گفتگوی صمیمانه نوید شاهد سمنان با مادرگرامی شهید عبدالهادی قرغی
بسم الله الرحمن الرحیم
- سلام علیکم .
علیک سلام .
- خوبی مادرجان ؟
الحمدالله .
- خودتون رو معرفی کنید و نسبتتون رو با شهید بفرمایید ؟
من زهرا میر حسنی هستم مادر شهید عبدالهادی غرقی . البته یه مشکل برای شناسنامه ام پیش اومد و شد میر حسینی .
- مادر جان ما ازاستان سمنان اومدیم تا درمورد شهیدتون حرف بزنیم و خاطرات شما رو ازابتدای طفولیت تا روزی که به شهادت رسید بشنویم . این ها قراره درتاریخ شفاهی کشورمون ثبت بشه . ازآنجا که پدر شهید هم درقید حیات نیستند ، سوالات مربوط به ایشون هم از شما میپرسیم . پس تا جایی که امکانش هست به ما کمک کنید .
نام شهید رو کی انتخاب کرد ؟
خودم این اسم رو انتخاب کردم .
- شهید تو چه مناسبتی به دنیا اومد ؟
غروب عید فطر سال 1347 به دنیا اومد .
- زمانی که پدر شهید خدا بیامرز اومد خواستگاری شما ، شغلشون چی بود ؟
ایشون قناد بود .
- تو همین شاهرود زندگی می کردین ؟
بله ، در بازار بزرگ قناد بود .
- ابتدای ازدواجتون خونه برای خودتون بود ؟
نه ، منزل مادرشوهرم بودیم .- پس شما هم مثل خیلی های دیگر که طبق رسم اون زمان ، دسته جمعی زندگی میکردند . با پدر شوهرومادرشوهر زندگی میکردین ؟
بله ، هشت سال باهم زندگی میکردیم .
- برامون ازسبک زندگی تون دراون زمان بفرمایید ؟ کارهاتون تقسیم شده بود ؟
بله ، کارهامون بسیار مرتب بودند . جاری و خواهرشوهرو مادرشوهرم بودند و هرکی کار خودش و میکرد .
- مکانی که باهم زندگی میکردین ، کجا بود ؟
تکیه شریعت ، کوچه ی آقا شیخ احمد مهدوی .
- شهید تو همون خونه به دنیا اومد ؟
نه ، بین عبدالهادی و محسن ومریم هفت سال فاصله بود . عبدالهادی فرزند سوم بود .
- خونه ای که عبدالهادی به دنیا اومد ، تو کدوم منطقه بود ؟
جدا شده بودیم ولی تو همون خیابان تکیه شریعت بودیم .
- اون زمان که دکتر ودرمان نبود . خیلی از بچه ها تو خونه به دنیا میومدند ، شهید هم همین طور بود ؟
بله .
- خاطرتون هست کی رفت دنبال قابله ؟
بله ، غروب عید فطر بود . خاله جانم نزدیک ما بود و ایشون متوجه شده بود .
- پدر شهید هم بودند ؟
بله ، خلاصه با خاله ام و آقام رفتیم زایشگاه و دکتر صادقیان گاهی به من سر میزد .البته نیازی نبود ولی میومد به من سرکشی میکرد .
- پس شهید درزایشگاه به دنیا اومد ؟
بله .
- کی تو گوش شهید اذان گفت ؟
پدربزرگش اذان گفت .
- ولیمه هم دادین ؟
بله .- کم کم که بزرگتر شد و شیرین زبانی میکرد . خودتون حس نکرده بودین که بین عبدالهادی و بقیه ی فرزندانتون یه مقدار فرق هست ؟
بله ، تفاوت داشت و خیلی با استعداد بود . روی کارهاش خیلی فکر میکرد و بعد انجام می داد.
- عبدالهادی تا زیر دیپلم خونده بود ، درسته ؟
بله .
- به خاطر جبهه درس نخوند ؟
بله .
- زمانی که دوران ابتدایی رو میگذروند ، انقلاب شد ؟
کلاس پنجم دبستان بود و خیلی هم فعال بود .
- میتونید بگین با اون سن کم ، از کی الگو میگرفت ؟ مثلا از عموهاش و برادر بزرگترش خط نمیگرفت ؟
ما کلا در یک خانواده ی مذهبی بودیم وخیلی هم به انقلاب علاقه داشتیم . پدر وبرادرش هم همین طور بود . عبدالهادی دو سال بعد از پدرش جبهه رفت ، اما محسن اون موقع جبهه میرفت .
- منظورم زمان انقلاب هست ، مادرجان ؟
بله ، پدرش هم اول انقلابی بود . ایشون اول انقلاب زنده بود و رفتیم حج تمطع . تو اون شلوغی ها بودیم ومیرفتیم تظاهرات .
- در تظاهرات های انقلابی هم شما و پدرش شرکت داشتین ؟
بله .
- ایشون یه فرد بازاری بود و بازاری ها در انقلاب خیلی نقش داشتند . زمان قیام ، قیام میکردند و زمان تحصن هم همین طور . پدر عبدالهادی دراین زمینه چکار میکرد ؟
همیشه فعال بود و عکس های انقلابی جلوی مغازه اش میزد .
- پدر شهید از فرد خاصی که اون موقع بصورت پنهانی براشون صحبت کنه ، حرفی نمیزد ؟
نه .
- زمانی که عبدالهادی و برادرش میرفتند تظاهرات براشون اتفاقی نیافتاد ؟
نه ، هیچ وقت اتفاقی نیافتاد .- خودتون هیچ وقت شاهد شهادت کسی نبودین ؟
نه .
- کم کم انقلاب شد و اون ابتدا نظم همه چیز بهم ریخته بود وخیلی ها سوء استفاده کردند و به مردم ضربه می زدند . جوان ها در پایگاه های بسیج نگهبانی میدادند و چوب و چماغ داشتند . شهید و برادرش و پدرش هم رفتند ؟
محسن میرفت .ولی پدرش مریض شده بود و نرفت .
عبدالهادی اون موقع سنی نداشت و گاهی از مدرسه میومد و دست هاش و میشست و لباس عوض میکرد و دوباره میرفت . بهش میگفتم ، چکار میکنی ؟
میگفت ، ماشین ها که رد میشن تا نگن مرگ برشاه نمیگذاریم رد بشن .
- خاطره ی دیگری ازاون دوران ندارید ؟
تو کوچه ی ما چند نفر بودند که ضد انقلاب بودند . عبدالهادی و دوستانش شبها شعار میدادند . شهید یه بار توسط اون ها چوب خورد ولی اصلا ناراحت نشده بود .
- با دوستاش میومدند نزدیک خونه ی ضد انقلاب ها و شعار می دادند ؟
نه ، نزدیک نمیرفتند ولی دور میزدند و شعار می دادند .
- مادرجان بعد ازانقلاب حضرت امام (ره) جوان ها برای کمک به زارعین به روستاهای دورافتاده که فقر فرهنگی و اقتصادی داشتند بروند . شهید و برادرش هم میرفتند ؟
نه ، این جاها نرفتند ولی خیلی انقلابی بودند .
- ابتدای قائله ی گنبد شروع شد و بعد جنگ های غرب و جنوب . ابتدا محسن رفت و بعد عبدالهادی درسته ؟
بله .
- ایشون چه مدت جبهه مونده بود ؟
حدود یکی دو ماه می موند و میومد مرخصی ودوباره میرفت .
- شهید اون موقع سنی نداشت ، چی شد که به جبهه رفتن علاقه مند شد ؟ کسی از نزدیکان و اقوام رفته بود جبهه که ایشون و تشویق به رفتن کنه ؟
دو تا ازپسرهای برادرم شهید شدند . سید حبیب الله میرحسنی و سید کاظم میر حسنی که مداح هم بود . البته اون ها هم شهید نشده بودند . من یه مدت عبدالهادی رو نگه داشتم که نره . نه اینکه مخالف باشم . من نگهش داشته بودم که ببینم واقعا علاقه مند شده بود یا تحت تاثیر بقیه میخواد بره .وقتی فهمیدم که واقعا علاقه داره ، فرستادمش رفت . چهار بار جبهه رفت و خیلی هم فعال بود . یه بار هم با محسن رفته بود .
محسن تعریف میکرد و میگفت ، وقتی دیدم عبدالهادی در چادر فرماندهی هست خیلی تعجب کردم . یعنی یه هیجده ساله ای بود که کاردان و کار کن و زبده بود . انقدر فعال بود که درچادر فرماندهی بود . و کمک بیسیم چی بود .
- پدر شهید ظاهرا خیلی بعد ازانقلاب زنده نبودند ، درسته ؟
بله .
- ایشون چه مشکلی داشتند ؟
یه مقدار آسم داشت ولی عمرش هم بیشتر ازاون نبود .
- زمانی که عبدالهادی جبهه رفت ، پدرش در قید حیات بود ؟
بار اول بودند ، بعد ش ازدنیا رفت . وقتی عبدالهادی شهید شد ، پدرش فوت کرده بود .
- یعنی عبدالهادی از پدرش رضایت گرفته بود ؟
نه ، موقع رفتنش نبود .
- مادرجان میخوام بدونم زمانی که شهید رفت جبهه ، پدرش فوت کرده بود ؟
بله .
- پس این رو باید تصیح کنیم که پدرش موقع شهادت فوت کرده بود .
بله ، محسن که از پدرش اجازه گرفت ، ایشون با اینکه بیمار بود مخالفتی نکرد .
- تو صحبت هاتون گفتین ، دو تا ازبرادرزاده هاتون هم شهید شدند ؟
بله .
- قطعا قبل ازشهادتشون با محسن و عبدالهادی فعالیت انقلابی داشتند ، درسته ؟
بله .
- ازاون موقع خاطره ای دارید ؟
بله ، اول سید حبیب الله شهید شد . یادم نیست چه سالی بود . بعد ازاون سید کاظم شهید شد وبعد هم عبدالهادی شهید شد .- مطمئنا اون دونفر روی عبدالهادی خیلی تاثیر داشتند ؟
بله .
- خاطره ای ازاون دو شهید ندارید ؟
نه ، یادم نیست .
- جنگ که شروع شد ، چون هنوز نیروها سازماندهی نشده بودند . مردم از شهر وروستا به رزمنده ها کمک میکردند . پدر شهیدان میرحسنی در مدرسه قلعه خیلی فعال بودند و کمک ها رو جمع آوری میکردند . ایشون برادرشما بودند .
بله ، خیلی فعال بود .
- با توجه به اینکه ایشون همراه دو شهیدش وقتی درقید حیاط بودند ، خیلی فعالیت میکردند . عبدالهادی و برادرش محسن هم همراهشون به روستاها میرفتند ؟
نه ، نمیرفتند . ولی جبهه چندین بار رفتند و حتی محسن وقتی پدرش فوت کرد هم جبهه بود .
- اولین بار شهید چطور شما رو راضی کرد که بره جبهه ؟
فقط سفارشش کردم که از اولین قدم که برمیداری برای رضای خدا باشه . گفت ، چشم مادرجان .
- عبدالهادی به حرفه یا ورزش خاصی مشغول نبود ؟
نه ، فقط درس وخیلی دوست داشت .
- خاطرتون هست ازکدوم پایگاه اعزام شد ؟ چون ایشون بصورت نیروی بسیجی رفته بود ،درسته ؟
بله . این کارهاش و سید کاظم انجام می داد . یادم نیست توی کلاهدوز بود .
- پادگان شهید کلاهدوز که در شهمیرزاد هست ، منظورتون هست ؟
بله ، اونجا برای آموزش رفته بود .
- بعد ازاونجا اومد ودوباره رفت ؟
بله .
- این بار رفته بود غرب یا جنوب کشور ؟
یادم نیست .- مادرجان به ما گفتند ، شهید در جمع آوری کمک خیلی فعال بوده درسته ؟
بله ، خیلی فعال بود .
- خودتون هم در این زمینه فعال بودین ؟
بله ، ما میرفتیم آموزش قرآن خواندن واین ها .
- پس به سفارش امام خمینی (ره) گوش داده بودین ؟
بله .
- کدوم روستا رفته بودین ؟
روستاهای خیلی دورافتاده نمی رفتیم .
- مسجد هم برای جمع آوری کمک های مردمی برای جبهه میرفتین ؟
بله ، تا جایی که میتونستیم میرفتیم . در منزل هم کاموا می آوردیم و دستکش و کلاه میبافتیم .
- مادرجان به ما گفتند ، عبدالهادی سه ماه و هیجده روز سابقه ی جبهه داشته . غرب کشور هم رفته بود ؟
نه ، غرب نرفته بود .
- ایشون درفاو شهید شده بود ؟
بله .
- هیچ وقت نشنیده بودین که کردستان هم رفته باشه ؟
نه ، محسن غرب رفته بود .
- شهید کمک بیسیم چی بود ، درسته ؟
بله ، محسن وقتی رفت پیش عبدالهادی . میگفت ، وقتی اون و توی چادر فرماندهی دیدم خیلی تعجب کردم ، چون سنی نداشت.
- در عملیات پدافندی بودند ، درسته ؟
بله .
- وقتی خبر شهادتش رو دادند ، کسی درمورد نحوه ی شهادتش حرفی نزد ؟
چرا ، از همسنگرش پرسیدم .- اسم شون چی بود ؟
نمی دونم .
- شهید شده ؟
نه . گفت ، نماز شبش رو که خونده ( سیزده رجب و چهار فروردین ) اومد بیرون سنگر و پاتک زدند و خمپاره به پشت سرش خورد و شهید شد .
- یعنی در سنگر بوده و زیر آوار مونده ؟
به ما اینجوری گفتند . گفتند ، از طریق خمپاره شهید شده .
- ایشون تیپ بیست و یک گردان کربلا بود . چند بار جبهه رفت ؟
سه بار رفت و طولانی هم موند . وقتی میومد خیلی دوست داشت دوباره بره .
- خیلی از مادر شهداء میگن قبل ازشهادت فرزندشون خواب دیده بودند . شما چطور ؟
من هم خواب دیده بودم . یه سیدی بود که نمیدونم فامیلش حسینی بود یا نبوی . لای قرآن رو باز کرد و جلد طرف راست قرآن که سفید هست ، چند قطره خون ریخته بود و قرمز بود . چند شاخه گل هم بود . گفت ، یکی اش رو بردار. من هم کوچکترین رو برداشتم ، مثل سن هیجده سالگی پسرم . خیلی نگذشت که خبر شهادتش رو آوردند ولی من به روی خودم نیاوردم . تا وقتی که خدا بیامرز حاج شیخ مهدی نمازی خبر شهادتش رو آورد . پسر آقای میرغفوریان که برادر اولین شهید شاهرود هست هم همراه اش بود .
( سید جعفر میرغفوریان اولین شهید شاهرود بود ) . اومدند برای من تعریف کردند و من گفتم ، فقط بگین جنازه اش رو آوردین یا نه ؟
گفتند ، بله . بعدا رفتیم توی سپاه و دیدیمش .
- پیکر شهید رو زود آوردند و چشم انتظاری نکشیدین ؟
نه ، نکشیدیم . نه تا شهید همراه عبدالهادی آوردند .
- ایشون در شهرستان شاهرود دفن کردین ؟
بله .
- مادرجان حالا که اسم شهید اومد ، مورد دیگه ای یادتون هست ؟
یه شعر برای عبدالهادی خودم گفتم .- برامون میخونید ؟
هیجده ساله جوان مادر / هادی روح وروان مادر / گوش دادی به ندای رهبر / جان بدادی تو به راه داور / تو که از خون خود امضاء داری / تو که در خلد برین جا داری / هادی جان بهار گل ها وا شده / گل های سرخ مثل تو زیبا شده / تو که بی وفا نبودی عزیزم / بیا گل ها را به پایت بریزم / سر به بالین بنهم با یادت / به امیدی که ببینم خوابت
دو سه بار هم خوابش رو دیدم . مادر شهدای دیگه به من میگفتند ، به پسرت بگو سفارش ما رو هم به بچه هامون کنه که تو خوابمون بیان . الان مدتهاست تو خوابم نیومده ومن هم اعتراضی ندارم . شاید مصلحت نیست من راضی ام به رضای خدا و اصلا هم پشیمون نیستم .
- پس هیچ وقت از شهادتش پشیمون نشدین ؟
نه ، خدا میدونه که نشدم . همیشه هم میگم از انقلابمون همین شهداء برد کردند و بس .
- مادرجان به عنوان مادر یه شهید و یه جانباز و عمه ی دو شهید به مردم و دولت چه سفارشی دارید ؟
وقتی میخواستند پسرم رو بزارند داخل قبر . من بالای سرعبدالهادی نشسته بودم و دیدم قد و قامت پسرم تو خاک جا نمیشه . گفتم ، این رو یه مقدار بزرگتر کنید . منظورم اینه که جوان های ما با اون قد و قامت رفتند زیر خاک که ناموسمون حفظ بشه . وقتی این بی حجابی ها و کم حجابی ها رو میبینم دعا میکنم که خدا به راه راست هدایتشون کنه . و اشکم سرازیر میشه . نه تنها عبدالهادی من ، بیشتر از او هم شهید شدند وهمه به خاطر ناموس رفتند . خودم همیشه تلاش میکنم جوری باشم که بتونم راهشون رو ادامه بدم .
- شهید وصیت نامه هم داشت ؟
بله .
- به چی سفارش کرده بود ؟
حفظ نیستم .
- شهید تو وصیت نامه اش سفارش کرده بود که مبادا بی قراری کنید . شما به وصیت شهید عمل کردین یا قبلا صبور هستین ؟
ببینید پیامبر اکرم (ص) هم برای ابراهیم اشک ریخت . اگر گریه کردم نه به این خاطر که پشیمون بودم . غیر از سفارشش اگر من اشکی ریختم نمیخواستم باعث غضب پروردگارم بشه . گاهی به خاطر خاطره ای اشکی از گوشه ی چشمم سرازیر میشد .- برامون میخونید ؟
هیجده ساله جوان مادر / هادی روح وروان مادر / گوش دادی به ندای رهبر / جان بدادی تو به راه داور / تو که از خون خود امضاء داری / تو که در خلد برین جا داری / هادی جان بهار گل ها وا شده / گل های سرخ مثل تو زیبا شده / تو که بی وفا نبودی عزیزم / بیا گل ها را به پایت بریزم / سر به بالین بنهم با یادت / به امیدی که ببینم خوابت
دو سه بار هم خوابش رو دیدم . مادر شهدای دیگه به من میگفتند ، به پسرت بگو سفارش ما رو هم به بچه هامون کنه که تو خوابمون بیان . الان مدتهاست تو خوابم نیومده ومن هم اعتراضی ندارم . شاید مصلحت نیست من راضی ام به رضای خدا و اصلا هم پشیمون نیستم .
- پس هیچ وقت از شهادتش پشیمون نشدین ؟
نه ، خدا میدونه که نشدم . همیشه هم میگم از انقلابمون همین شهداء برد کردند و بس .
- مادرجان به عنوان مادر یه شهید و یه جانباز و عمه ی دو شهید به مردم و دولت چه سفارشی دارید ؟
وقتی میخواستند پسرم رو بزارند داخل قبر . من بالای سرعبدالهادی نشسته بودم و دیدم قد و قامت پسرم تو خاک جا نمیشه . گفتم ، این رو یه مقدار بزرگتر کنید . منظورم اینه که جوان های ما با اون قد و قامت رفتند زیر خاک که ناموسمون حفظ بشه . وقتی این بی حجابی ها و کم حجابی ها رو میبینم دعا میکنم که خدا به راه راست هدایتشون کنه . و اشکم سرازیر میشه . نه تنها عبدالهادی من ، بیشتر از او هم شهید شدند وهمه به خاطر ناموس رفتند . خودم همیشه تلاش میکنم جوری باشم که بتونم راهشون رو ادامه بدم .
- شهید وصیت نامه هم داشت ؟
بله .
- به چی سفارش کرده بود ؟
حفظ نیستم .
- شهید تو وصیت نامه اش سفارش کرده بود که مبادا بی قراری کنید . شما به وصیت شهید عمل کردین یا قبلا صبور هستین ؟
ببینید پیامبر اکرم (ص) هم برای ابراهیم اشک ریخت . اگر گریه کردم نه به این خاطر که پشیمون بودم . غیر از سفارشش اگر من اشکی ریختم نمیخواستم باعث غضب پروردگارم بشه . گاهی به خاطر خاطره ای اشکی از گوشه ی چشمم سرازیر میشد .