شهید علی ابوالقاسمی:
شنبه, ۰۳ تير ۱۴۰۲ ساعت ۱۳:۱۲
در زندگی‌نامه شهید حسین ابوالقاسمی می‌خوانید: پخش اعلامیه‌­های رهبر و دیگر مراجع و شرکت در تظاهرات را بر خود واجب می­‌دانست. وی در بعضی از شب‌ها که حکومت نظامی بود، در تظاهرات شبانه شرکت می‌کرد.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید حسین ابوالقاسمی اول اردیبهشت 1343 در خانواده‌­ای مذهبی و متوسط بدنیا آمد و پس از گذراندن شش سال از عمر خود به دبستان رفت و بعد از خواندن شش کلاس به دبستان راهنمایی رفت و پس از یک سال ترک تحصیل کرد به کار کردن در نجّاری و سپس الکتریکی و نیز بنایی پرداخت و بعد از مدّتی با توافق خودش در دکان آهنگری برادرش به کار مشغول شد و بعد از مدّت یکسال تصمیم گرفت به درس ادامه دهد و شب‌ها را به درس خواندن مشغول شد.

شرکت در تظاهرات را واجب می‌دانست

مختصری از زندگی­‌نامه شهید بزرگوار «حسین ابوالقاسمی»

در دوران انقلاب که سن او حدود 13 الی 14 سال بود. پخش اعلامیه‌­های رهبر و دیگر مراجع و شرکت در تظاهرات را بر خود واجب می­‌دانست که در بعضی از شب‌ها که حکومت نظامی بود و می‌­خواست در تظاهرات شبانه شرکت کند، با مخالفت پدر و مادر، مواجه می‌­گشت که ناراحت می‌­شد و به آن‌ها می­‌گفت: شما شاه دوست می‌باشید تا اینکه پدر و مادر را راضی می‌­کرد.

پس از پیروزی انقلاب نیز تا جایی که از عهده او برمی‌­آمد، فعالیت می‌‌­کرد. در بعضی مواقع به فرمان به جهاد سازندگی می­‌رفت و در جلسات قرآن نیز شرکت می­‌کرد و زمانی که امام دستور بسیج بیست میلیونی صادر کردند، ایشان در کلاس‌های بسیج که به سرپرستی جناب آقای زید قمی و برادر شهیدش حسین ابوالقاسمی اداره می­‌شد شرکت می­‌کرد تا اینکه جنگ شروع شد و پس از گذشتن خیلی از جنگ تحمیلی ایشان تقاضا می‌کرد که به جبهه جنگ اعزام شود، اما چون سن او کم بود، با او موافقت نمی‌­شد.

تا اینکه بعد از گذشتن حدود سه ماه از جنگ برادرش حسین که منقضی 56 بود، در جبهه کرخه دزفول به شهادت رسید و ایشان از این به بعد اصرار می­‌کرد تا اینکه بعد از عید سال شصت، در یک اردوی نیم روزه که از طرف بسیج سپاه ترتیب داده شده بود، شرکت کرد و حدود تاریخ پانزدهم یا شانزدهم به جبهه آبادان اعزام شد و در محدوده شیخ خوش شهید شد.

با اینکه دوره سه ماهه او به پایان رسید و به قم بازگشت، بعد از چند روز که در قم بود، باز تصمیم گرفت که به جبهه برود و بعد از بیست و سوم ماه مبارک رمضان باز در بسیج سپاه نام­‌نویسی کرد و به جبهه آبادان اعزام گشت و باز به کوت شیخ رفت و به دیگر رزمندگان پیوست.

یکی از رفقای او می‌­گفت: هر موقع که علی می­‌خواست به سنگر برود، غسل شهادت می‌­کرد و روی دیوارها می‌نوشت شهید علی ابوالقاسمی، تاریخ و ... بعد که می­‌آمد، می‌­گفت: این بار نیز شهید نشدم و تاریخ را پاک می‌­کرد و در موقع بعد، دوباره تاریخ می‌­نوشت؛ تا اینکه برای حمله آبادان که در تاریخ 5 مهرماه 1360، انجام گردید، به آنجا اعزام و در جبهه دارخوئین به جنگ با بعثیون عراق پرداخت و در حدود صبح همان تاریخ به شهادت رسید.

لازم بذکر است که زمانی که علی شهید شد پدرش در مکه بود و از شهادت علی خبر نداشت و موقعی که برادر بزرگش به پدرش در مکه تلفن می­‌زد و او از علی سؤال می­‌کرد، برادرش می‌­گفت: چند روز پیش نامه‌­اش آمده و نه روز از برگزاری مراسم شب هفت پدرش از مکه حدود ساعت 4 بعد از نیمه شب آمد و وقتی به خانه آمد سؤال می­‌شد؛ از علی چه خبر و مانند اینکه پی گم‌شده­‌ای می­‌گردد و پس از گذشت نیم ساعت عکس علی را که برای شب هفت بود از پشت عکس دیگری که روی دیوار نصب شده بود بیرن کشید و گمشده‌­اش را پیدا کرد و گفت: چرا راست نمی‌­گوئید؟ اینجا بود که برادر بزرگ علی به پدر چنین گفت: پدر جان تبریک عرض می­‌کنم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده