«وقت ناهار بود. پنج تا قاشق بیشتر نخورد. اصلا رنگ و رویش عوض شده بود. توی فکر بود و ساکت. رفت داخل سنگر و بیرون نیامد. دقایقی نگذشته بود که خمپاره‌ای سنگر را منفجر کرد. ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، شما را به مطالعه خاطراتی از شهید «سیدحسین حسینی» دعوت می‌کند.

انگار می‌دانست که به مقتلش می‌رود

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید سیدحسین حسينی بيست و هشتم آبان ۱۳۴۴در شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش محمد و مادرش اشرف‌السادات نام داشت. دانش‌‏آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. سوم آذر ۱۳۶۱ در عين‌خوش توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت گلوله به پا، شهيد شد. پيكر او را در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش به خاک سپردند.

 

انگار می‌دانست به مقتلش می‌رود

حسین توی سنگر بود، صدا زدم: «وقت نمازه!» گفت: «وضو دارم.»

البته بیشتر بچه‌ها سعی می کردند دائم‌الوضو باشند. سید حسین هم از آن دسته بود. فتوی این بود که همگی داخل سنگر نماز بخوانیم، حتی اگر مجبور شویم بنشینیم؛ برای حفاظت از جان‌مان. نماز و دعای بعد از آن خوانده شد. وقت ناهار بود؛ جای شما خالی، پلو و خورش.

پنج تا قاشق بیشتر نخورد. اصلا رنگ و رویش عوض شده بود. توی فکر بود و ساکت. کنار ما بود و نبود.

بعد از صرف غذا تصمیم گرفتیم سنگر دیگری درست کنیم. پنجاه متر آن طرف‌تر از سنگر خودمان، همه مشغول شدیم به جز سیدحسین. این باعث تعجب‌مان شده بود. رفت داخل سنگر و بیرون نیامد. دقایقی نگذشته بود که خمپاره‌ای سنگر را منفجر کرد. همه دویدیم. او را از زیر چوب‌ها و پلیت‌های سقف بیرون آوردیم. هنوز چشمانش باز بود اما جای ما دیگر در آن چشم‌ها نبود. او را که رو به قبله بود در آغوش کشیدم. لحظاتی نگذشته بود که ... .

(به نقل از هم‌رزم شهید، عباس کاشیان)

بیشتر بخوانید: الگو و مقتدایش علی (ع) بود 

لحظه شهادت

سنگر به کلی از هم پاشیده شده بود. بچه‌ها از این سو به آن سو می‌دویدند. داد زدم: «سیدحسین، سید حسین توی سنگره!»

همه شروع کردند به گشتن. کیسه‌های روی هم ریخته را برداشتیم و جابه‌جا کردیم. حدس زدم باید کنار سنگر باشد. حدسم درست بود. نشسته بود تکیه به دیوار. خاک‌ها را که از سقف سنگر روی صورتش ریخته بود پاک کردم. گفتم: «حسین خوبی؟»

سرش را به علامت تأیید تکان داد. پرسیدم: «کجات زخمی شده؟»

هیچ جوابی نشنیدم. موج انفجار باعث شده بود قدرت تكلمش را از دست بدهد. بقیه کیسه‌ها را زدم کنار. پاهایش تا بالای زانو مثل گوشت چرخ کرده، ورق ورق شده بود. هنوز به بیرون از سنگر منتقل نشده بود که شهید شد.

(به نقل از هم‌رزم شهید، حسن نوچه)

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم-هدایت

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده