ثواب کارِت کم میشه!
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید تقی فدائیاسلام» هفتم دیماه ۱۳۲۱ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش کریم و مادرش بیبیخانم نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. راننده اداره کشاورزی بود. سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. نوزدهم مهرماه ۱۳۵۹ در منطقه دارخوین به اسارت نیروهای بعثی درآمد و بیست و ششم مرداد ۱۳۶۹ در اسارت به شهادت رسید. تاکنون اثری از وی به دست نیامده است. نمای قبرش در گلزار شهدای امامزاده یحیی (ع) زادگاهش است.
این خاطرات به نقل از همسر شهید است که تقدیم حضورتان میشود.
ثواب کارت کم میشه!
یک چیزهایی میخرید و میآورد خانه و همان شب یا فردا آنها را میبرد. در تهران فامیل زیادی نداشتیم. بیشتر آنها سمنان بودند. با خودم گفتم: «اگه وسایل رو برای فامیل میبرد، به من حرفی میزد. حتما میبره برای آدمهایی که نیاز دارن.»
حواسم به کارهایش بود. مطمئن شدم فکرم درست است. گفتم: «تقی! اینا رو به چند تا خانواده که اطراف ما هستن، بده.» ناراحت شد و گفت: «به من نگو کجا ببر یا نبر، ثوابش کم میشه.»
میدونی نماز صبح رو کی میخوندم؟
ایستاد رو به قبله. آستینهای لباسش را پایین میکشید. صدای اللهاکبرش در اتاقمان پیچید. نمازش را خواند و گفت: «بلند شو دو رکعت نماز بخون!» چادرم را برداشتم. خواستم آماده شوم که از من پرسید: «میدونی با پدرم نماز صبح رو کی میخوندیم؟» تبسمی کردم و منتظر ایستاد تا برایم بگوید.
تقی گفت: «بچه بودم. پدرم صبح زود ما رو بیدار میکرد. خواب آلوده وضو میگرفتیم. میرفتیم پشت در مسجد. مینشستیم تا در مسجد باز بشه و ما بریم داخل!»
فعالیت پیش از انقلاب
با عجله آمد و در را پشت سرش بست. گفت: «سلام! برو توی آشپزخانه اگه در زدن، خودم باز میکنم.»رفتم. بچهها را هم با خودم بردم. دو سه بار زنگ حیاط به صدا درآمد و دوستانش یکییکی جمع شدند. از پچپچ آنها چیزهایی فهمیدم. با فاصله وارد خانه شدند تا کسی شک نکند. بعد آن نوار را گذاشتند. صدایش کم بود، ولی من به سختی میشنیدم. سخنرانی امام خمینی بود. یکی دو ساعتی حرف زدند و قرارها را گذاشتند و رفتند.
بعد مدتها، منتظر آنچه بودم رسید. مأمورها ریختند داخل خانه. همه جا را به هم زدند. یکی از آنها با تشر گفت: «نوارها کو؟ اعلامیهها کجاست؟» نمیدانستم. تقی حرفی نمیزد تا من بدانم آنها را از کجا آورده بود.
انتهای متن/