شهید و الامقام عباسعلی برهائی
يکشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۰۲
حسرت جانم را سوزاند اما ندیدمش که دفنش کردند.
بهمن شصت و شش بود که اسماعیل برای آخرین بار از ما خداحافظی کرد و رفت. بعد از عملیات بیت المقدس دو در منطقه گوجار، خبر آوردند پسرت شهید شده اما نیاوردنش.
از آن روز که فهمیدم چشم انتظاری یعنی چه؟
سه ماه بعد گفتند:«جنازه اش پیدا شد».
گفتم:«خدایا! شکرت یه بار دیگه با او دیدار تازه می کنم». همین هم خوشحالم می کرد.
نگاه بی تابم را روی تابوت دواندم و می خواستم پیکرش را در بگیرم که نگذاشتند.
گفتم:«مگه نگفتین اسماعیلم رو آوردین؟».
گفتند:«دل دیدش رو نداری؟».
گفتم:«این همه چشم انتظاری کشیدم، حالا نمی ذارین ببینمش؟».
گفتند:«سه ماه زیر برف و یخ موند. سوخته و سیاه شده...».
گفتند:«اگه ببینی باورت نمی شه که اسماعیل توئه». و خیلی چیزهایی دیگر گفتند. آتش حسرت جانم را سوزاند اما ندیدمش که دفنش کردند.
شهید عباسعلی برهائی
برگرفته از خاطره مادر شهید
نظر شما