سیری در حیات طیبه سردار شهید حنیفه:
سردار «شهید فرهاد حنیفه» از شهدای دوران دفاع مقدس است. از او روایت شده است:«او از همان ابتدای جنگ عازم جبهه‌ها شد و دوستانش را نیز تشویق می‌کرد که به جبهه بروند غیرت و جوانمردی را از اربابش حسین (ع) آموخته بود.»

به گزارش نوید شاهد البرز؛ در کنار این طوفان عظیم تاریخی انسان‌هایی هستند که به ساحل امن رسیده‌اند و فارغ از خود و هستی مادی، کوس رهایی زده‌اند آنان دل به حقیقت خداوند سپرده و در روی زمین به ملکوت اندیشیدند، تا به آن پیوستند و امروز روزی‌خوران نعمت حضرت احدیتند. آنان روح خود را از حقارت زمینی بودن به شکوه آسمانی شدن رساندند و سردار شهید فرهاد حنیفه یکی از آن هزاران برگزیده بود که اشتیاق دوست او را وادار به هجرت کرد هجرت از خویش و به حقیقت پیوستن این شهید بزرگوار در شهرستان میانه در سال ۱۳۳۹ چشم بر این جهان ناپایدار گشود.

حنیفه

او از همان دوران کودکی عاشق امام حسین (ع) بود. این عشق با پوست و گوشت و خونش آمیخت میراثی بود که از پدر و مادرش به او رسیده بود. بعد از پایان دوران ابتدایی، امکان تحصیل در میانه وجود نداشت و به همین دلیل به شهرستان کرج نزد خواهرش آمد و تحصیلاتش را ادامه داد و دیپلم رشته‌ی طبیعی را در زمان انقلاب گرفت.

با پیروزی انقلاب اسلامی وارد کمیتۀ امام (ره) شد و بعد از مدت کمی در سپاه ثبت نام کرد. او از همان ابتدای جنگ عازم جبهه‌ها شد و دوستانش را نیز تشویق می‌کرد که به جبهه بروند غیرت و جوانمردی را از اربابش حسین (ع) آموخته بود. خواهر بزرگوار او می‌گفت: فرهاد بسیار مهربان و خوش رو بود هر ناراحتی که داشتم وقتی چهرۀ او را می‌دیدم شاد می‌شدم وقتی برادرم فرهاد شهید شد با اصرار برای آخرین بار چهرۀ او را دیدم، همان لبخند ملکوتی را بر چهره داشت که هرگز از خاطرم محو نمی‌شود. او همیشه به مستمندان کمک می‌کرد و بسیار دلسوز بود. روزی از سر دلتنگی به سر مزار ایشان رفته بودم خانمی آنجابود وبر مزار برادرم فاتحه می‌خواند با تعجّب پرسیدم مگر شما ایشان را می‌شناسید؟ او در جواب گفت: بله شهید فرهاد حنیفه از نظر مالی به من و فرزندانم بسیار کمک و رسیدگی می‌کرد و درخیلی از مسائل به یاری مان می‌شتافت او به صورت پنهانی به یاری مستضعفین و نیازمندان می‌شتافت و همیشه به آنان کمک می‌کرد. به راستی که او لایق شهادت بود. او در جبهه‌ها بسیار بی باک و شجاعانه با اهریمن می¬جنگید. شهید فرهاد حنیفه در عملیات‌هایی همچون خیبر، کربلای یک، دو، چهار و پنج حضور فعّالانه¬ای داشت وی در واحد اطلاعات عملیات لشگرده سید الشهداء خدمت می‌کرد در کارهایش بر اساس برنامه ریزی‌های مشخص حرکت می‌نمود. به دلیل داشتن این خصوصیات بارز اخلاقی خیلی‌ها روی او و قولش حساب می‌کردند. ساده زیستی را دوست داشت و همه را به این امر دعوت می‌کرد. در مقابل مشکلات بسیار صبور بود وهمیشه دیگران را به صبر در برابر سختی‌ها سفارش می‌کرد. جبهه و جنگ به افراد بزرگی مانند او محتاج بود. او روح خستگی ناپذیری داشت در تمامی اعمال و کارهایش از نظمی خاص برخوردار بود؛ و با نزدیکان و اطرافیانش با احترام و ادب رفتار می‌کرد. او که به سنت نبوی معتقد بود. ازدواج کرد و به خانواده اش بسیار عشق می‌ورزید، ولی دفاع از مرز و بوم و نوامیس را در اوّلویت قرار می‌داد. دفاع از اسلام و قرآن برایش اهمیت خاصی داشت؛ و همسرش را همیشه سفارش به صبر و استقامت زینب‌گونه می‌کرد. می‌گفت: کار با نشستن و دعا کردن درست نمی‌شود اگر ما دین اسلام را پذیرفته‌ایم بنابراین پذیرفتن دین فقط نماز خواندن نیست. باید همه‌ی جنبه‌ها را بپذیریم و اگر قرآن را قبول داریم باید پانصد آیه‌ی جهاد در آن را هم قبول داشته باشیم. او خانواده‌اش را به خدا سپرده بود و با تمام وجود در جبهه‌ها علیه ظلم ستیز می‌کرد. جبهه عرصه‌ی خطر کردن بود. فرهاد عشق را بوسه زدن بر لب‌های تیغ می‌دانست و جبهه را عرصه سماوی جاودانی زیر شمشیر عشق می‌خواند.

به روایت هم‌رزم| حماسه خیبر
همرزم او می‌گفت: در عملیات پر افتخار خیبر با توجّه به مشکلات خاصی که منطقه داشت در طول یکی دو روزی که پیاده راه می‌رفتیم آب و غذای کافی و مهمات نرسیده بود، گاهی رزمندگان بی تاب می‌شدند و فرهاد آنان را درمی یافت و به یاریشان می‌شتافت بعضی از بچه‌ها دچار ضعف شدیدی شده بودند و او که خودش بسیار تشنه بود با ایثاری که او را از دیگران متمایز کرده بود، ذخیره قمقمه آبش را به رزمندگان می‌داد تا بنوشند و دائم به آن‌ها دلگرمی می‌داد و می‌گفت: ذکر بگویید و از یاد خداوند غافل نشوید و آنان را به یاد سیّدالشهداء می‌انداخت. این روحیه خستگی ناپذیر و صبر و استقامت همراه با ایثار و از خودگذشتگی وی برایم ارزشمند بود. دلم می‌خواست می‌توانستم مانند فرهاد باشم، اما گویی این خصوصیّات فقط از آن او بود. او با همین شیوه به خلوص رسیده بود و اوج اخلاص را در حماسه خیبر می‌شد در او دید. فرهاد حیات مادی و زندگی در این دنیا را آزمونی بزرگ می‌دانست تا مقام بلند قرب به حق را بیابد. روح او همیشه آماده پرواز بود. هر گاه اوقات فراغتی پیدا می‌کرد به مطالعه می‌پرداخت و بیشتر به خواندن قران علاقه داشت. گاهی بچه‌ها از او می‌خواستند قدری برایشان حرف بزند، زیرا او خیلی خوب مانند یک سخنران خبره صحبت می‌کرد. گویی سال‌ها درس این کار را خوانده بود. ابتدا با تواضع سخن آغاز می‌کرد و همیشه می‌گفت: من کوچک‌تر از آن هستم که در جمع شما صحبت کنم باید مرا ببخشید وقتی از عشق می‌گفت: زبان بازی نمی‌کرد بلکه با تمام وجودش از عشق سخن می‌گفت و با جان و دل عمل می‌کرد.

مرد میدان عمل
او در عملیات والفجر مقدماتی که فتوحات بی‌شماری به دست رزمندگان اسلام افتاد با نهایت قدرت با دشمنان می‌جنگید. می‌گفت: آنقدر صبوری کنید تا صبر، از رو برود همیشه هم‌رزمانش از آرامش و صبر و شکیبایی‌اش روحیه می‌گرفتند. دیگر زمزمه‌های عملیات به گوش می‌رسید شهید فرهاد حنیفه که از رزمندگان مخلص و با اخلاق بود در صدد آماده‌سازی خویش بود. قبل از هر عملیات به گفته دوستانش خود را از هر جهت آماده می‌کرد و به خودسازی و تذهیب نفس روی می‌آورد و نهایت سعی و تلاش را می‌کرد تا به نحو احسن انجام وظیفه کند گاهی چند روزی از عملیات را روزه می‌گرفت. وقتی خستگی به او روی می‌آورد چهره اش بشّاش‌تر می‌شد و او که درحقیقت مرد میدان عمل بود. می‌گفت: یک جان دارم که قرار است در راه رضای خدا قربانی کنم. عملیات کربلای پنج بود، عملیاتی حساس و خطیر همچون کربلای چهار و او که تجربه این عملیات را در گذشته داشت و به حساسیت منطقه واقف بود کمی نگران به نظر می‌رسید. رزمندگان آماده می‌شدند آنان دریادلان صف‌شکنی بودند که دل شیطان را از رعب و وحشت می‌لرزاندند و در برابر قوۀ الهی آنان هیچ قدرتی یارای ایستادگی نداشت. بچه‌ها چند روزی آموزش غواصی می‌دیدند تا برای عملیات آماده شوند. جنگ با رمز یا زهرا (س) فرا رسید. شهید حنیفه با چند تن از بچه‌ها در قایق بودند و نمازشان را همانجا در قایق خواندند.

حال و هوای شب شهادت
او آن شب حال عجیبی داشت، مهربان‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. در اوّلین لحظات عملیات خط شکسته شد و راه برای رسیدن به اهداف بعدی باز شد او که اطلاعات عملیات لشکر را بر عهده داشت، دلیرانه اطلاعات لازم را جمع آوری می‌کرد و در اختیار مسئولان و فرماندهان می‌گذاشت. از چهره‌اش می‌شد فهمید کمی نگران است، اما نمی‌خواست کسی متوجّه شود. او با همان منطق و شعور بالای خویش شرایط منطقه را تحلیل و همه چیز را مو به مو بررسی کرده بود همه متعجّب شده بودند و در آخر می‌گفت: ۵۰% هم اگر امکان پیروزی باشد نباید ناامید شویم و باید توکّل مان به خدا باشد هنوز فضا از نم باران آکنده بود و آفتاب فتح در کمان سینۀ مؤمنین درخششی عجیب داشت. در همان ساعات اوّلیه عملیات خطوط دفاعی دشمن یکسره فرو ریخت. بیش از همه غواص‌ها در سکوت شب بعد از خواندن دعای فرج و توسل به حضرت زهرای مرضیه (س) به آب زده و خط را گشودند و آنگاه خیل قایق‌ها و شناور‌ها روان شدند. آن‌ها از میان گل و لایی که حاصل جزر و مد بود خود را به قایق‌ها می‌رساندند و ساحل را به سوی جبهه فتح ترک می‌کردند. فرهاد از همان نخستین ساعات عملیات با آرامشی که حاصل ایمانش بود و با روحیه‌ای خستگی ناپذیر مجاهدانه می‌جنگید و دشمنان را متحیر می‌ساخت که چگونه ممکن است کسی مرگ را به سخره بگیرد. آن‌کس که به جاودانگی روح خویش در جوار رحمت حق آگاه است و آن مجاهد راه حق پس از ساعاتی رزم بی امان در عملیات کربلای پنج در کانال ماهی شلمچه در تاریخ بیست و سوم دی ماه 1365، با اصابت ترکش به گردن و کتف مبارکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرینه‌اش رسید. شراب ناب ازلی را نوشید و قهقهه مستانه اش را سر داد. گویی در آن آب‌هایی که سرخ سرخ بود و از خون هم‌رزمانش می‌رقصید اربابش حسین (ع) را در آخرین لحظات هم از یاد نبرده بود و او را صدا می‌کرد. او برگزیدۀ خدا بود و با جان و مالش با پروردگار معامله کرده بود. آنان مصداق بارز اصحاب خاص رسول هستند که خود بر آنان سلام داده است، اینان در زمرۀ اصحاب بدر و خیبرند که با کفر و یهود جنگیدند و رسول خدا را یاری نمودند، آن‌ها همان شهدایی هستند که خداوند به آنان وعدۀ ظفر داده است. قسمتی از دست نوشته‌ی گهربار شهید حنیفه در سوگ همرزمان خویش:‌ای شهیدان بلند باد نامتان، بزرگ باد حماسه‌هایتان، جاودان باد یادتان، آری! هنوز زمزمه‌هایشان در گوشم است. آن شب که در سجدۀ خونین‌شان مهدی را صدا زدند، آنان رفتند و مارا لیاقت رفتن نبود، عاشق کجا و عاشق‌نما کجا؟ بافتن کجا و یافتن کجا؟ شنیدن کجا و دیدن کجا؟ در آخرین دعای کمیلی که با هم خواندیم در اشک‌هایشان نشانه‌ی عشق بود و در شوقشان نشانه‌ی شهادت قطرات اشکشان آیینه‌ای بود شهیدنما، کف خیس سنگر عطر خویش را مدیون آنهاست و جهبه در معنویّت خویش، و امداد روح عرفانی آنهاست از نجوای آنان معلوم بود مسافرند از التهاب مناجات شان روشن بود که مهاجرند و ما نیز شوق شهادت داشتیم اما! مارا سعادت نبود و به آن محضر راه ندادند. شاید هنوز به خلوص و اخلاص نرسیده بودیم هر خانه‌ای مزار آنهاست و هر دلی آرامگاه سرخ شهیدان آنان روزی‌خوران زندۀ درگاه خداوند هستند.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده