پنجشنبه, ۱۰ تير ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۳۴
نوید شاهد – خواهر شهید «محمدعیسی محمدی» از شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون نقل می‌کند: «وقتی به سوریه رفتیم، برای زیارت حضرت رقیه از کوچه‌‎های تنگ و باریک که اهل‌بیت را به اسارت برده بودند رد شدیم. حال محمدعیسی دگرگون شد و گریه می‌‎کرد ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

نصیحتی که بعد از شهادت

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمدعیسی محمدی فرزند گل‌اسحاق، هفتم تیرماه ۱۳۷۴ در کشور افغانستان به دنیا آمد. به همراه والدینش برای کار و ادامه زندگی به ایران مهاجرت کردند. سال ۱۳۹۵ به همراه تیپ فاطمیون و برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه اعزام شدند. وی سرانجام چهاردهم خردادماه ۱۳۹۵ به شهادت رسید. پیکر وی در منطقه برجا ماند. سوم دی ماه همان پس از تفحص، تشییع و در گلزار شهدای امامزاده یحیی (ع) شهرستان سمنان آرام گرفت.


نصیحتی که شب سوم شهادتش کرد
سومین شبی بود که به خاک سپردیمش. خیلی دلتنگ بودم. رفتم جایی که او همیشه می‌نشست، نشستم و یک دل سیر گریه کردم. همان شب آمد به خوابم و گفت: «خواهر! تو اسمت چیه؟» گفتم: «خب زینبم، مگه تو نمی‎‌دونی؟» گفت: «پس چرا توی سختی و ناراحتی، حضرت زینب را به یاد نمی‌‌آوری؟ چرا اینقدر بی‌‎تابی می‌‎کنی؟» دلداری‌‎ام داد و گفت: «اگه برام گریه کنی ناراحت می‎‌شوم.»
(به نقل از خواهر شهید)

 

کوچه‌های تنگ و باریک اسارت، او را دگرگون کرد
من رفسنجان زندگی می‌‎کردم و محمدعیسی در بردسیر کرمان. همدیگر را می‌شناختیم. گاهی اوقات ما از رفسنجان می‌رفتیم بردسیر، خانه‌‎شان. بعد از چند سال آنها با خانواده از بردسیر به سمنان مهاجرت کردند. محمدعیسی بعد از مهاجرت به سمنان، چند بار آمده بود رفسنجان برای دیدار ما و بقیه دوستانش. تا اینکه تصمیم گرفت به سوریه برود. برادر بزرگش هم یکی از رزمندگان جهادی فاطمیون بود.

خانواده با رفتنش مخالفت می‎‌کردند اما هر جوری که بود او توانست رضایت بگیرد. از سمنان به رفسنجان آمد و ثبت‎ نام کرد. یک دوره آموزشی فشرده و سخت را پشت سر گذاشتیم. من و محمدعیسی هم اتاق بودیم. با آن همه سختی و خستگی آموزش نظامی، یک بار هم نمازش قضا نشده بود. وقتی به سوریه رفتیم، برای زیارت حضرت رقیه از کوچه‌‎های تنگ و باریک که اهل‌بیت را به اسارت برده بودند رد شدیم. حال محمدعیسی دگرگون شد و گریه می‌‎کرد. آنجا بود که گفت: «من تا جان در بدن دارم، در مقابل داعشی‎‌های حرامی و النصره می‌‎ایستم و از حرم این بزرگواران دفاع می‌‎کنم.»
(به نقل از همرزم شهید، محمد الف‌زاده)

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده