شهید «نادری» صدای منافقین را درآورد!
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ کتاب «طلایهداران مرصاد» به قلم رضا وطنی، کارنامه عملیاتی تیپ مستقل دوازده حضرت قائم (عج) استان سمنان در عملیات غرورآفرین مرصاد است. به مناسبت پنجم مرداد ماه سالروز عملیات غرورآفرین مرصاد برشی از این کتاب انتخاب شده است که تقدیم حضور علاقهمندان میشود.
شهید نادری صدای منافقین را درآورد!
حسین اکبریان و عباسکاظمیان آمدند طرف من و گفتند: «چی شده؟» گفتم: «رضا تیر خورده و افتاده و من هم مجروح شدهام.» بچهها مرا از پشت راهدارخانه به عقب بردند و در ورودی تنگه با مجروحان دیگر سوار ماشین کردند. من بیهوش شده و دیگر چیزی نفهمیدم. برادر عباس کاظمیان از دیگر کمکهای شهید نادری، در زمینه آغاز درگیری با منافقین و مسدود کردن مسیر حرکت نظامی آنان در دمدمهای صبح چهارم مردادماه که با شلیک آرپیجیهای رضا نادری انجام گرفت؛ میگوید:
بعد از اینکه نماز صبح را خواندیم از بغل جاده به طرف دشت حرکت کردیم مثل باران طرف ما تیر میآمد. جلوی ما، تخته سنگ و درختچههایی بود. پشت آن موضع گرفتیم. نادری گفت: «تکتک میریم طرف دیوار راهدارخانه.» همانطور که به سمت ما تیر میآمد؛ تکتک به طرف راهدارخانه رفته و خود را به ضلع غربی آن رساندیم. نادری گفت: «گلولههای آرپیجی را آماده کن!»
گلولهها را آماده کرده و گذاشتم توی قبضه. ستون خودرویی منافقین بر روی جاده در حرکت بودند؛ دو تویوتا دوشکادار با محافظ فلزی ضدگلوله در روبرو و تیررس ما قرار گرفتند. با نادری از دیوار راهدارخانه جدا شده، من کمر او را گرفته و او آرپیجی اول و دوم را پشت سر هم شلیک کرد. تویوتاهای دوشکادار منهدم شدند. تویوتای بعدی را که انگار در مسیر راه از مردم گرفته و پشت آنها تیر بار بسته بودند با گلولههای بعدی زدیم. کلاً هشت گلوله آرپیجی شلیک کرده و چهار تویوتا منهدم شد و آن موقع بود که جاده مسدود گردید و منافقین دیگر نمیتوانستند بر روی جاده حرکت کنند.
برادر منصور حیدرنیا در ادامه صحبتهایش از نحوه درگیر شدن شهید نادری می گوید: «رضا با موشکهای آرپیجی ،چهار پنج تا دستگاه ازخودروهای منافقین را پشت سر هم زد. خرمنی از آتش درست شد. درست همان چیزی که ما از او خواسته بودیم. آتش گرفتن خودروهای منافقین جاده را مسدود کرد. قشنگ مثل آجرها که کنار هم مورب میچینند میزنند و میافتد. دقیقاً همه را من میدیدم. بعد رفتیم توی بیسیم منافقین و شنود کردیم دیدیم صداشان در آمده و آنها متوجه شده بودند که ما داریم چه کار میکنیم. دقیقاً به همدیگر میگفتند:
«این کی هست که جلو ما ایستاده!؟ این کیه داره مقاومت میکنه!؟ چه خبر است!؟» آنها نمیدانستند که فقط یک آرپیجی زن در لحظهای خاص، در پنج دقیقه تصمیمگیری، کاری کرد که جلو منافقین را سد کرده است.