پنجاه کیلو شکر برای شربت شهادت
این خاطرات به نقل از پدر شهید جمشید دانشجو است که تقدیم حضورتان میشود.
شربت شهادت
«برای من پنجاه کیلو شکر بگیرین.»
وقتی جبهه رفت، با آن شکرها شربت درست میکرد و به بچهها میداد تا بخورند.
بچهها میگفتند: «چی شده که شربت میدی؟»
میگفت: «قراره شهید بشم.»
همین هم شد.
عاشق کار کنار پدر
چراغ اتاق جمشید روشن بود. از همسرم پرسیدم: «چرا چراغ روشنه؟»
گفت: «جمشید داره درس میخونه. بچه صبح میره مدرسه بعداز ظهر هم میره کارگری، باید شب درس بخونه دیگه.»
گفتم: «من که چند بار گفتم کار نکن. خودش میخواد.»
همسرم گفت: «حالا باز هم بهش بگو.»
فردا که برای کار آماده میشد، گفتم: «پسرم! تو به درسهات برس نمیخواد بیای.»
گفت: «پدر! خیالت راحت باشه، به درس هم میرسم. من کار کردن کنار شما رو دوست دارم.»
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم هدایت
عدالت در قاموس شهید دانشجو، مروری بر زندگی شهید جمشید دانشجو