آرزویی که در دل پنهان میکرد
به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید علیاصغر قاسمپور سیزدهم تیر ۱۳۳۳ در شهرستان سمنان دیده به جهان گشود. پدرش رمضان، در کارخانه آجرسفال کار میکرد و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. راننده بود. سال ۱۳۵۵ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. از سوی بسیج به جبهه رفت. یکم خرداد ۱۳۶۱ در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به گردن، پهلو و پا، شهید شد. پیکر او را در امامزاده یحیای زادگاهش به خاک سپردند. برادرش علیاکبر نیز به شهادت رسیده است.
اهمیت به نماز آیات و تجدید وضو
آن شب میخواستیم به پایگاه برویم. با هم حرکت کردیم. به مدرسه راهنمایی هشت شهریور رسیدیم. یک مرتبه گفت: «نگاه کن ماه گرفته. بهتره همینجا وضو بگیریم و نمازمون رو بخونیم!» گفتم: «کمی صبر کن، الان به پایگاه میرسیم!» گفت: «اگه سر همین پیچ، یه منافق من رو بزنه و بمیرم، نمازم به گردنم بیفته، کی جواب میده؟» همانجا وضو گرفت و نماز آیات خواند.
او به تجدید وضو خیلی اهمیت میداد. هر جا که میرسیدیم، میگفت: «صبر کن تا من تجدید وضو کنم و بعد بریم!» وقتی در صف نماز مینشست، به هیچ عنوان صحبت نمیکرد. میگفت: «بهترین جا برای عبادته، بهتره فرصتها رو از دست ندیم!»
(به نقل از مصطفی صابریان، دوست شهید)
هدیهای در دستتنگی
یک روز با خوشحالی به خانه آمد. در آشپزخانه مشغول درست کردن شام بودم. به من سلام کرد و گفت: «خسته نباشی!» من هم سلام کردم و گفتم: «شما هم خسته نباشی! خیلی خوشحالی؟» بسته کوچکی را جلویم گرفت و گفت: «این برای توست.» بسته را باز کردم. ساعت قشنگی بود. گفتم: «ممنونم! پولش رو ...» گفت: «درسته ما وضع مالی خوبی نداریم، ولی خدا بزرگه!»
(به نقل از همسر شهید، صغرا یغمائیان)
وقتی چشمهای دختری یتیم، او را میدید!
از سرکار به خانه آمد. طبق معمول معصومه به طرفش دوید. او را بغل گرفت و بوسید. ناگهان چشمش به زهرا، برادرزادهام افتاد. پدر زهرا خیلی وقت بود که فوت کرده بود. سریع معصومه را از خود رها کرد. به طرف زهرا رفت. دستی روی سرش کشید و حالش را پرسید و سریع به اتاق رفت. گفتم: «علی! ببین چقدر ناراحت شد.» گفت: «چطور میتونم اونو بغل بگیرم و ببوسم، در صورتی که چشمهای زهرا ما رو میبینه؟»
(به نقل از همسر شهید، صغرا یغمائیان)
آرزویی که در دل پنهان میکرد
خیلی دوست داشت شهید شود، اما اوایل ابراز نمیکرد و میگفت: «هرچی خواست خدا باشه. رفتن با خودمه، ولی برگشتم با خداست.» اما دفعه آخری که میرفت، گفت: «امیدوارم خدا مرا در این راه بپذیره!»
(به نقل از همسر شهید، صغرا یغمائیان)
انتهای متن/