"سیدکریم میرصناعی"؛
يکشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۰۸:۴۵
نوید شاهد - "سیدکریم میرصناعی" آزاده سرافراز کشورمان می‌گوید: «روزی بعثی‌ها ما را بی‌دلیل کتک زدند، از یک افسر عراقی پرسیدیم چه اتفاقی افتاده؟ گفت: دیروز جمعه در تهران برف و باران شدید می‌آمد و با این حال مردم زیادی در نماز جمعه شرکت کردند و بسیار باشکوهی برگزار شد، به همین خاطر شما را می‌زنند.» آنچه خواندید بخشی از گفتگو نوید شاهد سمنان با آزاده سرافراز "سیدعبدالکریم میرصناعی" است که توجه شما را به خواندن متن کامل این گفتگو جلب می‌کند.

ل


به گزارش نوید شاهد سمنان؛ ۲۶ مردادماه سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی است. آزادگان، با ایمان راسخ خود در برابر همه فشارهای جسمی و روحی دشمنان ایستادند، آزاده نامیده شدند چون از قید نفس و نفسیات رهایی یافته‌بودند. به همین بهانه گفتگویی با "سیدکریم میرصناعی" آزاده سرافرازی که هفت سال در اسارت دشمن بعثی بوده‌است انجام داده‌ایم که تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود.

نوید شاهد سمنان: لطفا خودتان را برای مخاطبین معرفی کنید.

میرصناعی: سیدکریم میرصناعی هستم. متولد ۱۳۴۵ در سمنان.


نوید شاهد سمنان: در چه سالی و در چه عملیاتی به اسارت درآمدید؟

میرصناعی: اسفند ماه سال ۱۳۶۲ در سن ۱۷ سالگی در عملیات خیبر به اسارت دشمن درآمدم.


نوید شاهد سمنان: از نحوه اسیر شدن‌تان برایمان بگویید؟

میرصناعی: من در عملیات خیبر به عنوان پیک گروهان وظیفه داشتم که بین دسته‌ها اطلاعات فرماندهان را جا‌به‌جا کنم. چون در عملیات نمی‌توان با بی‌سیم صحبت کرد و امکان شنود توسط دشمن وجود دارد، اطلاعات را به وسیله پیک جابجا می‌کردیم که من این کار را انجام می‌دادم و در حین بردن خبر بودم که از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفتم، مجروح شدم و سپس بی‌هوش شدم.


نوید شاهد سمنان: لحظه‌ای که متوجه شدید به اسارت دشمن درآمدید چه حسی داشتید؟

میرصناعی: عملیات شب انجام شد. وقتی به هوش آمدم لحظه غروب بود و نمی‌دانستم که فردای آن روز است یا چند روز بعد از عملیات. متوجه شدم که عراقی‌ها دور و برم در حال پایکوبی هستند. یکی‌شان یک لگد به پهلوی من زد و گفت: «بلند شو.» 

نمی‌توانستم از جایم بلند شوم، انگار بدنم بر اثر خونریزی زیاد فلج شده‌بود. خودشان من رو بلند کردند و رو دوششان انداختند و به بیمارستان بصره بردند. بدون اینکه بفهمم از شدت درد مدام به صدام بد و بیراه می‌گفتم. این را کسانی می‌گویند که در آن لحظه اطرافم بودند.

حدود یک ماه در بیمارستان بستری بودم. شبی خواب دیدم با بچه‌های بسیج محله‌مان در مسجد صاحب الزمان (عج) ورامین هستیم. ناگهان فردی وارد مسجد شد و به من گفت: «همه رفقایت شهید شدند و فقط تو ماندی.» درخواب آنقدر گریه کرده بودم که پتوی زیر سرم خیس شده‌بود و خونِ روی سر و صورتم با اشک شسته شده‌بود. یک ماه آنجا بستری بودم و سپس به اردوگاه موصل دو منتقل شدم.


نویدشاهد سمنان: در اردوگاه اولین برخورد دشمن با شما چگونه بود؟

میرصناعی: من نمی‌توانستم راه بروم. وقتی وارد اردوگاه شدم یکی از اسرای ایرانی من رو روی دوشش گرفت تا به داخل اردوگاه ببرد. باید از راهرویی می‌گذشتیم که دو طرف آن سربازان عراقی ایستاده‌بودند تا ما را کتک بزنند. یک ضربه کابل به سرم خورد که از شدت درد تمام بدنم یخ کرد. این اولین کابلی بود که در تمام دوران زندگی‌ام ‌می‌خوردم.


نوید شاهد سمنان: در زمان اسارت اخبار جنگ چطور به دستتان می‌رسید؟

میر صناعی: یک روزنامه انگلیسی و یک روزنامه عربی برای ما می‌آمد. بچه‌هایی که انگلیسی و عربی آنها خوب بود اخبار را از آن استخراج می‌کردند. تقریباً همه اخبار آنها دروغ بود. همه‌اش را به نام خودشان تمام می‌کردند؛ که عملیات کردیم و پیروز شدیم. اما بچه‌های ما آن اخبار را تحلیل می‌کردند و تغییر می‌دادند و درستش را به ما اطلاع می‌دادند.

ما در ایام هفته در روزهای جمعه هم استانی‌ها دور هم جمع می‌شدیم و صله رحم انجام می‌دادیم و خبرها را به صورت مخفیانه بین خودمان دست به دست می‌کردیم و در مسائل شرعی نیز به گفتگو می‌پرداختیم.


نوید شاهد سمنان: نقش صلیب سرخ در زمان اسارت چه بود؟

میرصناعی: آنها بیشتر اوقات متاسفانه نقش جاسوس را داشتند. وقتی می‌آمدند در بین اسرای ما، بعضی‌ها با آنها درد و دل می‌کردند و آنها بدون کم و کاست این اطلاعات را در اختیار عراقی‌ها می‌گذاشتند. بعد از رفتن آنها می‌دیدیم عراقی‌ها می‌آیند و بعضی از بچه‌های ما را می‌گیرند؛ مثلا تا دیروز ما نمی‌دانستیم که فلانی پاسدار و فرمانده بوده ولی اونجا لو رفته‌بود و او را می‌گرفتند. 

وظیفه اصلی آنها بررسی وضعیت معیشت ما بود که آن را هم درست انجام نمی‌دادند. مثلا قرار بود هر سه ماه یکبار لباس‌هایمان عوض شوند ولی سالی یکبار لباس می‌دادند. طوری شده‌بود که اگر لباس‌هایمان پاره می‌شد، بچه‌ها با ملحفه تشک لباس‌شان را وصله می‌کردند. مسئله بعدی غذای ما بود که بیشتر مواقع دو وعده غذا داشتیم که هر ۹ نفر باید در یک ظرف غذا می‌خوردیم اون هم غذای تکراری.


نوید شاهد سمنان: خبر رحلت امام (ره) را چه‌طور متوجه شدید و واکنش اسرا چه بود؟

میر صناعی: خبر رحلت امام (ره) بدترین و غمناک‌ترین خبر در زمان اسارت بود. در بین ما اسرایی بودند که بر اثر جراحت زیاد حاصل از شکنجه‌ها شهید می‌شدند ولی آنقدر اذیت نشدیم که خبر رحلت امام (ره) را شنیدیم. عراقی‌ها وقتی روزنامه ‌می‌آوردند می‌دادند به رکن اردوگاه و او روزنامه‌ها را تقسیم می‌کرد. 

روز جمعه دورهمی استانی داشتیم که یکی از عراقی‌ها صدامون زد و گفت: «بیایید این روزنامه‌ها رو ببرید.» ما تعجب کردیم که چرا خودشان داخل نیامدند. من از دور تیتر بزرگ روزنامه را خواندم که با قرمز نوشته‌بود: «مات خمینی». 

اونجا فهمیدیم که اون‌ها از ترسشان است که داخل اردوگاه نمی‌آیند. تا چند وقت همین اوضاع بود و از ترسشان داخل اردوگاه نمی‌آمدند. پس از مدتی که داخل اردوگاه آمدند، بازهم به‌خاطر اینکه مورد خشم و غضب اسرای ایرانی قرار نگیرند با ما همدردی کردند و اجازه برگزاری مراسم عزاداری و قرائت قرآن را به ما دادند. اسرای ایرانی بسیار به هم ریخته، ناراحت و غمگین بودند و تنها کاری که از دستمان برمی‌آمد صبر بود که می‌توانستیم انجام دهیم.

از خصوصیات بارز آزادههای عزیزمان صبر و وفاداری به نظام بود. بعضی از آنها یازده سال در اسارت بودند و حتی یک لحظه به کشور و به نظام خیانت نکردند. پیشنهادهای زیادی به آزاده‌های عزیز می‌دادند و آنها را وسوسه می‌کردند که با دادن اطلاعات، آنها را به کشورهای اروپایی می‌فرستند. 

مثلاً یه زمان منافقین در داخل ما نفوذ کرده‌بودند. قبل از عملیات مرصاد بود و می‌خواستند از بین اسرای ایرانی نیرو جذب کنند تا برای جنگ با ایران آماده شوند. آنها وعده می‌دادند که اگر در عملیات پیش‌رو که قرار است مقابل کشورمان انجام دهند (عملیات مرصاد) شرکت کنیم و با ایران وارد جنگ شویم ما را در کشورهای اروپایی پناهنده می‌کنند. چون اردوگاه ما بیشتر اسرا پاسدار و بسیجی بودند نتوانستند آنها را فریب دهند و دست از پا درازتر رفتند و بعد از اینکه نتوانستند نیرویی جذب کنند حسابی ما را کتک زدند.


نوید شاهد سمنان: در خاطرات دیگر آزادگان عزیزمان می‌خوانیم که بعثی‌ها بی دلیل اسرای ایرانی را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند، در اردوگاه شما هم چنین وضعیتی برقرار بود؟

میرصناعی: بله بعثی‌ها در هر عملیاتی که از ایران شکست می‌خوردند می‌آمدند و ما را کتک می‌زند و به نوعی تلافی‌اش را سر ما درمی‌آوردند. حتی بدون دلیل هم این کا رو می‌کردند. یک روز شنبه ما را در محوطه به خط کردند و مورد ضرب و شتم قرار دادند. با خودمان گفتیم که مارش عملیات‌ هم که نزدند پس چرا دارند ما را می‌زنند؟ 

از یک افسر عراقی پرسیدیم چه اتفاقی افتاده؟ گفت: «دیروز جمعه در تهران برف و باران شدید می‌آمد و با این حال مردم زیادی در نماز جمعه شرکت کردند و بسیار باشکوهی برگزار شد، به همین خاطر شما را می‌زنند.»

فکر می‌کنم آن نماز جمعه به امامت مقام معظم رهبری برگزار شده‌بود که این نشان می‌داد که اگر یک نفر از ما در نماز جمعه شرکت نکنیم دشمنان ما بسیار خوشحال می‌شوند و با اضافه شدن حتی یک نفر از مردم به نماز جمعه آنها خشمگین می‌شوند. به‌خاطر نماز جمعه‌های با شکوه تهران ما را کتک می‌زدند.

در آن زمان تمام کشور ما را رصد می‌کردند و خبرهایی نظیر عزاداری و وحدتی که در کشور ما بود برای دشمنان ما بسیار گران تمام می‌شد. وحدت ملت ما باعث کوری چشم دشمنان است به همین خاطر در وصیت‌نامه شهدای عزیز می‌خوانیم که نماز جمعه را رها نکنید، وحدت داشته‌باشید و پیرو خط رهبری باشید.


نوید شاهد سمنان: خانواده‌تان چه‌طور از اسارت شما مطلع شدند؟

میرصناعی: خانواده من بعد از یک سال و نیم فهمیدند که من اسیر شدم. تا قبل از این، فکر می‌کردند مفقودالاثر شده‌ام. همرزمانم بعد از مجروح شدنم به خانواده‌ام گفته‌بودند که شهید شدم. بعد از اسارت و نوشتن نامه اول برای آنها متوجه شدند که من زنده‌ام.


نوید شاهد سمنان: چه چیزی از اسارت به‌دست آوردید؟

میرصناعی: بعد از واقعه جانسوز کربلا وقتی‌که از حضرت زینب (س) سوال کردند چه دیدید فرمود: «ما رایت الا جمیلا» چون کارشان برای خدا بود و کاری که برای خدا انجام شود جز زیبایی چیزی نیست. درسته‌که در اردوگاه به ما خیلی سخت گذشت ولی واقعاً جز زیبایی چیزی ندیدم. صبر، استقامت و ایثاری که اسرا داشتند جز زیبایی برای ما چیزی نبود. 

همه ما در اردوگاه سعی می‌کردیم تمام کارهایمان برای خدا باشد. من در نامه‌هایی که برای خانواده‌ام می‌نوشتم به آنها می‌گفتم که اسارت برای من دانشگاه است. آنقدر که آنجا تجربه کسب کردم شاید در ایران تجربه کسب نمی‌کردم. آنجا به این نتیجه رسیدیم که هیچ کاری را جز به خاطر خدا انجام ندهیم.

ما حتی فکر آزادی رو هم نمی‌کردیم. حضرت امام (ره) وقتی فرمودند: «اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم» باور بفرمایید بچه‌های ما برای ۲۰ سال برنامه‌ریزی کرده‌بودند که در آنجا باشند.


نوید شاهد سمنان: با شنیدن خبر آزادی چه حسی به شما دست داد؟

میرصناعی: آن موقع فکر آزادی در سر ما نبود چون فکر می‌کردیم که هیچ وقت آزاد نمی‌شویم. وقتی قبول قطعنامه ۵۹۸ از رادیو پخش شد عراقی‌ها خیلی خوشحال بودند که جنگ تمام شده‌است. زمانی‌که خبر آزادی ما را دادند باورمان نمی‌شد چون بعثی‌ها در این مدت خباثت زیادی از خودشان نشان داده‌بودند. مثلاً یه تعداد از اسرا را تا پای هواپیما می‌بردند به عنوان معاوضه، ولی آنها را به اردوگاه بر‌می‌گرداندند و این عمل را چندین بار تکرار می‌کردند که اسرای ما دچار ناراحتی روحی و روانی شده‌بودند. 

به همین خاطر باورمان نمی‌شد که قرار است آزاد شویم تا وقتی‌که درها را باز کردند و اتوبوس‌ها را دیدیم، کمی امیدوار شدیم ولی بازهم باورش برایمان سخت بود. لباس‌های بسیار کهنه آوردند و به ما دادند و گفتند که بپوشید و سوار اتوبوس شوید. من و تعدادی از اسرا که مجروح جنگی بودیم را قرار شد چند روز بعد با هواپیما ببرند. ولی در آخر با اتوبوس آوردند سمت مرز ایران.

یکی از سخت‌ترین روزهای زندگی من آن روز بود که همه بچه‌ها از اردوگاه رفتند و فقط ما چند نفر در اردوگاه بودیم. تا دیروز دوهزار نفر در اردوگاه بودند و الان فقط حدود ۶۰ نفر از مجروحین، ولی در عین حال یکی از قشنگ‌ترین لحظات برایمان بود چون آن روز در محوطه اردوگاه پس از چند سال نماز جماعت خواندیم و توانستیم بعد از هفت سال به آسمان نگاه کنیم چون نگاه کردن به آسمان از پشت پنجره ممنوع بود. برای نگاه کردن به آسمان ما را شکنجه می‌کردند چون گمان می‌کردند به دنبال راه فرار هستیم.

لحظات آخر همه مات و مبهوت بودیم که آیا آزاد می‌شویم یا نه. چون فکر آزادی در سر ما نبود. وقتی که بچه‌های سپاه را با آن لباس‌های زیبای‌شان دیدیم امیدوار شدیم. لحظه آخر انگار درخواب بودیم.


نوید شاهد سمنان: در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.

میرصناعی: خدا را شاکرم که در این جنگ حضور داشتم و خدا را شاکرم که در این جنگ اسیر شدم و باز هم خدا را شاکرم که آزاد شدم. انشالله که ما آزاده بمانیم. این‌که فقط از دست دشمن آزاد شدیم، آزادگی نیست. آزاده کسی است که اسیر هوای نفس و مادیات نباشد. انشاالله که آزاده کامل باشیم و آن چیزی که به عنوان آزادگی به یدک می‌کشیم واقعی باشد. انشاالله مردم همانطور که مقام معظم رهبری برای لبنان پیام فرستادند با صبر خودشان نشان بدهند که ایرانی با غیرت یعنی چی. ما با صبر به همه جا می‌رسیم.


گفتگو از حمیدرضا گل‌هاشم



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده