برادر شهید «رضا یاری» می‌گوید: من و برادرم هردو در جبهه بودیم من چنگوله و برادرم دهلران، خیلی به هم وابسته بودیم. می‌خواست به دیدار من بیاید که به علت ناامنی منطقه، من گفتم خودم به ملاقاتش می‌آیم، دو روز بعد از آن دیدار بود که خبر شهادتش را شنیدم.» متن این خاطره را در نوید شاهد ایلام بخوانید.

به گزارش نوید شاهد ایلام، شهید «رضا یاری» فرزند عبدالحسین سال ۱۳۴۰ در روستای خوشینه از توابع شهرستان دهلران دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان ادامه داد.

با آغاز تجاوز ارتش بعث عراق به میهن اسلامی براساس احساس وظیفه و لبیک به ندای امام و مقتدایش، حضرت امام خمینی (ره)، به عنوان رزمنده پاسدار به سپاه پیوست و روانه جبهه‌های نبرد حق علیه باطل گردید. وی پس از دلاوری‌ها و رشادت‌های درخشان برای دفاع از میهن اسلامی، پانزدهم اسفندماه ۱۳۶۱ در جبهه دهلران به فیض شهادت نایل آمد. مزار این شهید گرانقدر در زادگاهش قرار دارد.

در ادامه خاطراتی به نقل از «علی یاری» برادر این شهید والامقام را می‌خوانیم

ملاقات دو برادر

تیپ امیرالمؤمنین (ع) تازه راه اندازی شده بود، من در گردان حزب الله گروهان یکم به عنوان بی‌سیم‌چی گروهان در لباس بسیج مشغول خدمت بودم.

در قرارگاه تیپ واقع در بانروشان برای انجام عملیات در حال سازماندهی بودیم. ناگهان شبانه خودرو‌های ایفا روشن شدند ما را سوار کردند از مسیر‌های سخت و بی‌راهه ملکشاهی به سمت چنگوله رسیدیم در آنجا توقف کوتاهی کردیم گردان حزب الله به خط مقدم اعزام شد وقتی رسیدیم در تاریکی شب و باران شدید در یک محور قرار گرفتیم معلوم شد در این محور نیرو‌های عراقی عملیات آغاز کرده اند و خط زیر آتش بود.

وقتی صبح شد از قرارگاه سیدالشهدا تماس گرفتند و چون من بی‌سیم چی بودم گفتند شما علی یاری هستی گفتم آری. گفت برادر رضا یاری جویای احوالتان شده است خیلی بی‌قراری می‌کند می‌خواهد به شما سر بزند. گفتم خط زیر آتش است به او بگویید من اگر خودم زنده بودم مرخصی می‌گیرم. چون همدیگر را بسیار دوست داشتیم و سال‌های سال با هم درس خوانده بودیم و با هم بسیار مأنوس شده بودیم.

سه روز گذشت و من ۴۸ ساعت مرخصی گرفتم و به دهلران آمدم آن روز هواپیما‌های عراقی در فضای شهر دهلران جولان می‌دادند وارد سپاه شدم، وی را ملاقات کردم از جبهه سوال کرد و روحیه داد و گفت: در خط امام و ولایت باشید. ان شاء الله پیروز هستیم و سفارش‌هایی کرد و گفت فلانی احساس عجیبی دارم ممکن است شهید شوم و من جواب دادم ما سرباز امام خمینی هستیم. دو روز بعد از این دیدار خبر شهادت رضا را شنیدم و این آخرین دیدار من با شهید بود.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده