چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۳۵
نوید شاهد - هم‌رزم شهید "علی‌اکبر ادهم" نقل می‌کند: «خیلی وقت‌ها با صدای گریه و العفو گفتن‌های او بیدار می‌شدم. دلم می‌خواست مثل او باشم. چشمانی نافذ، قیافه‌ای جذاب و بدنی متناسب و ورزیده داشت. لباس سبز سپاه را که می‌پوشید، جذاب‌تر می‌شد. جوان بیست ساله‌ای که ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

خاطره 2

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید علی‌اکبر ادهم پانزدهم دی‌ماه ۱۳۴۰ در شهر سرخه از توابع شهرستان سمنان دیده به جهان گشود. پدرش حسینعلی و مادرش طوبا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست وسوم تیرماه ۱۳۶۱ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

 

راز چشمانی که آلوده نشد
خیلی وقت‌ها با صدای گریه و العفو گفتن‌های او بیدار می‌شدم. دلم می‌خواست مثل او باشم. چشمانی نافذ، قیافه‌ای جذاب و بدنی متناسب و ورزیده داشت. لباس سبز سپاه را که می‌پوشید، جذاب‌تر می‌شد. جوان بیست ساله‌ای که هرگز چشمش به گناه، آلوده نشده‌بود. وقتی در چشم آدم نگاه می‌کرد به نظر می‌آمد که تا پسِ سر آدم را هم می‌بیند.

بعد از عملیات به خانه‌شان در سرخه رفتیم تا به خانواده‌اش تسلیت بگوییم. با جمعی از بچه‌های گردان موسی‌بن جعفر بودیم. خیلی تحویل‌مان گرفتند و پذیرایی کردند. مادرش شروع به صحبت کرد: «بعضی وقت‌ها، نصف شب‌ها طوری گریه می‌کرد که به نظرم می‌اومد تموم خشت و گِل خونه هم دارن باهاش گریه می‌کنن. می‌دونستم که اگه بره جبهه، شهید می‌شه. او مال این دنیا نبود.»

راست می‌گفت. یاد حرفش افتادم. اطراف پاسگاه زید که بودیم می‌گفت: «چرا تا حالا غافل بودم؟ چرا تا حالا موندم توی شهر؟ کاش زودتر می‌اومدم جبهه!»
(به نقل از هم‎‌رزم شهید، محمد صلواتی)

 

حسرتی که بر دلم ماند
پشت خاکریزها بودیم. عملیات رمضان بود. نزدیک غروب با یکی از دوستان رفتیم سراغش. می‌خواست برود برای تجدید وضو. بی‌مقدمه گفت: «خیلی زوده که دیگه همدیگه رو نبینیم، باید دوباره تجدید وضو کنیم. باید آماده بشیم. امشب قراره شهید بشیم.»

دهانم از تعجب باز مانده‌بود. نمی‌دانستم چه بگویم. روحیاتش بسیار متفاوت بود. گفتم: «این چه حرفیه که می‌زنی؟ حالا حالا باید باشیم و بجنگیم» گفت: «حس عجیبی دارم، همین حالا باید خداحافظی کنیم.» گفتم: «این حرف رو نزن! هنوز تا شروع عملیات خیلی وقت داریم. من می‌رم سنگر و برمی‌گردم.» گفت: «محسن! اگه بری دیگه منو نمی‌بینی.»

اعتنا نکردم و راه افتادم طرف سنگر خودمان. هنوز چند قدمی نرفته‌بودم که صدای انفجار آمد. خوابیدم روی زمین. لحظه‌ای بعد که بلند شدم، گرد و خاک اطراف او هنوز ننشسته بود. دویدم طرفش. در جا شهید شد و من نتوانستم با او خداحافظی کنم.
(به نقل از هم‌رزم شهید، محسن کلامی)

 

بند تعلقات دنیوی را پاره کرد و شد آخرتی
بار آخرش بود که می‌رفت جبهه. من و مادرم در خانه بودیم. شروع کرد به حرف زدن. از آن حرف‌هایی که معمولاً پیش از سفرهای بی‌برگشت می‌زنند: «ممكنه من بر نگردم. اگه قسمت شد و شهید شدم، یادتون نره، در مجلسم، سوره الرحمن و روضه حضرت علی‌اکبر (ع) بخونین.»

رفت. با خودم فکر می‌کردم: «هر دفعه که می‌خواد بره، همین حرفا رو می‌زنه. می‌خواد دل ما رو قرص کنه.» چند روز بعد از جبهه زنگ زد و گفت: «اون مقدار پولی که دارم بریزین به حساب جبهه.»
بعدها فهمیدم که با این کار، بند تعلقات دنیوی‌اش را پاره کرد و شد آخرتی. وقتی شهید شد این را فهمیدم.
(به نقل از برادر شهید)

 


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم-هدایت

 

شهیدی که مریضی لاعلاج مادرش را شفا داد! مروری بر خاطرات شهید علی‌اکبر ادهم

"علی‌اکبر ادهم"؛ شهیدی که رتبه یک کنکور را فدای دفاع از میهن کرد

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده