سربازهای در گهواره
به گزارش نوید شاهد سمنان، بیست و پنجم مهر ۱۳۴۴ بود که خداوند به هاجر و شیرمحمد فرزندی زیبا به نام مجید عطا کرد. شهید مجید نظامدوست از زمان تولد تا سوم دبیرستان در تهران بود. پدرش کارگر شرکت زاگرس بود. خانوادهاش میگویند که: «مجید به مدرسه علاقه فراوانی داشت و به نقاشی. در نقاشیهایش عکس هواپیما و هلیکوپتر را زیاد میکشید و تصویر خودش را که خلبان هواپیما بود. با سن کمی که داشت، تمیز و مرتب بود و کتابهایش سالم و نو. نزدیکترین دوستان مجید، بچههای پایگاه بسیج بودند و پدر و مادرش.»
سربازهای در گهواره
دوازده، سیزده ساله بود که بعدازظهرها و اوقات فراغت تابستان را سر کار میرفت. در خیابان منصور شهرک سجادیه مغازهای بود که جای دستمال کاغذی درست میکردند. مجید آنجا میرفت و بعضی وقتها هم روزنامه فروشی میکرد. سوم دبیرستان که بود، دید جو مملکت آرام نیست و شهرهای مرزی کشور در آتش میسوزند. این باعث شد تا دغدغه رفتن به جبهه را بر درس و مدرسه ترجیح دهد. عضو فعال پایگاه بسیج محلهشان بود. مادر مجید میگوید: دور هم نشسته بودیم و از تلویزیون به سخنرانی امام خمینی (ره) گوش میکردیم. فردای همان روز وقتی مجید از مدرسه برگشت، همهاش دوروبرم میپلکید و انگار میخواست چیزی بگوید، اما نمیتوانست. بالأخره او را به حرف آوردم. گفتم: «مجید! تو چِته؟» گفت: «دیگه نمیخوام برم مدرسه.»
گفتم: «برای چی؟»
گفت: «نشنیدی امام چی گفت؟»
گفتم: «چی گفت اونم به تو؟»
گفت: «امام فرمودن که رفتن به جبهه یک تکلیفه، نه فقط برای من، بلکه برای همه.»
گفتم: «تو هنوز بچهای.»
گفت: «مگه نشنیدی قبلاً امام چی فرمودن. گفتن که سربازهای من توی گهوارهاند. دقیقاً منظورشون به من و همسن و سالهای من بوده.»
میعادگاه
به جبهه رفت و در منطقه گیلانغرب، کارهای تعمیراتی انجام میداد. آخرین بار در منطقه شرهانی بود که در بیست و چهارم فروردین ۱۳۶۱ در عملیات والفجر یک، با برخورد ترکش به سر به شهادت رسید. پیکر محصل شهید را در بهشت زهرای تهران، قطعه بیست و هشت، ردیف نود و نه دفن کردند.
انتهای متن/