زندگی نامه
اسفنديار(عباس) ربانيان پنجم اسفند 1338، در شهرستان مهديشهر ديده به جهان گشود. پدرش علي‌ محمد و مادرش ليلا نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. دامداري مي‌كرد. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. چهاردهم اسفند 1361، در تنگه چزابه بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر وي را در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپردند. برادرش سهراب (حسین) نيز شهيد شده است.

نوید شاهد سمنان: شهيد عباس در اسفند ماه سال 1338 در مهدي شهر به دنيا آمد دوران ابتدايي و راهنمايي را در مهدي شهر و تا دوم نظري را در سمنان گذراند. شهيد از همان كودكي با كار مأنوس بود و حتي هنگام تحصيلاتش بعد از بيرون آمدن از مدرسه به طرف باربند «گاوداري» مي رفت و به پدرش كمك مي كرد. در تابستانها با فروشندگي، رانندگي، چوپاني در راه تأمين معاش خانواده اش كمك مي كرد از خصوصيات بارز اخلاقي او اينكه كم حرف ولي پر تلاش و فعال بود. لباس ساده مي پوشيد. به فكر فقرا بود و تواضع، شجاعت و روحيه ي سلحشوري وي برجسته بود و در همين رابطه هيچ گاه زير بار زور نمي رفت و هميشه به مظلومان كمك مي كرد در برابر ظالم قوي و پر قدرت بود به عنوان نمونه در تابستان 1356 دو نفر از طاغوتيها (يك سرهنگ و يك سرگرد ارتش شاهنشاهي) با بهانه جويي قصد زور گرفتن به شاگرد قهوه خانه را داشتند كه شهيد عباس به كمكش شتافته و علي رغم مسلح بودن آنها ضمن يك فصل كتك مفصل با سر و صورت خونين رهايشان ساختند ولي آنها با سوء استفاده از قدرت به وسيله ي ژاندارمري شهيد عباس را دستگير كرده و در آنجا (ژاندارمري گزنك) او را شكنجه و زنداني كردند.

در سال 56 براي خدمت سربازي رفت ولي بعد از دو ماه از سربازي فرار كرد (البته قبل از پيام امام) و اظهار مي داشت كه من براي طاغوت خدمت نمي كنم. من جانباز اسلام و مي خواهم سرباز امام زمان (عج) باشم از همان اوايل شروع علني انقلاب اسلامي با انقلاب همراه بود و هميشه با تكثير و پخش اعلاميه هاي امام و شركت فعال در تظاهرات عمومي و جنگ و گريزي و شعارنويسي بر ديوارها و ... انجام وظيفه مي نمود و تا حد توان خويش عليه رژيم وابسته مبارزه مي كرد و در اين راه از هيچ كوششي دريغ نمي ورزيد.

در زمستان 57 قبل از پيروزي انقلاب اسلامي با همكاري برادران مسجد عابدينيه ي سمنان اقدام به تشكيل ستاد مقاومت نموده و شبها تا صبح با سلاح سرد از قبيل كارد و چوبدستي ولي با قلبي آكنده از عشق الهي گشت مي دادند و از مال و جان و ناموس مردم در مقابل تعرضات عوامل رژيم شاه و دزدان فرصت طلب محافظت مي كردند بعد از پيروزي انقلاب نيز هميشه در خط امام و بر عليه جبهه كفر (شيطان بزرگ آمريكا، منافقين چپيها و لیبرالها) مشغول مبارزه بود و با كميته، سپاه و بنياد مستضعفين همكاري مي كرد و با تلاش خستگي ناپذير براي جلوگيري از حيف و ميل و غارت بيت المال توسط سرمايه داران و فرصت طلبان مي كوشيد.

به عنوان نمونه در تابستان 1358 كوچيك روشن (سرمايه دار بهائي اين مزدور صهيونيست) كه مي خواست با باند بازي و تباني 750 رأس از گوسفندان مصادره شده را بفروشد و پول آنها را به صورت ارز از كشور خارج كند كه شهيد عباس ربانيان به محض اطلاع يافتن از اين جريان براي افشاي اين توطئه و رسوا ساختن عاملين آن از شب تا صبح (علي رغم كار طاقت فرساي روز) 3 يا 4 بار فاصله تهران تا پلور را طي كرد تا با تماس با كميته و برادران سپاه سر بزنگاه (يعني كشتار گاه) دزدان بيت المال را افشا ساخت و مانع فروش اين گوسفندان شد.

با شروع جنگ تحميلي براي مقابله با اين تجاوز آشكار ابر قدرتها به حريم مقدس انقلاب اسلامي و براي دفاع از دست آوردهاي انقلاب ابراز علاقه شديدي براي اعزام به جبهه هاي نبرد را داشت ولي به دلايل مختلف و مشكلات خانوادگي موفق نمي شد تا اينكه در زمستان 1360 از طريق كميته امداد امام مسافرتي به جنوب و مناطق جنگي نمود ولي خدمت در اين نهاد او را ارضاء نكرد و روح توفنده ي او براي اعزام خط مقدم له له مي زد و در همين رابطه نرفتن به جبهه را براي خود در پيشگاه خدا مايه ي سرشكستگي مي دانست و بدين ترتيب قبل از عمليات رمضان عازم جبهه جنوب شد و همچون انسان تشنه اي كه در گرماي تابستان در سرزمين كويري به چشمه آب زلال و خنك رسيده باشد از چشمه پرفيض ميدان نبرد سيراب شد و جبهه اين دانشگاه شهادت آنچنان اثر عميقي بر او داشت كه به مصداق اين سخن امام علي (ع) درباره ي تقوي پيشگان كه مي فرمايد: «عظمت خالق در جانش نشسته بود و امور دنيوي و مادون خدا اصلاً به نظرش نمي آمد» و مسئله خوف خدا و قيامت و ... برايش عيني بود گوئي كه نسبت به بهشت همچون كسي هستند كه آنرا ديده است و انگار كه ايشان در آن متنعمند نسبت به جهنم نيز همچون كسي هستند كه آنرا مشاهده كرده است و گويا كه ايشان در آن معذبند.

در همين رابطه بود كه قبل از عمليات محرم با شهيد ساقيان و شهيد توفيقيان و يكي دو نفر از برادران هميشه با هم بودند و اكثراً در سنگر يا چادر يا خلوتگاهي 3-4 نفري دعاي توسل مي خواندند و در دل شب با خداي خويش به نجوا مي نشستند و اين باعث شده بود كه اين چند برادر همچون يك روح در چند پيكر بودند و علاوه بر فعاليت هاي عبادي، فرهنگي و رزمي همكاري بسيار نزديكي با برادران سپاه داشتند و در افشاي جريانهاي انحرافي و غير خط امام و دفاع از برادران سپاه و نيروهاي خط امامي مي كوشيدند و همين مسئله باعث شده بود دائماً مورد اتهام از طرف جريانهاي منحرف و غير خط امام واقع مي شدند ولي براي رضاي خدا و خشنوديش نسبت به اين برچسبها و تهمت ها بي اعتنا بوده و بدون دلسردي به كار خود ادامه مي دادند.

تا اينكه در مرحله اول عمليات محرم برادران حسن توفيقيان و تقي ساقيان به شهادت مي رسند و برادر عباس نيز به علت نزديكي زياد به دشمن بوسيله ي تركش نارنجك در چندين موضع (ساق- زانو- ران و بازو) مجروح مي شود و ايشان را به وسيله ي اورژانس به پشت جبهه منتقل مي كنند از آنجا كه شهيد عباس عاشق جنگيدن در راه خدا بود با پاي مجروح و لنگان از اورژانس فرار مي كند و براي ادامه نبرد، خود را به خط مقدم مي رساند ولي برادران با تأكيد زياد به علت جراحت پا مانع مي شوند و ايشان را برمي گردانند.

در مدتي كه براي بهبود يافتن پاهايش در مهديشهر بود هميشه به تبليغ و تشويق براي جبهه، برگذاري مجالس دعاي توسل، معرفي شهداي هم سنگرش و شركت در نمازهاي جمعه و جماعت و ... مشغول بود. قبل از اعزام مجدد به جبهه به اتفاق حجة السلام مهدوي ضمن مسافرتي به مشهد به خدمت امام غريب امام رضا (ع) رسيدند و آنگونه كه برادر مهدوي بيان مي نمايند اين برادر از خوف خداي متعال مدت زيادي در بالاي ضريح امام رضا (ع) به گريه مي نشيند و ضمن طلب عفو از خدا براي ادامه راه شهيدان با امام تجديد عهد مي نمايد و گويا مسئله شهادت به او الهام شده بود چراكه وقتي در مسافرت بعد از هر نماز يوميه مدت زيادي براي خواندن نماز قضا مشغول مي شود.

برادر مهدوي به ايشان تذكر مي دهند كه خداوند امر فرموده در مسافرت نماز را شكسته بخوانيد ولي شما نمازهاي قضا را هم در مسافرت مي خواني به برادر شهيد جواب مي دهند: كه آري، درست است ولي من وقت زيادي براي نماز قضا خواندن ندارم آري عباس با اين روحيه پس از بازگشت از مشهد عازم جبهه شد مخصوصاً بار آخر كه به مرخصي آمده بود روحيه ي ديگري داشت. تواضع و اخلاص از چهره اش نمايان بود با همه صميمي بود به هيچ كس جواب سربالا نمي داد و در عرض چند روز مرخصي تأثير عميقي از نظر اخلاقي بر خانواده و اطرافيان گذاشت همه را تشويق به دعا و نماز جماعت و مسجد مي كرد صبح روزي كه عازم كربلاي خويش بود به برادرش مي گويد موقعي كه مادر مرا در پناه قرآن بدرقه مي كند عكس از من به عنوان يادگار بگير.

يكي از همرزمانش مي گويد: عباس واقعاً آماده شهادت بود مخصوصاً پس از مرخصي هيچكس از او نرنجيد محبت، متانت و تواضع و اخلاص او در نماز براي همه درس عبرت بود چند روزي كه مرخصي بود جاي خالي ايشان بين برادران كاملاً محسوس بود نماز قضا را مرتباً مي خواند و هميشه براي نماز جماعت و مراسم دعا و سينه زني و كلاس ها حاضر بود در دعاي سر سفره از خداي خويش در دنيا زيارت امام حسين (ع) و در آخرت شفاعت امام حسين (ع) را طلب مي كرد بدين ترتيب به رزمش عليه مستكبران و متجاوزين بعثي ادامه داد تا اينكه در سپيده دم يكشنبه 1361/12/14 در حال تعويض نگهباني در جبهه جنوب (پاسگاه زيد) در اثر اصابت تركش خمپاره به لقاء پروردگارش نائل شد و شهادت او همچون شهادت ديگر شهيدان ننگ و نفرت ابدي را بر دامن ابر قدرتها و عوامل داخلي و سازمانهاي حقوق بشري آنها باقي نهاده و سرافرازي و افتخار دنيا و آخرت را براي خود و خانواده و امت شهيد پرور خود تضمين نمود و ادامه راه و تداوم و پاسداري از انقلاب اسلامي را به ما واگذار نمود.

يادش گرامي- خاطره اش جاويد- مكتبش پايدار- راهش پر رهرو باد «انشاءالله»
***************
زندگی نامه شهید عباس ربانیان توسط برادر شهیدش سهراب(حسین) ربانیان به یادگار مانده است.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده