دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۱۳:۲۲
نوید شاهد - «دکترها می‌گن امیدی نیست. از خدا خواستم این بار خوب بشه تا به آرزوش برسه. مکثی کرد و پرسید: آرزو؟ منظورتون چیه؟ ...» به مناسبت سیزده آبان، در دو بخش خاطراتی از دانش‌آموز شهید «غلامرضا ابراهیم‌طوسی» برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود. نوید شاهد سمنان توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کند.

معجزه‌ای در نوجوانی، شهد شهادت را نصیبش کرد

 

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید غلامرضا ابراهيم‌طوسی يكم ارديبهشت ۱۳۴۹ در شهرستان دامغان به دنيا آمد. پدرش علی‌اصغر، كشاورز بود و مادرش فاطمه نام داشت. دانش‌‏آموز اول متوسطه در رشته انسانی بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم اسفند ۱۳۶۶ در ماووت عراق بر اثر اصابت تركش به صورت، شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای روستای غنی‌آباد زادگاهش قرار دارد.

 

محمد بخاطر لباسش از من کتک خورد

توی خودش بود. با شهید شدن دوستانش، خنده هم از لبان او رفت. گفتم: «کدومشون بود؟ ما او رو می‌شناسیم؟» سرش را میان دست‌هایش گرفت و گفت: «محمد.»

با تعجب گفتم: «همون که به خاطر لباس‌هایی که می‌پوشید ازت کتک می‌خورد؟» خنده کم‌رنگی کرد و گفت: «آره، بهش می‌گفتم لباست مناسب نیست قبول نمی‌کرد. چند باری گفتم، آخرش دعوامون شد و او رو زدم.»

پرسیدم: «دایی غلامرضا! چی شد رفت جبهه؟» جواب داد: «بعد دعوا با هم دوست شدیم. همراهم اومد بسیج. کم‌کم تصمیم گرفت بره جبهه ولى زرنگ بود و زودتر قبولش کردن.»

(به نقل از خواهرزاده شهید، علی‌اصغر کاظمی)

بیشتر بخوانید: بیت‌المقدس؛ راز رهایی‌اش بود

معجزه‌ای در نوجوانی، شهد شهادت را نصیبش کرد

عروسم گفت: «کجا می‌ری؟» مفاتیح را نشان دادم و گفتم: «توی حیاط.»

تا دیروقت اشک ریختم و از خدا خواستم آرزوی غلامرضا برآورده شود. عروسم با یک سینی چای آمد. پرسید: «غلامرضا چطوره؟»

آهی کشیدم و جواب دادم: «مثل قبل، لب‌هایش ورم کرده و بدنش قرمز شده. دکترها می‌گن امیدی نیست. از خدا خواستم این بار خوب بشه تا به آرزوش برسه.» مکثی کرد و پرسید: «آرزو؟ منظورتون چیه؟»

حرفی نزدم. صبح به بیمارستان رفتم. توی راهرو، دکتر با دیدنم گفت: «نمی‌دونم چی شده؟ تنها می‌شه بهش بگیم معجزه.»

دکتر و پرستارها می‌دویدند. پاهایم توان راه رفتن نداشتند. جلوی در اتاق رسیدم. غلامرضا مریض نبود و همه جای بدنش سالم بود. دست به آسمان بلند کردم و گفتم: «خدا رو شکر که شرمنده فاطمه زهرا (س) نشدم. خدایا! راضی‌ام بره جبهه و اونجا شهید بشه تا به آرزوش برسه.»

(به نقل از مادر شهید)

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده