بعد از آن، به استخدام شرکت ذوبآهن درآمد و کارمند رسمی شرکت شد.
فعالیتهای فرهنگی
از همان روزهای جوانی، دلش به دنبال روزنههای نور و حقیقت بود و از ظلم حکومت و سختیهایی که به دلیل فقر و نبود امکانات بر خانواده و مردم روستایش میگذشت، رنج میکشید. زمزمههایی از جنس عدالت و میهندوستی را از زبان اهل معرفت شنیده بود. حالا او در صف مبارزان انقلابی قرار گرفته و فعالیتهای سیاسیاش در پخش شبنامهها، اعلامیهها و نوارهای امام (ره)، شکل جدی به خود گرفته بود. سال ۱۳۵۶ در روستا، اقدام به تشکیل انجمن اسلامی کرد. مطالعه کتابهای شهید مطهری و دکتر شریعتی و رساله امام (ره) از جمله فعالیتهای فرهنگی او بود. مسجد روستا محل امنی بود برای فعالیتهای او و دیگر جوانان روستا.
تحت تعقیب ساواک
در سال ۱۳۵۷ با اوج گرفتن مبارزات مردمی در سراسر کشور، او نیز به طور منظم فعالیتهایش را ادامه داد. در یازدهم محرم ۱۳۵۷ به همراه تعدادی از جوانان برای برپایی مراسم عزاداری وارد شهر شدند و به شهربانی هجوم بردند. در همان روزها که صدای گلوله و رگبار، تنها صدایی بود که مقابل جوانان حقطلب برمیخاست، به همراه دیگر دوستانش پرچم رژیم را در شهربانی پایین کشیدند و تا مدتها از طرف ساواک و مامورین تحت تعقیب قرار گرفته بودند.
در نمازهایش خوشنامیاش را در گمنامی، از خدا میخواست
پس از پیروزی انقلاب و به ثمر نشستن مبارزات جوانان پاک و از خود گذشتهای چون محمد، در بهمن ۵۷ تمام معادلات رژیم نقش بر آب شد. سال ۵۷ محمد ازدواج کرد و حاصل این پیوند مبارک سه فرزند به نامهای علی، فاطمه و روحالله است. با آغاز جنگ، او که عاشق امام (ره) بود و شهادت، فرصتها را مغتنم شمرد و چند مرحله در جبهه غرب برای مبارزه راهی میدان شد. بیشتر مناطق حضورش در ایلام و غرب بود. گویی بوی شهادت در ارتفاعات، مشام جانش را بهتر مینواخت. صد و هشت روز از روزهای عمرش را با نام زیبای بسیجی در مرزهای ایلام و میمک گذراند. در نمازهایش خوشنامیاش را در گمنامی، از خدا میخواست.
شهادت بهترین پاداش برای او بود
او بهترین راه را برای دیدار یار برگزید. شهادت بهترین پاداش بود برای تمام سختیهایی که او بهخاطر رضای خالق تحمل کرده بود. چهارم تیرماه ۱۳۶۱ آن هنگام که برای شناسایی با دوستانش راهی میدان شده بود، بر اثر انفجار مین، برای همیشه دنیا را به اهلش سپرد و خدایش را سلام گفت. تا امروز و فاصله آن خداحافظی، سلام و زمزمه شهادت و دیدار، بیش از چهل سال میگذرد و او همچنان در گمنامی خود بزمی جاودانه گرفته است.
انتهای متن/