قسمت اول خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
يکشنبه, ۰۷ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۰۶
خواهر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل می‌کند: «گفتم: داداش جان! وقتی مرد خونه نباشه، زندگی سخت‌ می‌گذره. حمیدرضا محکم و جدی جواب داد: من هم برای خودم یک پا مَردم. حاضرم هر کاری بگین انجام بدم، ولی نمی‌تونم ببینم به آبجی‌ام سخت بگذره.»

من هم برای خودم یک پا مَردم!

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید حمیدرضا اسفنجانی سی‌ام شهریور ۱۳۴۸ در شهرستان قائمشهر دیده به جهان گشود. پدرش علی‌محمد، مغازه‌دار بود و مادرش نرگس نام داشت. دانش‌‏آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم اسفند ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای امامزاده یحیای شهرستان سمنان به خاک سپردند.

من هم برای خودم یک پا مَردم!

آمد خانه‌مان. روحیه‌ام را که دید، گفت: «آبجی! شوهرت رفته شهرستان بقیه درس‌هاشو بخونه. باید خوشحال هم باشی نه این که اخم‌هات توهم باشه!»

خنده‌ام گرفت و گفتم: «داداش جان! وقتی مرد خونه نباشه، زندگی سخت‌ می‌گذره.»

حمیدرضا محکم و جدی جواب داد: «من هم برای خودم یک پا مَردم. حاضرم هر کاری بگین انجام بدم، ولی نمی‌تونم ببینم به آبجی‌ام سخت بگذره.»

(به نقل از خواهر شهید)

بی‌اعتنایی راننده به حمیدرضای نوجوان!

پدرم حسابی مستأصل و درمانده شده بود. من و برادرم رفته بودیم تهران. همان شب یک کامیون بار برای مغازه رسیده بود. پدرم برای راننده دلیل و آیه می‌آورد و از مشکلش می‌گفت. راننده زیر بار نمی‌رفت و می‌خواست هرچه زودتر بار کامیون خالی شود.

در همین موقع، برادرم حمیدرضا از راه رسید و گفت: «بابا! ناراحت نباشین تا یکی دو ساعت دیگه کامیون خالی شده.» راننده با بی‌اعتنایی به حمیدرضا که پسر نوجوانی بود نگاه کرد و دوباره با تحکم به حرف‌هایش ادامه داد.

چند دقیقه بعد حمیدرضا از راه رسید؛ با چند ردیف نامرتب نیروی کمکی. همه آن بچه‌های قد و نیم قد، بچه‌های محله‌مان بودند و به قول خودشان آمده بودند تا زحمت‌های حمیدرضا را جبران کنند. یک ساعت بعد راننده لبخندزنان در حالی که برای حمیدرضا دست تکان می‌داد، از آن جا دور شد.

(به نقل از برادر شهید)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده