محمد پیش از رفتن، زمان شهادتش را به ما گفت
به گزارش نوید شاهد سمنان: شهید محمد بهاران يكم فروردين ۱۳۴۷در روستای غياثآباد از توابع شهرستان گرمسار به دنيا آمد. پدرش اسكندر و مادرش احترام نام داشت. تا پايان دوره راهنمايی درس خواند. كشاورزی میكرد. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. سیام خرداد ۱۳۶۷ در سقز توسط گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. به مناسبت هفته بسیج گفتگوی نوید شاهد سمنان با «اسکندر بهاران» پدر گرامی این شهید گرانقدر برای علاقهمندان منتشر میشود.
نوید شاهد سمنان: لطفا خودتان را برای مخاطبین معرفی کنید.
پدر شهید: بنده اسکندر بهاران پدر شهید محمد بهاران هستم.
نوید شاهد سمنان: شهید فرزند چندم شما بود؟
پدر شهید: فرزند چهارم بود. محمدم شناسنامهاش برای شمیران است. دوتا از بچههایم در شمیران به دنیا آمدند و دوتا هم در گرمسار.
نوید شاهد سمنان: پدرجان! مادر شهید پس ازشهادت فرزندش از دنیا رفت؟
پدر شهید: بله چندین سال پس از شهادتش از دنیا رفت. خیلی به شهید علاقه داشت. وقتی میرفتیم امامزاده سرخاک محمد، بلند نمیشد. میگفت: «تو برو من میخوام سرخاک بچهام بنشینم.»
نوید شاهد سمنان: زمانی که در گرمسار برای جبهه کمکهای مردمی جمع میکردند، مادر شهید چهکار میکرد؟
پدر شهید: خیلی کمک میکرد. هرکاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. برای جبهه اول خدا و بعد هم مردم کمک کردند، وگرنه با دست خالی مگر ممکن بود که پیروز شویم.
نوید شاهد سمنان: از خصوصیات اخلاقی ایشان برایمان بگویید؟
پدر شهید: بچهام خیلی انقلابی و خداشناس بود. یکبار پس از شهادتش رفته بودیم شیراز یکی از همرزمانش شروع کرد به تعریف کردن از محمد و گفت: «این بچه خیلی ایمانش محکم بود.»
نوید شاهد سمنان: فرزندان دیگر شما هم جبهه رفتند؟
پدر شهید: بله، اول رمضان رفت جبهه و مجروح شد. بعد محرم و قربان رفتند جبهه جنوب. بعد از آنها خودم رفتم کردستان، سردشت و پیرانشهر.
نوید شاهد سمنان: آخرین باری که محمد به جبهه رفت خاطرتان است؟
پدر شهید: بله وقتی رفت جبهه، دو سه بار آمد مرخصی. وقتی میآمد، مادرش میگفت: «فقط پیش من بنشین.»
بار آخر گفت: «من ده روز مرخصی دارم، بروم از فامیلها خداحافظی کنم. رفت لار، تهران و گرمسار خانه فامیلها خداحافظی کرد و آمد .
گفت: «بابا میخواهم بروم مشهد.»
گفتم: «به سلامت.»
همان روز که برگشت به من گفت: «کجا میروی بابا؟»
گفتم: «میروم سرِ زمین.»
گفت: «من هم میآیم. آنجا به من گفت: «بابا یک کارگر بگیر کمکت کند.»
گفتم: «چرا ؟»
گفت: «برای شما قرار است مشکلی پیش بیاید، من این را میدانم. از آنجا آمدیم خانه و دوستش هم بود. به دوستش گفت: «فلانی من اینبار که بروم جبهه شهید میشوم. وقتی شهید شدم برایم مراسم آنچنانی نگیرید.»
به مادرش گفت: «مامان! زینبوار رفتار کن. من دارم میروم و تا سر هفته هم جنازهام میآید. اشتباهی من را به مشهد میبرند و از آنجا هم یک مدتی در گرمسار میمانم.»
مادرش گفت: «خدا نکند پسرم این چه حرفی است که میزنی؟» امام همان طور شد که گفته بود.
نوید شاهد سمنان: خبر شهادتش را چطور به شما دادند؟
پدر شهید: بعد از یک هفته من دیدم هرکس ما را میبیند راهش را کج میکند ولی نمیفهمیدیم چرا.
گفتم: «خدایا چی شده؟» داییاش یک هفته بود که خبر داشت بچهام شهید شده و در سردخانه گرمسار است ولی به ما نمیگفت. ایشان خودش در سردخانه کار میکرد.
یک روز من سرِ زمین بودم دیدم فامیلهایم آمدند آنجا. پسرداییام که در نیرو هوایی بود هم آمده بود. ایشان من و خانمم را ظهر برای نهار دعوت کرد. رفتیم قیاسآباد خانه آنها، ولی دلم کمی خبردار شده بود. دیدم همه فامیل دارند میآیند. همین که موقع نهار شد به خانمم گفتم: «بلند شو برویم من ناهار نمیخورم. اینها دارند زمینهسازی میکنند که خبر شهادت محمد را به ما بدهند. محمد شهید شده است.» آمدیم خانه و متوجه شدیم که شهید شده و بعدا دیدیم بنیاد شهید اعلام کرد. فرزند دیگرم رمضان، مجروح جنگی بود و محمد هم به شهادت رسید.
نوید شاهد سمنان: از همرزمان شهید کسی را به یاد دارید؟
پدر شهید: پسرخالهاش همراهش بود که شهید نشد. یکی هم همین تازگی به من گفت: «همرزم محمد بوده است.» میگفت: «خیلی دلم سوخت این بچه شهید شد. آنقدر که شجاع بود و همیشه میگفت: هرچی امام فرمود باید گوش کنیم.»
نوید شاهد سمنان: مادر شهید برای محمد بیتابی میکرد؟
پدر شهید: نه، میگفت: «میخوام به وصیت پسرم عمل کنم و یک قطره اشک هم نریخت.» میگفت: «خوشحال باش که چنین بچهای تربیت کردهایم.»
نوید شاهد سمنان: به عنوان پدر شهید و جانباز و کسی که خودش هم رزمنده بوده از مردم و مسئولین چه انتظاری دارید؟
پدر شهید: ما از بنیاد گرمسار و سمنان ممنویم. این مسئولین که شعار میدادند اگر خانواده شهدا نبودند ما هم نبودیم، الان کجا هستند؟ چرا نمیآیند خبر ما را بگیرند و بفهمند درد ما چیست؟ خدا شاهده وقتی یمن را نشان میدهند من آتش میگیرم. بچههای یمنی دارند از گرسنگی میمیرند. خدا لعنت کند آمریکا را که دستنشانده و نوکر اسرائیل است. در هشت سال جنگ تحمیلی همه دنیا به بعثیها کمک کردند و نتوانستند روبهروی مردم ما بایستند. آمریکا که عددی نیست. آخر گناه مردم چی است که باید قربانی بشوند. از مردم کشورم میخواهم که همت داشته باشند و به اخبار دروغ ماهواره توجه نکنند و مسئولین هم حرمت خون شهدا را نگه دارند. اینها از جون خودشان مایه گذاشتند که امروز ما راحت باشیم.
گفتگو از زهرا شاهینی