خدمت به والدین در خاطرات شهید "کرمانی"
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید علیاکبر كرمانی بيستم
مرداد ۱۳۵۲ در شهر سرخه از توابع شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش حسينعلی و
مادرش كبری نام داشت. تا اول راهنمايی درس خواند. سرباز نیروی انتظامی بود.
پانزدهم بهمن ۱۳۷۲ در محور خاش-زاهدان هنگام درگيری با قاچاقچيان بر اثر اصابت
گلوله به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
از خوشحالی در پوستمان نمیگنجیدیم
از خوشحالی در پوستمان نمیگنجیدیم. اتوبوس تا یک ساعت دیگر به سرخه میرسید. بعد از مدتها به ما مرخصی دادهبودند تا به شهرمان برگردیم. علیاکبر فریاد زد: «آقا! ماشین رو نگه دارین.» راننده ترمز گرفت. روی صندلی اتوبوس جابهجا شدم. علیاکبر از صندلی پشتسر من بلند شد. گفتم: «علی! کجا؟ نمیخوای بری خونه؟»
علیاکبر در حالی که ساکش را روی دوشش انداختهبود، به سرعت به طرف درِ اتوبوس رفت و گفت: «میخوام برم سرِ زمین بابام، این سه روز مرخصی رو باید براش سنگ تمام بذارم.»
(به نقل از همرزم شهید، محمد پیوندی)
نکنه منو قبول ندارین؟
نیمه شب بود و همهجا تاریک. آهسته فانوس را برداشتم. یک دفعه علیاکبر از خواب بیدار شد و به حالت نیمه خیز نشست و گفت: «میرین سرِ زمین؟»
گفتم: «بیدار شدی؟»
پتو را کناری گذاشت و بلند شد. گفتم: «باباجان! بگیر بخواب، خودم میرم.» فانوس را از دستم گرفت. با تأكید گفتم: «علىجان! امشب رو دیگه نمیخواد بری. خودم میرم.»
گفت: «نکنه کار منو قبول ندارین.»
گفتم: «تو که جوونی، از منم فرز و تیزتری.» در حالی که در را میبست گفت: «پس با خیال راحت استراحت کنین تا صبح همه زمین رو آبیاری میکنم و برمیگردم.»
دیگه برنمیگردم
علیاکبر از پشت تلفن گفت: «من دیگه برنمیگردم.» دلم لرزید و گفتم: «مادرجان! این چه حرفیه میزنی؟»
گفت: « حقیقت رو میگم، شما هم باید باور کنین.»
گفتم: «علىجان! بیا نزدیک ما خدمت کن.»
گفت: «قربون مادر مهربونم، دوست دارین جایی باشم که برام راحت باشه؟»
با ذوق گفتم: «آره، جایی برو که زیاد بهت سخت نگذره.»
گفت: «همینجا مادرجان، این جا از خونه هم برام راحتتره.»
گفتم: «حالا کی برمیگردی؟» گفت: «دیگه برنمیگردم.» گوشی تلفن لرزید، دستم سست شدهبود. چهارماه به پایان خدمتش ماندهبود که خبر شهادتش را برایمان آوردند.
(به نقل از مادر شهید)
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم-هدایت