در صحرای محشر، ما را شفاعت کن
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید غلامرضا ابراهيمطوسی يكم ارديبهشت ۱۳۴۹ در شهرستان دامغان به دنيا آمد. پدرش علیاصغر، كشاورز بود و مادرش فاطمه نام داشت. دانشآموز اول متوسطه در رشته انسانی بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم اسفند ۱۳۶۶ در ماووت عراق بر اثر اصابت تركش به صورت، شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای روستای غنیآباد زادگاهش قرار دارد.
این کارها را میکنم تا به یادم باشید
با خنده گفتم: «مادرجان! فارسی صحبت کن، خارجی نمیفهمم.» گفت: «این قدر کلمههای انگلیسی رو میگم تا یاد بگیری.» چند بار پشت سر هم تکرار کرد. نمیتوانستم آن را تلفظ کنم. خندهام گرفت. دست از سبزی پاک کردن کشیدم و گفتم: «مادر! تو رو خدا ول کن.»
دست انداخت دور گردنم و من را بوسید. گفت: «مادر! دوستت دارم. این کارها رو میکنم تا وقتی نیستم، یادم باشی و دعام کنی.» کنار خواهرش نشست و گفت: «اگه شهید شدم و یادم افتادی، به یاد علیاکبر حسین (ع) گریه کن.»
(به نقل از مادر شهید)
بیشتر بخوانید: چه زيباست جان را با شهادت بازپس دادن
در صحرای محشر، ما را شفاعت کن
دستور را گرفتم و برگشتم پیش نیروها. گفتم: «ما نیروهای خط شکنیم. هرکی داوطلب بشه باید به عنوان گروه اول بره جلو.»
غلامرضا جلو آمد. سن و سالش کم بود اما شجاعتر از بقیه به نظر میرسید. با تلاش نیروهای داوطلب، قله را گرفتیم.
آتش سنگین بود. بین بچهها حرکت میکردم. غلامرضا را دیدم که تیر خورده بود. سرش را روی زانویم گذاشتم و گفتم: «در صحرای محشر شفاعت ما رو بکن.» فقط نگاهم میکرد. چند لحظهای نگذشت که شهید شد.
(به نقل از همرزم شهید، عباسعلی عبداللهزاده)
بیشتر بخوانید: معجزهای در نوجوانی، شهد شهادت را نصیبش کرد
این پسره چرا اون بالا ایستاده
با خودم گفتم: «این پسره چرا اون بالا ایستاده؟»
همه دوستانش پیش من در قبرستان بودند. صدایش زدم: «غلامرضا! بیا پایین.»
جوابی نداد. گفتم: «نگاه می کنه، ولی حرف نمی زنه.»
صبح برای نماز بیدار شدم. پیش خودم گفتم: «با این خوابی که دیدم مطمئنم غلامرضا شهید شده.» چند روز بعد خبر شهادتش را شنیدم.
(به نقل از مادر شهید)
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی