عراقي ها براي آزار اسرا به شکنجه هاي گروهي اکتفا نمي کردند و بعضي وقت ها اسرا يک بوکس يا آلت دست عراقي ها مي شدند...
بسم الله الرحمن الرحيم


خاطره ای از آزاده سرافراز ابراهيم اسکندري نيا:
         مدت اسارت 2 سال و یک ماه


کندن چاه :

 همان طور که مي دانيد کشور عراق از جمله کشورهاي گرمسيري است که از نظر کمبود آب هميشه مد نظر بوده . يکي از روزهاي گرم تابستان که آب بسيار کم بود و همه اسرا بيماري پوستي گرفته بودند جلسه اي برپا شد و قرار شد که درون مجتمع حمام ها چاهي حفر کنند تا آب مصرفي تأمين شود عراقي ها موافقت کردند و بيل و کلنگ در اختيار چند تن از اسرا گذاشتند ابتداي صبح چند نفر داوطلب کندن چاه شدند و بلافاصله مشغول حفر چاه گرديدند هنوز چند ساعتي نگذشته بود که فرياد خوشحالي حفارها بلند شد وقتي به بيرون آسايشگاه رفتم با تعجب ديدم که آب حدود يک متر از زمين با فشار بالا مي زند هر کي حرفي مي زد و اسرا سطل به دست به طرف آب مي دويدند نيم ساعتي که گذشت ديدم که نگهبان ها با کابل از درب ورودي به طرف اسرا دويدند همه فرار کردند و بعد فهميديم که حفارها يکي از لوله هاي بزرگ انتقال آب عراق را سوراخ کرده اند عراقي ها هم از اين اتفاق عصباني شدند و به جان اسرا افتادند .



صنايع دستي اسرا و سرقت آنها توسط عراقي ها :

بعد از مدتي که از اسارت گذشت عراقي ها اعلام کردند که مي خواهند نمايشگاهي از آثار اسرا درست کنند پس اعلام کردند که هر کسي صنعتي در اختيار دارد ارائه بدهد خلاصه هر کدام از اسرا آثاري را خلق کردند و درون نمايشگاه گذاشتند اما پس از تکميل شدن نمايشگاه عراقي ها يک شب تمام آثار را به سرقت بردند .



ظلم بي حد و مرز عراقي ها :

پس از چند ماهي که دوران اسارت را سپري کرديم به علت غذاي نامناسب اسرا اکثراً مبتلا به بيماري اسهال شدند عراقي ها اجازه رفتن به دستشويي را نمي دادند و اگر کسي اعتراض مي کرد با کابل  به جان اسير بي چاره مي افتادند و او را به حد مرگ مي زدند اما اين کافي نبود آسايشگاه مخصوصي بپا کردند و تمام مريض ها را آنجا نگه داري مي کردند و چون بعضي ها اراده خود را از دست داده بو
دند آنها را مسخره مي کردند و مي خنديدند .


زندان انفرادي :

عراقي ها براي آزار اسرا به شکنجه هاي گروهي اکتفا نمي کردند و بعضي وقت ها اسرا يک بوکس يا آلت دست عراقي ها مي شدند به اين ترتيب که يک روز عصر پس از گرفتن آمار سرپرست آسايشگاه بنام ستوان يار عزيزي با چند نفر عزيزمان درگير شد من هم به کمک او رفتم فردا صبح وقتي که آمار تمام شد اسم مرا صدا کردند و به زندان انفرادي بردند البته من خوش شانس بودم فقط پس از کمي کتک زدن رهايم کردند اما روال زندان انفرادي اين بود که ابتدا دستان زنداني با طناب به ميله هاي تعبيه شده کف زندان مي بستند و دو روز رها مي کردند پس از اين که زنداني خود را کثیف مي کرد و به سراغش مي آمدند و پس از کتک مفصل آزادش مي کردند .



تبادل اسرا :

 زماني که تبادل اسرا شروع شد من با ريش هاي بلندي قصد آمدن به ايران را داشتم اما عراقي ها اصرار داشتند که صورتم را اصلاح کنم اما من زير بار نرفتم به خاطر همين درگيري من با يکي از افسران عراقي بالا گرفت در دوران اسارت من يکي از مهره هاي اصلي مخالفت با عراقي ها بودم عراقي ها اسامي ما را به استخبارات عراق داده بودند که از آمدن ما به ايران جلوگيري کنند يکي از نگهبانان عراقي که برايش آية الکرسي نوشته بودم به من اظهار دوستي مي کرد وقتي که به بيرون آسايشگاه آمديم همه ما را به گروه هاي 50 نفري تقسيم کردند و گفتند اسامي را که مي خوانيم قيام کنند در اين لحظه نگهبان عراقي که نامش عسکر بود به کنار من آمد و گفت اگر اسم تو را خواندند بلند نشو چون تصميم گرفته اند که مخالفين را به زندان ديگري بفرستند اصغر خازني و محمد هوشمند کنار من بودند به آنها گفتم زماني که اسامي ما را خواندند از جا بلند نشويد عسکر راست مي گفت چون چند نفري را که نتوانستم به آنها خبر بدهم به زندان ديگري فرستادند که ديگر خبري از آنها نشد البته من پس از خروج از محوطه آسايشگاه ها و ديدار با نگهبانان صليب سرخ به آنها گفتم که تعدادي اسير را از ما جدا کردند اما ديگر متوجه نشدم بر سر آنها چه آمد اميدوارم هر جا که هستند سلامت باشند . والسلام .  




قطعه ای شعر از آزاده سرافراز ابراهيم اسکندري نيا:
دزدانه :

 زير باران گريه کردم تا تو اشکم را نبيني  
                                   چشم بستم در حضورت تا نگاهم را نبيني  
   سعي کردم تا نفهمي هيچ چيز از من نداني
                         راه رفتم من خرامان تا تو لنگانم نبيني
  گرچه هجران آتشم زد سوختم من سوختم من     
                                دل به اين دفتر سپردم شکوه پيش کس نبردم
 مخفيانه مويه کردم تا که فريادم نبيني
                             هر کجا ديدم نشستي رفتم و آنجا نماندم
 تنگي جا شد بهانه تا مرا هرگز نبيني
                         جانم از هجرت بدر شد از تن رنجور و پيرم
خنده اي دزدانه کردم تا که گريانم نبيني
                             تا اجل آمد به بالين اندر آغوشش فشردم  
راز دل با او بگفتم تا تو تنهايم نبيني

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۴۶ - ۱۴۰۱/۰۳/۲۹
0
0
درود بر تمام عزیزان مدافع وطن پرداختن به خاطرات این عزیزان بسیار مثبت و سازنده می باشد لذا خواهشمندیم در صورت امکان از این مطالب در شبکه های مجازی بیشتر استفاده بشود تا نسل کنونی ما فرهنگ دفاع و غیرت و شهامت را از پدران خود بیشتر آموزش ببینند.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده