پدر شهید مصطفی عرب‌حجی؛
چهارشنبه, ۳۱ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۱۴:۰۸
نوید شاهد - پدر شهید مصطفی عرب‌حجی می‌گوید: «نحوه شهادت مصطفی را در خواب دیدم. همان صحنه و همان فرم را و من حسرت به دل ماندم که موقع رفتن با او خداحافظی نکردم.»

وداع آخر؛ حسرتی که بر دلم ماند

 

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید مصطفی عرب‌حجی بيست و پنجم مرداد ۱۳۴۷ در شهرستان شاهرود به دنيا آمد. پدرش محمدعلی و مادرش میوه نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. دوازدهم شهريور ۱۳۶۴ در منطقه خندق عراق بر اثر اصابت تركش خمپاره به شکم، سر و پا، شهيد شد. پيكر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. به مناسبت چهل و یکمین سالگرد دفاع مقدس گفتگویی با «محمدعلی عرب‌حجی» پدر گرامی این شهید گرانقدر داشته‌ایم که تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود.

 

نوید شاهد سمنان: لطفاً خودتان را برای مخاطبین معرفی بفرمایید.

پدر شهید: محمدعلی عرب‌حجی هستم پدر شهید مصطفی عرب‌حجی.

 

نوید شاهد سمنان: از شرایط حاکم بر مملکت در آن زمان برای‌مان بگویید.

پدر شهید: آن زمان اقتصاد مملکت طوری بود که همه در تنگدستی زندگی می‌کردند. پدر من تاجر پوست و کتیرا بود. اما باز هم اوضاع خوبی نداشتیم.

 

نوید شاهد سمنان: آموزه‌های مذهبی را چه کسی به شهید یاد می‌داد؟

پدر شهید: خانه‌مان نزدیک مسجد بود و با عمویش حسن که خیلی با مصطفی اخت بود به آنجا می‌رفتند. بیشتر تربیت مصطفی زیر نظر عمو و مادرش بود.

 

نوید شاهد سمنان: آیا شما سابقه جبهه دارید؟

پدر شهید: بله در جبهه هر کاری از دستم برمی‌آمد برای رزمندگان انجام می‌دادم مثل تدارکات و جاده سازی. یک روز از جهاد برایم نامه آمد. گفتم: این چه چیزی است؟ گفتند: نامه در مورد حقوق است. گفتم: من برای حقوق نیامدم جبهه.

 

نوید شاهد سمنان: از عموی شهید برای‌مان بگویید. چه خصوصیاتی داشت که مصطفی را جذب کرده بود؟

پدر شهید: از اوایل انقلاب همیشه جذب فعالیت‌های انقلابی بود. مصطفی کم سن بود اما پا به پای او بود.

 

نوید شاهد سمنان: مصطفی چه زمان برای جبهه رفتن اقدام کرد؟

پدر شهید: سال 1364 بود که من از جزیره مجنون برگشتم. مصطفی گفت: بابا بروم جبهه؟ گفتم: اگر تجدیدی بیاوری، نمی‌گذارم جبهه بروی، چون ممکن است بگویند از درس فرار کرده است. مدتی بعد آمد و گفت: بابا قبول شدم. خیلی باهوش بود. اصلا عقب ماندگی درسی نداشت. خلاصه اولین بار که رفت، شهید شد. من حسرت به دل ماندم که با او خداحافظی نکردم. 

 

نوید شاهد سمنان: از نحوه شهادتش برای‌مان بگویید.

پدر شهید: دوستانش گفتند بعضی از بچه‌ها داشتند سنگر می‌ساختند و همانجا هم مداحی می‌کردند. فاصله هم با دشمن خیلی کم بود، صدای‌شان شنیده می‌شد و دشمن هم آنجا را بمباران می‌کند و مصطفی به شهادت می‌رسد.

 

نوید شاهد سمنان: چطور خبر شهادت مصطفی را به شما دادند؟

پدر شهید: مادرم مکه بود. پدرم آمد و داشت گریه می‌کرد. گفتم: چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: مصطفی شهید شده است. گفتم: چیزی به مادرش نگویید چون او نمی‌داند. برویم مادر را که از مکه می‌آید ببریم خانه خودمان. آن زمان خانه ما راه آهن بود و پدرم نزدیک مسجد امام حسن (ع) زندگی می‌کرد.

گفتیم: یک کاری کنیم که خانمم متوجه نشود. خلاصه مادرم را آوردیم. حاج خانم قرار بود خانه را مرتب کند که وقتی مهمان‌ها آمدند، خانه مرتب باشد. وسایل مصطفی را که جمع می‌کرد می‌گفت: عینکش را بگذارم کنار که وقتی می‌آید استفاده کند. گفتم: عینک را بیانداز دور، دیگر به دردش نمی‌خورد. گفت: چرا خیلی هم خوب است. گفتم: خوب مصطفی دیگر نمی‌آید. گفت: چه می‌گویی؟ به محض اینکه به او گفتم، دنیا برایش تیره و تار شد.

 

نوید شاهد سمنان: عموی شهید چه موقع به شهادت رسید و با توجه به اینکه خیلی به هم وابسته بودند در روحیه مصطفی خدشه‌ای وارد شد؟

پدر شهید: حسن سال ۶۱ در عملیات رمضان به شهادت رسید. در عملیات رمضان من و دو تا از اخوی‌هایم هم آنجا بودیم و صحنه شهادتش را شب قبل خواب دیدیم و هر دو یک صحنه را دیدیم. همان شب ما ایستگاه حسینیه بودیم و من شب خواب دیدم در تهران در یک مسافرخانه هستم. هواپیما که آمد از راه آهن شروع به بمباران کرد و یکی هم جلوی من زد. من نخوابیدم روی زمین. چون سربازی رفته بودم و تاکتیک نظامی بلد بودم.

صبح که بیدار شدم گفتند: ماشین‌ها را تحویل بدهید و بروید شاهرود. گفتم: چرا؟ گفتند: بروید شاهرود و سوال نکنید. پنج شش تا بودیم و برادرهای شهید همه را فرستادند، اما به تشییع جنازه نرسیدیم. شهادت مصطفی را هم همینطور خواب دیدم. همان صحنه و همان فرم خواب دیدم. خودم ماشین داشتم و شرکت نفت هم کار می‌کردم. گفتند: سرباز داری یا بسیجی؟ گفتم: چطور مگه؟

گفتند: پس شما بروید خانه و امروز کار نکنید. گفتم: بسیار خوب، خلاصه آمدم خانه، پدرم موضوع را به من گفت. من خوشحال هم بودم که این‌ها شهید شدند. چون واقعا خداوند متعال فقط خوب‌ها را برای شهادت انتخاب می‌کند. خود من هواپیما آمد کنارم را بمباران کرد اما هیچ اتفاقی برایم نیفتاد.

 

نوید شاهد سمنان: به عنوان فردی که هم برادر شهید و هم پدر شهید است و خودتان هم رزمنده بودید، چه درخواستی از مردم و دولت دارید؟

پدر شهید: جوان‌ها برنامه‌ای برای ازدواج ندارند. باید کار داشته باشند، کاری باشد که مصرف کننده داخلی داشته باشد و اجتماع ما را به ذوق بیاورد. من در بیست و دو سالگی ازدواج کردم و هفت تا بچه دارم. بچه‌های الان سی و پنج ساله هم می‌شوند و علاقه‌ای به ازدواج ندارند؛ چون نه درآمد دارند و نه کار. این کارها را باید دولت انجام بدهد، چون من پیرمرد که دو قدم بیشتر نمی‌توانم راه بروم. فقط تجربه‌هایم به دردشان می‌خورد دولت باید از جوان‌‌ها استفاده کند.

 

گفتگو از زهرا شاهینی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده