مصاحبه نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید امیر طالب
من بار آخر بهش گفتم ، دیگه نمیزارم بری . گفت ، باشه مامان تو خودت فردای قیامت جواب حضرت زهرا(س) رو میدی ؟ میدونی حضرت علی اکبر از حضرت زهرا (ُس) حلالیت خواست وایشون حلالش کرد ؟ میتونی جوابش روبدی ؟ گفتم ، نه . گفت ، پس چرا نمیزاری برم .

مصاحبه نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید امیر طالب

درخدمت خانواده ی شهید بزرگوار امیر طالب هستیم .

- سلام علیکم .

علیک سلام .

- خوبی مادر جان ؟

الحمدالله .

- خودتون رو معرفی کنید و نسبتتون رو با شهید بفرمایید ؟

بنده صفیه شریفی فرزند فرج الله شریفی و مادر شهید امیر طالب هستم . ولی توی طایفه من رو فاطمه صدا میکنند .

- مادر جان ما ازاستان سمنان اومدیم تا درمورد شهیدتون حرف بزنیم . و خاطرات شما رو از ابتدای طفولیت تا روزی که به شهادت رسید در تاریخ شفاهی کشورمون ثبت کنیم . پدر شهید ازدنیا رفتند و ما سوالات مربوط به ایشون هم از شما می پرسیم . پس لطفا به ما کمک کنید .

چشم .

- شهید فرزند چندم شما بود ؟

دهم .

- مادرجان وقتی پدر شهید اومدند خواستگاری شما ، کجا زندگی میکردین ؟

آرادان بودیم .

- البته من سمنان به دنیا اومدم . وقتی چهار ساله بودم پدر ومادرم ما رو آوردند آرادان .

- - شغل پدر شهید چی بود ؟

تو کارخونه کار می کرد .

- میزان سواد شما و پدر شهید چقدر هست ؟

من بی سوادم ولی پدر شهید شش کلاس سواد داشت .

- فامیل بودین ؟

بله .

- وقتی ازدواج کردین ، سمنان بودین یا آرادان ؟

اومده بودیم سمنان و خیابان ابوذر زندگی میکردیم .

- شما به جز خونه داری کار دیگری هم می کردین ؟

نه ، من خونه دار بودم .

- مادرجان اون زمان رسم بود که مدتی بعد ازازدواج عروس وداماد با خانواده ی شوهر زندگی میکردند ، شما هم همین طور بودین ؟

بله .

- کارها تقسیم شده بود ؟

مادرشوهرم خیلی زندگی خوبی نداشت . خرج ایشون هم شوهر من میداد .

- چند نفر بودین ؟

سه تا پسر مجرد داشتند .

- وضعیت زندگی تون چطور بود ؟

شکر خدا میگذروندیم دیگه .

- برامون از سبک زندگی تون دراون زمان بفرمایید . اون زمان که امکانات نبود ومردم آب وبرق و گاز نداشتند . شما چطور زندگی میکردین ؟ مثلا لباس ها رو چطور میشستین ؟

لباس ها رو بیرون میشستیم . برای مصرف آب خونه هم باید از آب انبار آب میاوردیم ، خیلی زندگی سخت بود .

- پس خیلی به شما سخت میگذشت ؟

بله .

- نام شهید رو کی انتخاب کرد ؟

ما اون موقع بجنورد بودیم . تو مشهد اسم امیر رو نمیگذاشتند بزاریم . ما هم فورا شناسنامه اش رو گرفتیم .

- مادرجان شما تغییر مکان هم داده بودین ؟

بله ، شرکت راه و ساختمان بودیم . شوهرم دوسال این شهر بود و دو سال یه شهر دیگه .

- پدر شهید یه مدت هم آموزگار بودند ، درسته ؟

بله . یه مدت کوتاه به بچه ها درس داد .

- همه ی فرزندان قبل ازشهید براتون موندند ؟

یکی شهید شده و چهار تا فوت کردند . الان هم پنج تا دارم

- مادرجان بجنورد ساکن شده بودین ؟

بله .

- شهید هم بجنورد به دنیا اومد ؟

بله .

- مادرجان اون موقع که دکتر ودرمان نبود ، شهید تو خونه به دنیا اومد ؟

بله .

- پدر شهید هم منزل بود ؟

بله .

- خیلی از مادر شهداء گفتند که فرزندشون لحظه ی اذان به دنیا اومده ، شهید هم همین طور بود ؟

بله . تو ماه مبارک رمضان ، موقع الله اکبر اذان به دنیا اومد .

- قبل از تولدش خواب ندیده بودین ؟

نه ، ندیدم . ولی برای یه فرزند دیگرم خواب دیدم .

- کی تو گوش شهید اذان گفت ؟

پدرش .

- برای شهید ولیمه هم دادین ؟

بله ، گوسفند کشتیم .

- چی شد که ثبت احوال رضایت داد که اسم شهید و امیر بگذارید ؟

پدرش شناسنامه اش رو گرفته بود .

- اون زمان امکانات بهداشتی و درمانی خیلی کم بود . پیش اومده بود که شهید بیمار بشه وبراش نذر کنید ؟

بله ، اسهال و استفراغ گرفت و خیلی مریض شد . اصلا به زنده بودنش امیدی نداشتیم . همون موقع نذر کردم و گفتم ، یا زهرا(س) یه روضه ی پنج تن نذر میکنم که بچه ام خوب بشه . الحمدالله خوب هم شد .

- امیر ابتدایی رو بجنورد خوند ؟

نه ، اون موقع اومده بودیم سمنان .

- مادرجان ، شهید تا زیر دیپلم درس خوند . چرا درسش و ادامه نداد ؟

به خاطر جبهه رفتن ادامه نداد .

- شهید هیچ حرفه ای رو دنبال نمیکرد ؟

نه ، اصلا .

- شهید یازده ماه و شش روز در جبهه بود . ایشون نیروی بسیجی بودند ؟

گفت ، میخوام برم جبهه و من اجازه ندادم . ولی خودش رفته بود ثبت نام کرده بود . موقع خواب در وقفل می کردیم . از دیوار رفته بود بالا و ثبت نام کرده بود . صبح که بیدار شد گفت ، میخوام برم جبهه . گفتم ، هنوز خیلی کوچکی .

گفت ، مامان من جبهه رو دوست دارم . وقتی رفت شانزده هفده سالش بود .

- دوران انقلاب ده دوازده ساله بود و شما سمنان بودین پدر شهید هم درجریانات انقلاب فعالیتی داشت ؟

بله ، ایشون شرکت میکرد و من خودم هم خیلی رفتم . شهید هم خودش میرفت .

- تو این مدت برای کسی اتفاقی نیافتاد ؟

یه بچه شهید شد .

- اون بچه که تیرخورد ، شما حضور داشتین ؟

نه .

- کم کم انقلاب شد و پایگاه ها شکل گرفت و امنیت کم شد . به همین خاطر جوان ها شبها نگهبانی می دادند . پدر شهید هم میرفت ؟

بله ، ایشون هم می رفت .

- پس خانوادگی انقلابی بودین ؟

بله .

- پدر شهید درزمان جنگ ، جزء نیروهای بسیجی نبود ؟

نه .

- مادرجان شهید سال 65 شهید شد ؟

بله .

- بار اول که رفت جبهه ، شما متوجه شدین ؟

نه ، از روی دیوار رفت و پدرش هم متوجه نشد .

- از دوستان شهید که با هم جبهه رفته باشند ، کسی یادتون هست ؟

پسرآقای صفرنژاد بود . یه دوست دیگه هم داشت که اسمش یادم نیست .

- بار اول که رفت شما و پدر مرحومش متوجه نشدین ؟ اسم پایگاه یادتون هست ؟

مسجد امام حسین (ع) بود .

- وقتی رفت جبهه ، چطور متوجه شدین ؟

یه نامه برامون گذاشته بود و اون تو نوشته بود . من یه مقدار ناراحتی کردم که دیگه برنمیگرده ولی شکر خدابرگشت .

- چه مدت از شهید بی خبر بودین ؟

چهل و پنج روز .

- بهتون تلفن میزد یا نامه مینوشت ؟

تلفن نداشتیم ، نامه مینوشت .

- به شما نگفته بود که جنوب رفته یا غرب کشور ؟

رفته بود غرب .

- کارش تو جبهه چی بود ؟

تک تیرانداز بود .

- وقتی اومد مرخصی ، شما نگفتین چرا رفته مرخصی ؟

چرا خندید وهیچی نگفت .

- دوباره که میخواست بره جبهه ، کجا اعزام شد ؟

بازهم رفته بود غرب کشور .

- بهش نگفته بودین که اونجا کموله ودموکرات هستند . مواظب باش ؟

چرا خیلی برام تعریف میکرد . چند نفری بودند ورفته بودند برای خودشون چیزی بخرند . کموله ها اون ها رو کمین زده بودند . دونفر از رفقاش شهید شده بودند . امیرفرار کرده بود و کسی متوجه نشده بود .

- اسم اون دو تا دوستانش چی بود ؟

نمیدونم ، هم محلی بودیم .

- بار دوم که رفت که چقدر موند ؟

تک تیرانداز بود وزخمی شد .

- از چه ناحیه ای زخمی شده بود ؟

از ناحیه ی قفسه سینه . پشت آرپیچی بود که زخمی شده بود . رفت شیرخورشید پیش خواهرزاده ام که پزشک بود . مداواش کرد وخوب شد .

- وقتی زخمی شد ، بهش نگفتین دیگه نمیزارم بری ؟

گفت ، تو میدونی که این ها که میرن برای چی میرن ؟ گفتم ، نه .

گفت ، برای دفاع ازخواهر وبرادرو ناموسمون .

- برای بار سوم که رفت کجا اعزام شد ؟

غرب کشور بود .

- چقدر مونده بود ؟

سه ماه .

- وقتی اومد براتون تعریف نکرد تو جبهه چه کاری انجام میداده ؟

من یادم نیست .

- وقتی به شهادت رسید ، یگان سپاه سمنان بود ؟

بله .

- تو تیپ بیست و یک حضرت رسول بود ودرمهران به شهادت رسید . درمورد نحوه ی شهادتش میدونید ؟

به من زیاد دراین مورد حرفی نزدند . من بار آخر بهش گفتم ، دیگه نمیزارم بری . گفت ، باشه مامان تو خودت فردای قیامت جواب حضرت زهرا(س) رو میدی ؟ میدونی حضرت علی اکبر از حضرت زهرا (ُس) حلالیت خواست وایشون حلالش کرد ؟ میتونی جوابش روبدی ؟

گفتم ، نه . گفت ، پس چرا نمیزاری برم .

- بدرقه اش هم کردین ؟

بله ، یه بار با پسرم بدرقه اش کردم .

- خیلی ازمادر شهدا میگفتند ، خواب شهادت فرزندشون رو دیدند . شما خواب ندیدین ؟

نه .

- شهید درکربلای یک به شهادت رسید ونیروی بسیجی هم بود . شما وپدرش کجا بودین ؟

من همین جا بودم . از سپاه اومدند ودیدم (ناتمام )

دخترم اون موقع حامله بود و حالش خیلی بد بود . من سرگرم او بودم . شب حمله هم خیلی سخت بود و حمله ی زیادی شده بود . من رفتم رو به آسمون گفتم ، خدایا بچه ام دست کموله ها نیافته .اگر صلاح میدونی شهیدش کن ولی دست اون ها نیافته . پسرم خیلی زبل بود . دوستانش هم همیشه میگفتند .

- مادرجان کی خبر شهادتش رو دادند ؟

خدا پسرعموش و بیامرزه . اون موقع زنده بود . ایشون به من گفت ، چرا اینجوری هستی ؟

گفتم ، نمیدونم . اصلا آرام نبودم . برادرشوهرم گفت ، خبر امیر وداری ؟

گفتم ، نه مگه چی شده ؟

دیگه همون موقع فهمیدم که شهید شده . پدرش هم متوجه شد ولی من همون جا ازحال رفتم . فقط خدا رو شکر کردم که دست کموله ها نیافتاد .

- بعد ازشهادتش به هرحال خیلی ها دیدار شما اومدند . کسی براتون خاطره ای از شهید تعریف نکرد ؟

بیشتر با پسردایی ام بود . میگفت ، شب حمله او رو دیدم . بهش گفتم ، امیر کاری نداری ؟

گفته ، نه .

میگفت ، فرداش خبر شهادت امیر ودادند .

- پیکر شهید و کی آوردند ؟

همون شب که شهید شد ، فرداش آوردند .

- شهید و کجا دفن کردین ؟

تو امامزاده یحیی سمنان .

- بعد ازشهادت خیلی از شهداءء تاکید داشتند که جزع و فزع نکنید که دشمن شاد نشیم . شما و پدرش هم صبور بودین ؟

بله ، صبوری کردیم .

- پدر شهید هیچ وقت خواب شهید رو ندیده بود ؟

نه ، من دیدم . بعد ازپنج روز خواب دیدم . بیدار بودم ودیدم که شهید اومده بغلم . بهش گفتم ، الهی فدات بشم مادر . کجا بودی قربونت برم .

اون هم هاهاها میخندید .

یکدفعه دیدم بغلم خالی شد و رفت .

- آموزه های مذهبی رو شما به شهید یاد دادین یا پدرش ؟

خودش خیلی علاقه داشت .

- بچه که بود و شما میرفتین روضه ی اهل بیت ، شهید هم میبردین ؟

بله .

- وقتی گریه میکردین ، علت گریه تون رو نمیپرسید ؟

چرا میگفت ، مامان گریه نکن . من هم براش توضیح میدادم که چرا گریه میکنم . خیلی بچه بود و من هم بهش میگفتم ، برای امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر گریه میکنم و وقتی هم تو گهواره بود شعر حضرت علی اکبر وبراش میخوندم .

- مادرجان شهید خادم هم بود ؟

بله ، تو مسجد امام حسین (ع) خادم بود .

- پدر شهید هم خادم بود ؟

در حد چایی دادن و غذا دادن میرفت .

- به جزء امیر ، فرزند دیگرتون هم جبهه رفت ؟

چرا مجتبی طالب پسرم جانباز هست .

- چند درصد جانباز هستند ؟

تقی هم جانبازه . هم سینه اش ناراحته و هم شیمیایی هست .

- پدر شهید جبهه نرفت ؟

نه .

- زمانی که کمک های مردمی رو جمع میکردند و همه برای کمک به جبهه دست به دست هم داده بودند . شما هم کمک میکردین ؟

بله ، میرفتم نون میپختم .

- شهید اون موقع تبلیغ جبهه رو نمی کرد ؟

میرفت ولی به من نمی گفت .

- مادرجان حالا که اسم شهید اومد ، خاطره ای یادتون نیومد ؟

بی پاسخ .

- رفتارش با شما و پدرش چطور بود ؟

خیلی خوب وصبور بود ونمازش هم هیچ وقت ترک نمیشد .

- ساک ووسایل شهید هم آوردند ؟

بله .

- شهید وصیت نامه هم داشت ؟

بله .

- چه سفارشی کرده بود ؟

میگفت ، امام (ره) رو تنها نگذارید . جبهه ها رو خالی نگذارید .

- مادرجان خاطره ای از شهید و پدرش ندارید ؟

نه ، دیگه ندارم .

- هیچ وقت نشد که کاری انجام بده و پدرش و ناراحت کنه ؟

چرا ، به هرحال بچه بود و گاهی شیطنت هم میکرد .

- به عنوان مادر شهید و دو جانباز ازمردم ومسئولین چه انتظاری دارید ؟

اینکه سروقت به کارهاشون برسند . و به خونه و زندگی هاشون برسند . جوان اگر کار داشته باشه ، فکرش درگیر نمیشه .

- ممنون مادرجان خسته نباشید .

سلامت باشید و دستتون درد نکنه .

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده