حسین در یادواره شهدای روستا، جلودار دوستان شهیدش بود
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید حسین پريمی دهم شهريور ۱۳۴۰ در شهرستان دامغان متولد شد. پدرش يحيی، بنا و معمار بود و مادرش سكينه نام داشت. تا پايان دوره ابتدايی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. نهم آذر ۱۳۶۰ در بستان بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مدفن وی در گلزار شهدای فردوسرضای زادگاهش واقع است.
اشکهایم رسوایم کرد
برای دیدن حسین به دزفول رفتیم. دو روز را با او گذراندیم. من و حاج یحیی و حسین روزهای گرم و سخت دزفول را با هم تجربه کردیم. خیلی گرم و طاقتفرسا بود. دلم نمیخواست این دیدار تمام شود.
زمان خیلی زودتر از تصور ما به پایان رسید. ما به ساعات پایانی دیدار نزدیک شدیم. وقتی به خودم آمدم در ایستگاه قطار اندیمشک سوار قطار بودیم و حسین، مقابلمان جلوی خط آماده خداحافظی. صدای سوت قطار بلند شد؛ اما دل من همچنان در کنار حسین مانده بود و از جایش تکان نمیخورد.
اشکهایم رسوایم کرد. گریه امانم را برید و حسین فقط نگاه میکرد و میخندید. به هر تقدیر دلم را از جایش کندم و در قفسه سینه قرارش دادم. هوای غریب اندیمشک و آسمان غریب آن، هر دو از هم دور ماندیم و غریب. حسين بعدها که به مرخصی آمده بود میگفت: «مادرجان! شما که رفتی! دلمو کندی و بردی! تا رسیدم پادگان یکسره گریه کردم، از بس که شما گریه میکردی! منم برای شما گریه کردم!»
دوستم عاقلی گفت: «چی شده حسین؟» گفتم: «خیلی دلم برای مادرم می سوزه ...»
(به نقل از مادر شهید)
بیشتر بخوانید: زیر لب، زمزمههای رفتنش را میخواند
حسین در یادواره شهدای روستا، جلودار دوستان شهیدش بود
سی سال و اندی میگذرد؛ اما عطر شهیدان روستا هنوز نفس تازهای است که مشام جان کوچهها را زنده نگهداشته است. نه کوچههایش که باغستانهای جویبارها، خانههای قدیمی، مسجد و خانههایش و همه آنان که دلشان را به غروبهای آرام و سکوت راز آلود گلزار شهیدان گرهزدهاند؛ لحظات دلتنگیشان را برای لختی آرامش با آنان میگذرانند و هر جمعه را به یادشان سپری میکنند. شنیده بودم به یادشان میخواستند یادوارهای برگزار کنند. سال ۱۳۸۰ بود. یادوارهای برای گلهای پرپر خورزان. چهره زیبای حسین از برابر دیدگانم دور نمیشد.
آن شب با یاد حسین پلکهای سنگینم درگیر خواب شدند. در رؤیا وارد خورزان شده بودم و شهدای خورزان همه در بالای روستا جمع شده و به طرف مسجد که در پایین روستا بود در حال حرکت بودند. داداش حسین در صف جلوی شهدا حرکت میکرد. پرسیدم: «داداشجان! کجا میروید؟»
ایشان گفت: قرار است برای ما یادوارهای برگزار شود؛ به اتفاق این برادران شهیدم به مسجد میرویم و میخواهیم در این یادواره حضور داشته باشیم.»
(به نقل از خواهر شهید)
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی