حیا، صفتی که او را بهشتی کرد
به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید علیاکبر هاتفی ششم مهرماه ۱۳۴۵ در روستای بق از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. قصه تولدش شنیدنی بود که مادر بارها و بارها دور کرسی برای بچهها تعریف میکرد: «ششم مهرماه بود. توی باغ مشغول کار بودم. هیچکس نبود. من بودم و خدا که زیباترین گل باغ توی دامنم افتاد ...» مادر همیشه تأکید میکرد: «علی اکبر با همه شما فرق دارد. پسرم حتی تولدش بی زحمت و بدون دردسر بود.»
آقا یدالله، پدری ساده و مومنی بود که خرج هفت هشت سر عائله را با کشاورزی و دامداری درمیآورد. آشپز حسینیه بود و دست پختش را همه اهل روستا میپسندیدند. علیاکبر روزهای خوبی را کنار خانوادهاش در روستا گذراند. روزهایی پر از شیطنتهای کودکانه و بازیهای بچگانه؛ اما خیلی زود بزرگ شد و خیلی زود زیر بار مسئوليتها قرار گرفت.
هنوز دوره دبستان را میگذراند که همکار پدر در باغ شد و چند سال بعد یار برادر در کوره آجرپزی. کار، کار و کار. وقتی برای درس خواندن نمیگذاشت. با این وجود علیاکبر تا پنجم ابتدایی را در روستا و پس از آن اول و دوم راهنمایی را در شهر تحصیل کرد. بالاخره درس را رها کرد تا در کوره آجرپزی در هرم نفسگیر آتش، مس وجود را به طلای ناب تبدیل کند. اهل روستا از ادب و مهربانیاش، قصهها در سینه دارند. عاشق پرندهها بود و سینهزن هیئتها. با قدی کوتاه، جسمی نیرومند و قلبی بزرگ.
انگار قراره دیوار دهن باز کنه و برن تو دیوار!
خواهر شهید نقل میکند: «زن همسایه کنار مادر نشست و گفت: «صديقه خانم! رحمت به شیری که به بچههات دادی!» مادر با خوشحالی خندید و گفت: «چطور مگه؟» زن همسایه جواب داد: «پسر آنقدر چشمپاک! دخترها که از کوچه رد میشن، پسرات سرشون رو بلند نمیکنن. چنان میرن و خودشون رو میچسبونن به دیوار و راهو باز میکنن که انگار قراره دیوار دهن باز کنه، برن تو دیوار»
علیاکبر بیستم آذرماه ۱۳۶۱ به عضویت بسیج سپاه پاسداران درآمد و برای مقابله با دشمن بعثی به جبهه جنوب اعزام شد و بعد از صد و شانزده روز در پاسگاه زید، پانزدهم فروردینماه ۱۳۶۲ به درجه سرخ لیاقت، مقام شهادت نایل شد.
مردم روستای بق در میان جمع کثیر کبوترهای سفید بال که ناباورانه دور تا دور تابوتش میچرخیدند، پیکر علیاکبر را تشییع کردند و به خاک سبز روستای بق سپردند.
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی