خاطره‌ای از زبان همسر شهید محمود خضرایی:
يکشنبه, ۰۱ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۰۸:۰۰
کتاب «فروغ پرواز»  تلاشی است درباره زندگی سرتیپ خلبان شهید «محمود خضرایی»، بزرگ‌ مردی که برای خدمت به خلق خدا و دستیابی به اهداف والایش سر از پا نمی‌شناخت و لحظه‌ای درنگ را جایز نمی‌دانست تا اینکه 1 اسفندماه سال 1364 به فیض شهادت نائل آمد. خاطره‌ای به یاد ماندنی از زبان همسر شهید را می‌خوانیم.

لحظه‌های بــا تــو بودنم!

لحظه‌های بــا تــو بودنم!

همسر شهیدم واقعا در تمام مراحل حیاتش علی‌وار زندگی می‌کرد، چه در جبهه‌های جنگ و چه در خانه. او واقعا و به تمام معنی تلاش می‌کرد یک شیعه علی(ع) باشد. همان‌طور که می‌دانید شهید خلبان بود و حقوق مکفی دریافت می‌کرد ولی خدا شاهد است که از این حقوق یک سوم آن را هزینه زندگی‌مان کرده و عین حال ما را توجیه و راضی نموده، بقیه را صرف جنگ و کمک به یتیمان می‌کرد.

ایشان مقیّد به نماز اول وقت بود و تا آنجا که امکان داشت به مسجد می‌رفت و در نماز جماعت شرکت می‌کرد. در نماز جمعه هم اکثر اوقات با اشتیاق حضور می‌یافت و در انجام مستحبات هم جدیّت داشت.

در منزل هم واقع یک یار و مددکار بود. در همه کارها به من و بچه‌ها کمک می‌کرد تا حدی که بعضی وقت‌ها واقعا خجالت می‌کشیدم. در محل کارش یک خدمتگذار واقعی بود، با زیردستان خیلی مهربان بود اما در حین انجام کار بسیار جدی بود، همچنین در مواجهه با دشمن سخت، و به مصداق آیه شریفه«...والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم» بود.

غیر ممکن بود بتوانم یک بار زودتر از ایشان به او سلام کنم. او دریایی از عرفان، گذشت، اخلاص، تقوا، عشق به اهل بیت(ع) و ولایت فقیه بود. هیچ وقت نبود که اسم امام حسین(ع) بیاید و اشک در چشمانش جاری نشود.

یک بار که برای زیارت به حرم حضرت معصومه(س) به قم می‌رفتیم، در مسیر نوار دعای ندبه گذاشته بود، تمام مدتی که دعا پخش می‌شد، گریه می‌کرد، من یک مقدار مضطرب شدم زیرا باران هم می‌آمد و به این می‌ا‌ندیشیدم که نکند تصادف کنیم چرا که واقعا در حال خودشان نبودند.

روزی که قرار بود حضرت آیت‌الله خامنه‌ای برای مراسم جشن سردوشی دانشجویان خلبانی و سایر دانشجویان دیگر به مرکز آموزش‌های هوایی تشریف بیاورند، ایشان از 5 صبح اداره رفته بودند و فکر می‌کنم یک مقدار خسته بودند، و لذا قبل از این که آیت‌الله خامنه‌ای تشریف بیاورند دراز می‌کشند و خوابشان می‌برد. ساعتی قبل از آمدن آقا ایشان را بیدار می‌کنند، او می‌گوید: «چرا مرا بیدار کردید؟ داشتم خواب می‌دیدم 22 بهمن است و من رفته‌ام در جایگاه؛ آیت‌الله خامنه‌ای، امام خمینی(ره) و امام عصر(عج‌الله) حضور دارند، من از آیت‌الله خامنه‌ای خواهش کردم و گفتم من واقعا خسته‌ام اگر امکان دارد یک مرخصی از امام زمان (عج‌الله) برایم بگیرید.

آیت‌الله خامنه‌ای نزد امام زمان(عج‌الله) رفتند و برگشتند و با حالتی گرفته و ناراحت یک ورقه‌ای را به دستم دادند و گفتند: «امام زمان(عجل‌الله) به شما مرخصی دادند و فرمودند که از 8 روز دیگر استفاده کنید.»

در مجموع هیچ‌وقت کارهایشان برای ریا نبود، خیلی کارها انجام می‌دادند که من هیچ‌وقت مطلع نمی‌شدم. کارهایشان خدایی بود، در همه کارها توکل به خدا داشتند و غیر ممکن بود که کاری را انجام بدهند و در آن توکل به خدا نداشته باشند. یک بار نیمه‌های شب بود که با صدای گریه پسر کوچکم از خواب بیدار شدم، هم‌زمان صدای ناله سوزناک توجه‌ام را به خود جلب کرد. به سراغ اتاق دیگر رفتم و آهسته در را باز کردم، دیدم او در دل شب با خدای خود خلوت کرده و به راز و نیاز با معشوق مشغول است. در آن نیمه‌های شب آنچنان با خدای خود سخن می‌گفت که دل هر شاهدی را به لرزه می‌انداخت و آنچنان غرق در تهجد بود که اصلا متوجه حضورم نشد. من نیز به آرامی او را تنها گذاشتم و ...

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده