مادر شهید «تقی ملارمضانی» نقل ‌می‌کند: «ناگهان محمدتقی آمد و گفت: مادر! چرا این‌جا خوابیدی؟ توی شهر غریب گرفتی خوابیدی؟ او را تنگ در آغوش گرفتم و گفتم: قربونت برم عزیزم! دوری‌ات بیچاره‌ام کرد. حال خوشی به من دست داد که یک‌دفعه بیدار شدم.»

ی

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید تقی ملارمضانی فرزند غلامرضا، دوازدهم آذر ۱۳۳۹ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. فرزند چهارم خانواده بود. در رشته علوم تجربی با معدل بالا در سال ۵۸ دیپلم گرفت. از ده دوازده سالگی واجبات را انجام می‌داد. به اذان گفتن علاقه خاصی داشت و روی پشت بام خانه‌اش اذان می‌گفت.

هیچ‌وقت زیر بار ظلم و ستم نمی‌ریم

قبل از پیروزی انقلاب در راهپیمایی‌ها و تظاهرات شرکت می‌کرد. در پخش اعلامیه و نوار سخنرانی امام و شعارنویسی نقش مهمی ایفا کرد. در امامزاده ذکریا که پایگاه آن‌ها بود، به نگهبانی می‌پرداخت. خواهر تقی نقل می‌کند: «بیست و چهار ساعت گذشته بود، اما هنوز به خانه نیامده بود. توی امامزاده و مسجد با بچه‌ها برای راهپیمایی و پایین کشیدن مجسمه شاه گفتگو می‌کردند. وقتی آمد خانه، چشمش باد کرده و قرمز بود و خستگی از سر و رویش می‌بارید. مادرم گفت: «تقی! معلومه تو کجایی؟ با این کارت آخر بلایی سرت می‌آد.»

گفت: «مادر! هیچ‌وقت زیر بار ظلم و ستم نمی‌ریم. انقلاب باید پیروز بشه.» دوره فراغت در تابستان دست‌فروشی می‌کرد تا خرج تحصیلش را درآورد. به سن سربازی که رسید، از طریق ارتش به تهران رفت. بعد از مدتی به جنوب دشت آزادگان اعزام شد.

تقی در رویا به انتظارم پایان داد

سرانجام پنجم مهر ۱۳۵۹ بخاطر درگیری با مهاجمان بعثی در عملیات پدافندی در دشت آزادگان به شهادت رسید. هیچ اثر و نام و نشانی از او به خانواده نرسید. وقتی خبر شهادتش را دادند در کوچه و محله‌شان غوغایی به پا شد؛ چون اولین شهید محلش بود. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای بهشت آباد اهواز دفن کردند.

مادر تقی نقل می‌کند: «رفته بودم اهواز تا مزارش را زیارت کنم. زیر سایه درختی نشستم و سرم را به آن تکیه داده بودم که خوابم برد. ناگهان محمدتقی آمد و گفت: «مادر! چرا این‌جا خوابیدی؟ توی شهر غریب گرفتی خوابیدی؟» او را تنگ در آغوش گرفتم و گفتم: «قربونت برم عزیزم! دوری‌ات بیچاره‌ام کرد. من که جایی رو ندارم.»

دستم را گرفت و گفت: «بیا ببرمت خوابگاه.» حال خوشی به من دست داد که یک‌دفعه بیدار شدم و گفتم: «یا ابوالفضل! من پسرم رو دیدم. دیگه مطمئن شدم قبر محمدتقی‌ام همین جاست.» اشک مثل سیل از چشمانم جاری شد.»

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده