شهیدی که پیکرش بوی عطر میداد
لحظهای آرام و قرار نداشت
خداوند سفره مهمانیاش را گشوده بود که گروهی از عالمیان دعوتش را شنیده و بر سفرهاش گرد آمده بودند و خرم از این مهمانی باشکوه. آقا محمود به همراه همسر و اهل خانهاش در این بزم باشکوه خداوند به عبادت و بندگی خود مشغول و البته منتظر مهمانی بودند از جنس آسمان آبی و آرام.
فروردین سال ۱۳۳۸ نیز گلستانی شدهبود با عطر گلهای بهاریاش. نسیم خنک حیات در سرتاسر شهر کوچک و کویری دامغان پیچیدهبود. در پنجمین روز بهار نوزادی چشمهایش را گشود که با آمدنش بوستان خانه آقا محمود معطر شد. به یاد هشتمین امام، آقا محمود نامش را رضا گذاشت تا در بندگی و خلوص، مرضيه الطاف خدایش گردد.
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهیدرضا میرزاخانی کودکی را در دامان مادرش فاطمهخانم گذراند تا هر چه بیشتر از نسیم رحمت و مهربانی خاندان عترت نصیبش شود. به رسم اهالی با صفای شهر، از همان کودکی رضا در مکتب خانه، نزد «ملا» قرآن خواندن را میآموخت و مشق نور میکرد تا به زمان تحصیل علم نزدیک شد. تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت.
رضا به کارهای فنی علاقه زیادی داشت؛ طوری که همیشه برای تعمیر وسایل خانه داوطلب بود. او بدون استاد، خود استاد کار انواع وسایل شده بود. تحصیلات دبیرستان را در دورههای شبانه ثبت نام کرد. روزها به کار و تلاش میپرداخت. لحظهای آرام و قرار نداشت. بیکاری بیمعناترین کلمه در زندگی رضا بود. زمان فراغت از کار و تحصیل، به تعمیر وسایل خراب منزل میپرداخت و طوری استادانه عمل میکرد که وسایل مثل روز اول آن میشد.
مبارزات قبل از پیروزی انقلاب اسلامی
رضا که روز و شب خود را با سختیهای مردم شهرش گذرانده بود، مثل همه جوانان غیرتمند با اشک مردم مظلوم شهرش، اشک میریخت. در کنار مردم وقتی ندای حقیقت و عدالت را از زبان امام خمینی (ره) شنید، آرام و قرار نداشت. به صف مبارزان و قبیله آزادی خواه شهر و کشور پیوست.
مبارزات خود را علیه رژیم شروع کرد؛ طوری که ساواک نسبت به خانواده رضا به ویژه او و برادرانش حساسیت ویژهای نشان میداد تا جایی که ساواک چندین بار دستگیر و شکنجهاش کرد؛ اما گامهای او در راه مبارزه محکمتر میشد و پخش اعلامیههای امام و فریاد تکبیر او و دوستانش در شبهای حکومت نظامی همچنان تداوم داشت تا روزی که لبخند سرخ پیروزی بر لبهای خونین و زخم خورده زمین ایران نشست. گل بانگ آزادی و آزادگی در سراسر کشور پیچید و رضا و تمام جوانان شهر و کشور را از این همه لطف خداوند شاد کرد.
فعالیتهای پس از پیروزی انقلاب
بعد از پیروزی انقلاب دل تمام جوانان انقلابی، با دل رهبری گره خوردهبود که جوانههای سبز حقیقت ناب اسلام را در دلهایشان برای همیشه سبز و بارور کردهبود. عشق رضا به امام دوچندان شده بود و تمام تلاش خود را میکرد تا گفتههای او را در میدان عمل به ظهور برساند.
حضور در کشیکهای شب، برای امنیت خیابانهای شهر و مقابله با ضدانقلاب، ارشاد جوانان و پخش کتابهای مذهبی در بین آنان از جمله فعالیتهای او بود. دوران سربازی رضا فرا رسیده بود. همزمان صدای نفرت انگیز جنگ بر آسمان آبی کشور طنین انداز شدهبود. رضا شش ماه اول دوره سربازیاش را در روستای آب خوری سمنان گذراند.
جنگ دامن گستردهبود و پادگان و روزها و کارهای تکراریاش رضا را خسته کردهبود. بارها درخواست حضور در جبهه را از فرماندهان خود کرد؛ اما هر بار با مخالفت آنها رو به رو میشد؛ تا بالاخره توانست موافقت آنها را کسب کند. ابتدا به جبهه گیلانغرب و از آن منطقه به جنوب رفت و خود را به عملیات طریقالقدس رساند.
وی چون کوهی بود که با حضورش در جبهه قد کشیدهبود تا لمس خورشید. عارفی بود که به دنبال نور رفت تا خود پرتوی از تجلی عشق خداوند شد و همواره دعای پدر و مادر بدرقه راهش.
قائم مقام ستاد پشتیبانی واحد مهندسی رزمی
آذرماه سال شصت بعد از گذراندن خدمت نظام، وارد جهاد شد. با ورودش به جهاد به عنوان تعمیر کار ماشینهای سنگین از جمله لودر، بلدوزر، تانک و انواع ماشینها و رانندگی آمبولانس و ماشین آلات سنگین را بر عهدهگرفت. شب و روز در مناطق عملیاتی در کنار نیروهای پشتیبانی حضور داشت.
سرزمین رقابیه، شوش، اهواز، دشت آزادگان، سردشت، ارتفاعات ایران و عراق، مسیر های خوزستان به ارومیه و یخبندان های سلماس، کردستان و آذربایجان غربی همه با رضا آشنا هستند. نفس گرم خاکریزهای جنوب و راههای صعبالعبور کوهستانی و ارتفاعات غرب همه با لبخندهای رضا مأنوس بودند. در تمام راهها به دنبال معبری به سوی نور بود و دیدار خداوند تنها آرزویش. گمنامی که بدون هیچ رد پایی در مسیر حق گام بر میداشت.
پس از عملیات فتحالمبین در رقابیه و عین خوش، واحد مهندسی رزمی پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی شکل گرفت و مسئولیت این واحد بر عهده رضا بود. آرام و قرار نداشت. مسئولیت پذیری و اخلاص در پشت لبخندهای خاکی رضا نمایان بود. او که روزها و شبها را با خاک و خاکریز به گفتگو میرفت و در سکوت و خلوت خاکریزها به نجوا با پروردگار خود میشتافت هرگز نخواست تا اطرافیانش از مسئولیتهای او آگاه شوند.
چندین مرحله مجروح شد و هر بار بدون هیچ استراحتی دوباره سختتر از قبل، به مبارزه ادامه میداد. به عنوان قائم مقام ستاد پشتیبانی واحد مهندسی رزمی انتخاب شد. روز به روز دامنه فعالیتش گستردهتر میشد و دنیای رضا کوچکتر.
برای آخرین دیدار به شهرش بازگشت
برای آخرین دیدار به شهرش بازگشت و سرانجام در تاریخ سوم تیر ماه ۱۳۶۲ پس از جابهجایی واحد پشتیبانی جهاد استان از جنوب به غرب، ارتفاعات سردشت میعادگاه رضا شد.
او عاشقانه قدم بر دروازههای بلند گلستان شهادت نهاد و مشتاقانه و سرفراز به دیدار خدایش شتافت؛ آنگاه که ترکشهای سوزان در سر رضا جا خوش کردهبود. رضا پنج روز بعد از شهادتش، در بهشت رضای دامغان در حالی که فرشتگان با عطر خوش بهشتی جسم پاکش را معطر کردهبودند، آرام گرفت.
موقع تشییع، پیکرش بوی عطر میداد
ورکیانی همرزم رضا میگوید: « حالا چند روز میگذشت که خبر شهادت رضا در گوش شهر پیچیدهبود و آسمان شهر و بهشت شهیدانش منتظر رضا بودند. این چند روز همه به رضا و لبخندهای او این که دیگر هرگز آن لبخندها را نخواهیم دید فکر میکردیم و اشک حسرت میریختیم.
رضا رفتهبود و این یعنی تنهایی خاکریزها، بلدوزرها، موتورها و تمام بچههای جهاد و این یعنی سختترین لحظههای عمرمان.
بالاخره رضا به شهرش بازگشت. در میان جمعیت دل شکسته مردم تشییع شد. برای غسل، رضا را میبردیم. بوی عطر فضا را پر کردهبود. هر چه به پیکر پاک رضا نزدیکتر میشدم، بوی عطر بیشتر میشد و حس خوب پرواز و نوازش بال ملائک بیشتر سرشارم میکرد.
فکر میکردم که فقط بوی عطر رضا را من استشمام میکردم؛ اما همه حاضران با بوی عطر رضا مشام جانشان سیراب از فیض حضور ملائک شدهبود و بدنی که به دست ملائک غسل شدهبود و ما در حیرانی خود ماندیم با بوی عطر رضا.»
منبع: کتاب فرهنگ نامه شهدای استان سمنان / نشر فاتحان-قائمی
باران؛ کلید پیروزی در عملیات طریقالقدس / متن مکتوب مصاحبه با شهید رضا میرزاخانی