روایت دختر شهید «فخار» از دوستی با شهدا
«مرضیه فخار» معلم نمونه کشوری و دختر شهید یدالله فخار، ضمن تبریک به مناسبت دهه کرامت در گفتگو با نوید شاهد سمنان گفت: بیست و هفت سال سابقه تدریس دارم و هماکنون در دبیرستانهای دخترانه دوره اول، درس علوم تجربی را تدریس میکنم. یک بار در سال ۹۱ به عنوان معلم نمونه شهرستانی و امسال به عنوان معلم نمونه کشوری طرح شاهد انتخاب شدم.
خدار را شاکرم و این موفقیت را در درجه اول از یاری خدا و بعد از تلاشها و دعای مادرم برای ادامه تحصیل و نصیحتهای مادرانه او که همیشه میگفت: «بهترین باشید، چه در زندگی چه در کار و میدان.» خوشحالم از این موفقیت، چون هر صبح بلند میشوم و در سجاده نمازم عکس پدر را میبوسم و به او میگویم: «پدرجان! کمک کن، دعایم کن تا من هم درست کار کنم و شرمنده شما نباشم، دعایم کن این مسئولیت سنگین که بر دوشم گذاشته شده را به نحو احسن تا آخر به پایان برسانم.» این موفقیت را تقدیم به پدر و مادر عزیزم میکنم که آنها نمونه واقعی و نشان دهنده راه و مسیر در زندگی و کار، بعد از خدا برای من بودند و هستند.
اهل بیت (ع) الگوی زندگیاش بودند
فخار درخصوص پدر شهیدش گفت: به گفته اقوام و آشنایان، ایشان از کودکی انسانی مومن و معتقد تربیت شده بود، با الگوبرداری از زندگی ائمه اطهار (ع)، در زندگی رضایت خداوند را هدف قرار داده بود و نسبت به مسائل دینی و سیاسی، دیدگاه ویژهای داشت. از کودکی کمک حال پدرش بود و کمکم در شغل بنایی مهارت پیدا کرد و به معماری قابل تبدیل شد. در سال ۵۳ با مادرم ازدواج کرد که ثمره این ازدواج چهار فرزند است.
تو را به خدا میسپارم
این فرزند شهید با زنده نگهداشتن یاد و خاطره پدر شهیدش اظهار داشت: در زمان شهادت پدر، من پنج ساله بودم و خاطراتی از ایشان در ذهن ندارم اما مادرم تا زمانی که در قید حیات بود، همیشه یاد و خاطره پدر را برای ما زنده نگه میداشت. مادرم میگفت: «روزهایی که هنوز امام خمینی (ره) در تبعید بودند، پدرتان خیلی فعالیت داشت. طوری که به تهران میرفت و چند روزی در آنجا بود. یدالله در آن روزها اعلامیه و نوار به خانه میآورد و حتی توسط ساواک تهدید هم شده بود. برای دیدن امام لحظه شماری میکرد و بالاخره دوازدهم بهمن ۵۷ به تهران رفت. او در امور خیر، پیشقدم بود و در کارهای عامالمنفعه شرکت داشت. شهید از زمانی که انقلاب پیروز شد، با شنیدن شیپور جنگ و تهاجم دشمن، به پاسداری از میهن برخاست و در اردیبهشت سال ۱۳۶۰ به جبهۀ جنوب (کرخه) اعزام شد. ما در آن زمان چهار فرزند داشتیم که فرزند آخرمان محمد، سه ماهه بود که پدرش به جبهه رفت. یدالله بعد از سه ماه به خانه آمد. ما در این مدت هیچ خبری از او نداشتیم. دیگر هوایی شده بود و نمیخواست در خانه بماند و همهاش میگفت: «من میخواهم به جبهه بروم.» من به او میگفتم: «شما که یک بار بودی، دیگر نرو و چون وضع مالیات خوب است، به جبهه کمک مالی کن.» شهید در جوابم گفت: «هرچه که من کمک کنم، ارزش آن به سنگر و دعای کمیلاش نمیرسد.» اسفند ماه سال ۶۰ با یک برگه به خانه آمد و گفت: «میخواهم به جبهه بروم. این برگه را امضا کن.» من گفتم: «شما اول برو از پدر و مادرت رضایت بگیر.» یدالله رفت و با خوشحالی برگشت، گفت: «آنها رضایت دادند، شما هم امضا کن.» من هم امضا کردم و پایین برگه نوشتم: «تو را به خدا میسپارم.» به من گفت: «چی نوشتی؟» گفتم: «نوشتم تو را به خدا میسپارم.» قیافه یدالله دیدنی بود، از خوشحالی داشت پر درمیآورد. آن روز یازده شهید به سمنان آورده بودند و او، چون معمار بود به امامزاده یحیی رفته بود تا قبرها را آماده کند و به دوستش گفته بود این قبر من است. آن روز ظهر به خانه آمد و گفت: «من این دفعه که به جبهه بروم، شهید میشوم. از تو میخواهم که بعد از شهادتم، وصیتنامه من را بخوانی و برایم گریه نکنی.» دهم اسفندماه ۶۰ به عنوان تیربارچی وارد اندیمشک شد و در عملیات فتحالمبین شرکت کرد.»
شفاعت ما را نزد حضرت زهرا (س) کن
فخار در ادامه اضافه کرد: مادرم برای ما نقل میکرد «آن روزها که نزدیک به عید بود، خانه تکانی داشتیم و مادرشوهرم خانهمان بود. روز اول عید بود که صدای مارش عملیات به گوشم رسید، قلبم یک جوری شد. آن روز به خانه مادرشوهرم رفتم، همه آنجا بودند و من به برادر شوهرم گفتم: «عملیات شده، زنگ بزنید ببینید یدالله در عملیات شرکت کرده است؟» آنها پرسیدند و همرزمانش میگفتند: «بله، او در عملیات شرکت کرده است.» تا سوم عید ما خبری از او نداشتیم. به خانه برادرشوهرم رفتم که به یدالله زنگ بزنم. وقتی به آنجا رفتم، پسرخاله شوهرم زنگ زد و گفت: «یدالله در بیمارستان اصفهان است. تماس میگرفتیم و آنها میگفتند حالش خوب است، اما گوشی را به او نمیدادند. برادران یدالله آن شب با چند نفر از فامیلها به اصفهان رفتند. من هرچه به آنها اصرار کردم که بیایم، گفتند که چون بچه کوچک داری نمیخواهد بیایی، ما میرویم و به شما خبر میدهیم.» وقتی به آنجا رسیدند زنگ زدند و گفتند که حالش خوب است و ما را دیده و گفته است آب به من بدهید. ما سعی خودمان را میکنیم تا او را به تهران بیاوریم. فردا بعدازظهر زنگ زدند و گفتند حال یدالله بد است، زن و بچههایش را به اصفهان بیاورید تا او را ببینند. بعد از چند ساعت دوباره زنگ زدند که به اصفهان نیایید و فقط دعا کنید. ساعت دوازده شب بود که پیش خودم گفتم: «آن روزهایی که یدالله بود، باهم نماز شب میخواندیم، الان هم بهتر است نماز شب بخوانم.» نماز را خواندم. ساعت یک شب بود که تلفن زنگ خورد. رفتم گوشی را برداشتم، دیدم برادرشوهرم است و گفت: «گوشی را بده فلانی.» من گفتم: «نه، هرچه است به خودم بگویید. میدانم که یدالله جای حقی رفته است.» او گفت: «یدالله به شهادت رسید و من گفتم انا لله و انا الیه راجعون.» پیکرش را به سمنان آوردند و با دیدنش گفتم: «یدالله! خوش به حالت، تو به آرزویت رسیدی و شفاعت خواهی ما را پیش حضرت زهرا (س) کن و دست ما را هم بگیر.» جمعه مراسم تشییع و خاکسپاریاش در امامزاده یحیی (ع) بود. او را در همان قبری که خودش گفته بود: اینجا مال من است، به خاک سپردیم.»
تا ظهور حضرت مهدی (عج) دست از یاری اسلام برندارید
این فرزند شهید با بیان اینکه پدرش همواره بر پیروی از اسلام و امام تاکید داشت تصریح کرد: پدرم در وصیتنامهاش نوشته است: همان طور که قبل از پیروزی انقلاب، همه با هم بودیم و به آنچه رهبر دستور داد، عمل کردیم، تا ظهور حضرت مهدی (عج) نیز دست از یاری قرآن، اسلام و امام خمینی برندارید. ما که همیشه میگفتیم کاش در کربلا بودیم و امام حسین (ع) را یاری میکردیم، الان فرصتی است تا اسلام و امام را با جان و دل یاری کنید. در قسمتهایی از نامه شهید آمده است: انسان توی جبهه صفا و برادری رزمندگان را میبیند. رزمندگان با حداقل امکانات میجنگند. توی سنگر ما معنویت، برابری و برادری موج میزند. در جبهه همه جور افراد هستند؛ روحانی، کارمند، کارگر، دانشجو، پیر و جوان و حتی بچههای ده دوازده ساله، همه با شوق و اشتیاق آمادهاند که راه کربلا را باز کنند و برای آن، لحظه شماری میکنند.
پدرم را قسم دادم به همان یا زهرایی که گفتی و رفتی، دخترت را یاری کن
فخار ارادت و الگوبرداری از شهدا را یکی از موثرترین عوامل موفقیت در زندگیاش برشمرد و اظهار داشت: هر روز با پدرم صحبت میکنم و پدرم را قسم میدهم که به همان یا زهرایی که گفتی و رفتی، دخترت را یاری کن و حس خوبی میگیرم؛ وقتی وارد مدرسه میشوم حس بسیار خوبی دارم. هفده سال است که در مدرسه شاهد دخترانه و دیگر دبیرستانها مشغول به تدریس هستم و وقتی وارد سالن مدرسه میشوم، به عکس تکتک شهدا سلام میکنم و از خدا و آنها مدد میطلبم. در تمامی مسابقات و جشنوارهها، چه خودم، چه دانشآموزانم رتبهای را کسب کردهاند؛ از شهدا و نگاهشان کمک گرفتهام و همیشه به دانش آموزانم و همکارانم میگویم: «با شهدا دوست باشید، با آنها حرف بزنید و از آنها کمک بگیرید، آنها حتما کمک میکنند، چون شهدا زندهاند.»
از شهید چه میخواهید و او از شما چه میخواهد؟
این فرزند شهید درخصوص راهکار ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در سطح جامعه گفت: هر کدام از ما مسئولیتی سنگین بر دوش داریم و باید با یادآوری این که شهدا چگونه شخصیتی بودهاند و چه میخواستند و برای چه به شهادت رسیدهاند، میتوانیم فرهنگ ایثار و شهادت را ترویج دهیم. من همهجا، در هر کلاس درس با افتخار از فرزند شهید بودن خود، صحبت میکنم و در کلاسی که مزین به عکس شهید شده، قرار میگیرم. با نگاهم به عکس و حرف زدن با او خواستههایم را میگویم و به دانشآموزانم یاد میدهم که درس را با ذکر صلوات بر شهید شروع و به پایان برسانند. وصیتنامه شهدا نباید فراموش شود. کاش در همه کتابهای درسی در صفحه قبل از شروع هر درس، قسمت کوتاهی از وصیتنامه شهدا میآمد و این جمله نوشته میشد: «از شهید چه میخواهید و او از شما چه میخواهد؟» باید همه نهادها و به خصوص آموزشوپرورش که در تربیت نسل جوان نقش مهمی دارد، کمک کنند تا هر چه بهتر فرهنگ ایثار و شهادت ترویج پیدا کند.
معلم با رفتارش میتواند نقش مهمی بر روح و روان دانشآموزان داشته باشد
این معلم نمونه کشوری نقش و جایگاه معلم را به عنوان الگوی اخلاقی برای دانشآموزان بسیار حائز اهمیت دانست و تصریح کرد: معلم با نگاهش، با رفتارش، با بیان و با اخلاقش میتواند به عنوان الگوی اخلاقی نقش مهمی بر روح و روان و حتی جسم یک دانشآموز داشته باشد و بسیار مهم است که معلم طرز برخورد مناسب، اخلاق پسندیده و راه و روش درست و خوب زندگی کردن را به دانشآموزانش بیاموزد، چرا که بچهها ساعات زیادی را در مدرسه میگذرانند و میتوانند در کنار تحصیل، موارد اخلاقی و رفتاری و غیره را هم در مدرسه بیاموزند. چون هر روز این جمله را به خودم هم میگویم: «شغل ما شغل انبیا است»؛ شغل و وظیفه سنگینی داریم. خدا کند که شرمنده انبیا و اولیای الهی و شهدا نباشیم و بتوانیم به بهترین نحو ممکن کار کنیم.
آرامش و امنیت روانی یک جامعه به عفاف و حجاب بستگی دارد
فخار درخصوص اهمیت عفاف و حجاب در سلامت روان و امنیت اخلاقی جامعه گفت: شهدا رفتند که ما امنیت داشته باشیم و در هر زمینه در جامعه راحتتر زندگی کنیم و در تمام وصیتنامههای شهدا، اگر دقت کنیم نوشتهاند که پیرو ولایت فقیه باشید، نماز اول وقت بخوانید و دختران و زنان ما حجاب را رعایت کنند. آرامش و امنیت روانی یک جامعه به عفاف و حجاب بستگی دارد و این دو از هم جدا نیستند.
راه و رسم شهدا را زنده نگه دارید
این فرزند شهید در پایان خاطرنشان کرد: از همه مردم عزیز کشورم میخواهم راه و رسم شهدا را زنده نگه دارند و یادمان نرود که شهدا برای چه رفتند و نکند روزی بیاید و ما سرمان در برابر آنها پایین باشد. راه درست را انتخاب کنیم و در هر سِمت و مسئولیتی که قرار گرفتیم، به بهترین شکل ممکن کار کنیم تا هم خدا و هم خلق خدا از ما راضی باشند.
گفتگو از حمیدرضا گلهاشم