جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۱۷
نوید شاهد: به هرحال ايشان (آيت) تشريف آوردند و دبير بسيار موفقي بودند و خيلي زود گل كردند و مورد علاقه دانش آموزان قرار گرفتند. مناطق كويري دانش آموزان تقريباً هوشيار و اگر از من نرنجند تا يك حدودي پر فضول و اهل پرسش و پاسخ دارد، يعني معلمي در بعضي از شهرها مشكل است، از جمله شهرهايي كه در حاشيه كوير هستند....

«منش اخلاقي شهيد دكتر آيت» در گفت و شنود با علي معلم دامغاني

نوید شاهد:
استاد شما در كدام قسمت از پازل داستان زندگي مرحوم شهيد آيت قرار مي گيريد؟
بسم الله الرحمن الرحيم. دليل مهاجرت دكتر آيت به عنوان معلم فلسفه و ادبيات به شهر كويري دامغان كه تبعيدگاه محسوب مي شد، براي بسياري از چهره هاي فرهنگي، آب و هواي خشك و كويري و عدم امكانات بود و چهره هاي فرهنگي كه به اين منطقه تبعيد مي شدند تقريبا در يك جور انزوا، تنهايي و غربت قرار مي گرفتند. اگرچه بعدها ثابت شد كه حضور اين افراد در اين شهر مؤثر بوده و چهره هاي انقلابي از جمله روحانيون و دانشگاهي هاي اين شهر، در سپاه، بسيج و در زمينه هاي فرهنگي شركت داشتند. اين شخصيت ها همه به نوعي مؤثر بودند، ولي حكومت به تصور خودش آنها را به دامغان تبعيد كرده بود.
ما يك روز در شهرمان با چهره اي آشنا شديم كه من چون به ادبيات علاقمند بودم، برايم جالب بود و اگر اديبي به دامغان مي آمد - مثلاً دكتر مروج كه از چهره هاي ادبي ايران بود- و يا شهيد آيت، شخصاً برايم مهم بود، البته من از نظر ادبيات اين موضوع را مطرح مي كنم. هرچند كه شهر و منطقه ما هرگز از ادبا خالي نبوده است، خانواده يغمايي ها در سمنان، خانواده شريعت پناهي هاي سمنان در دامغان، خانواده معلم كه در نسل آخرينش تقريباً روحانيت را يك مقداري كنار گذاشته بودند و قانع بودند به كارهاي كشاورزي و ليكن ميراث فرهنگي به صورت ادبيات و مسائل مذهبي در درون قبيله كاملا آشكار و زنده بود.
به هرحال ايشان (آيت) تشريف آوردند و دبير بسيار موفقي بودند و خيلي زود گل كردند و مورد علاقه دانش آموزان قرار گرفتند. مناطق كويري دانش آموزان تقريباً هوشيار و اگر از من نرنجند تا يك حدودي پر فضول و اهل پرسش و پاسخ دارد، يعني معلمي در بعضي از شهرها مشكل است، از جمله شهرهايي كه در حاشيه كوير هستند. بچه ها شما را به خود رها نمي كنند و دائماً كشف مي كنند كه آيا چيزي دارد يا نه و واي به روزي كه چيزي نداشته باشد. بايد خيلي زود، آن منطقه را ترك كند و برگردد و اگر دوام آورد، يعني از آن چيزي كه مدعي آن است، برخوردار است.
آقاي آيت چنين شخصيتي داشت و زود در دامغان جا افتاد و به صورت عميق هم جا افتاد. به طور طبيعي بين معلم ها، ادبا و دبيران و غيره رقابت هائي هم وجود داشت. بعدها اين درگيري ها و ذوق شاعرانه من كه شايد سال هاي تمرين را مي گذراندم، موجب خلق لطيفه بسيار مشهوري در باره ايشان شد. زماني كه در مجلس خواستند چهره ايشان را به واسطه بعضي از موضوعات فرعي مخدوش كنند، اين لطيفه را دستاويز قرار دادند. البته من در روزنامه كيهان از شخصيت ايشان دفاع و با صراحت اعلام كردم كه بين من و ايشان هيچ نوع نزديكي، دوستي و حُب فوق العاده اي جز خويشاوندي كه به وجود آمده بود و يك جور احترام قبيلگي را باعث مي شد، وجود نداشت، ولي آقايان بر اساس مطلبي كودكانه كه بيشتر به ما مربوط مي شد و نه به شخصيت آقاي آيت، آن معركه را به راه انداختند.
در ابتداي انقلاب نسبت به خيلي چيزها حساسيت وجود داشت. حتي بعضي از آقايان به من تلفن كردند و بي ميل نبودند كه جريان را با مبالغه و غلو توأم كنم، در حالي كه انصافاً جا نداشت و من نه به خاطر خويشاوندي و نه به خاطر دوستداري آقاي آيت، فقط به خاطر خود حقيقت و آنچه كه به ايشان نسبت مي دادند، سخني گفته بودم، اما ديگران از آن برداشت شيطاني كرده بودند. آيت متعلق به سرزمين ساده دل ترين مردماني بود كه طبيعت مذهبي بسيار صلبي دارند و دين و مذهب آنها ميراثي است كه از پدر به فرزند انتقال پيدا مي كند. شايد ساير چيزهايي كه فرزند خانواده به ميراث مي برد، اين قدر اهميت و ارجمندي نداشته باشد، اما اين يكي تا دم مرگ حفظ مي شود. آيت آن روزها در شهر ما از جمله معدود دبيراني بود كه نماز مي خواند، عرق نمي خورد و عاري از تظاهرات منورالفكري و روشنفكري اي بود كه در ميان ادبا و اهالي ادبيات، باب بود و آن را مايه فخر خودشان مي دانستند.
بسياري از چهره هاي نامي ادبيات را چه در اين زمان و چه آن زمان مي شناسيم كه بعد از گذراندن دوران مدرسه و تلمذ در خدمت استادان بزرگي چون اديب نيشابوري و ديگر بزرگان خراسان و قم، ناگهان موج روشنفكري چنان آنان را با خود برد كه هرگز باز نيامدند و گم شدند.
شد غلامي كه آب جوي آرد/ آب جوي آمد و غلام ببرد.
و اين نمونه ها كم نبودند، ولي هستند آدم هايي كه آيت را از نزديك ديدند. آيت اگر انقلابي هم نبود، مسلمان بود. اگر اين حوادث هم پيش نمي آمد، سياسي بود. آنچه كه من در مورد ايشان شنيدم وابستگي نزديك ايشان به آيت الله كاشاني و به سلسله بزرگاني بود كه در آن عصر در مقابل حكومت شاه مي جنگيدند، از جمله مرحوم نواب و دار و دسته اش و شخصيت هايي كه در بازار تهران وجود داشتند. مي شود گفت او از سلسله دانشگاهيان برگزيده وابسته به روحانيت مبارز آن روزگار بود و با آنها ارتباطات بسيار نزديكي داشت كه ما بعد از انقلاب متوجه شديم. شخصيت بسيار كتوم و رازنگاهداري داشت و حتي خويشاوندان نزديكش در دامغان هم چندان متوجه شأن و پايگاه وي نشدند.
بعدها وقتي انقلاب شد و خلايق احساس كردند مي توانند از بسياري از رازها پرده بردارند، آن وقت خيلي ها متوجه شدند كه اين مرد ساليان درازي است كه در اين جهات زحمت كشيده، كارهاي بسياري را از پيش برده، با بسياري از اهل سياست و كياست دمخور بوده، از يك سو به بازار، آيت الله كاشاني و از يك سو به دانشگاه و به حوزه قم مرتبط بوده و به علاوه فرزند نجف آباد بوده است. اينها در واقع فرمول مركب شخصيت اين آدم است. اما آن قصه را كه اگر برخي در آغاز انقلاب، آن را دستاويز اخبار سياسي نمي كردند، شايد فراموش شده بود و حداقل امروز كسي آن را به ياد نمي آورد، اين بود كه در مجلس عنوان كردند كه ايشان در زماني كه در دامغان معلم بوده و در دبيرستان دخترانه درس مي گفته، دختري را در كلاس بوسيده است. درصدد برآمدند كه با اصرار و ابرام اين را اثبات كنند و از جمله برگه هاي اثباتي كه در دست داشتند، شعري بود كه من گفته بودم. آن شعر را من در عالمي و سن و سالي گفته بودم كه اگر قاضي عادل مي خواست آن را داوري كند، اصلا سند محسوبش نمي كرد، چون در آن سن و سال، حتي اگر شاعر خبري را هم نقل كند، آن خبر تمايلش نسبت به كذب بيشتر از صدق است.
چند سال داشتيد؟
سال دوم دبيرستان بودم.
چه سالي مي شد؟
دقيقاً سالش را به ياد نمي آورم. يادم هست اندكي بالاتر از دبيرستان دخترانه دامغان، ورزشگاهي بود كه گاهي جوانان مي رفتند و آنجا ورزش مي كردند. من يك روز از آن ورزشگاه آمدم بيرون، رئيس دبيرستان مي دانست كه من با شعر سر و كار دارم و در بعضي از محافل يك چيزهايي خوانده بودم. ايشان چشمش كه به من افتاد، صدايم زد و گفت: «فلاتي! شنيدي كه در دبيرستان چه اتفاق افتاده؟» آن روزها به نظرم آقاي آيت خواستگار بود، اما هنوز داماد عموي من نشده بود. آقاي مدير ادامه داد كه: «اين دبير صاحب كرامت ما در درس روانشناسي موضوع شهامت را مطرح مي كند و در اين مقوله صحبت هايي بين جوانان و مرد عاقلي كه مي خواهد حرف خودش را به كرسي بنشاند، رد و بدل مي شود. بچه ها هم شيطنتشان گل مي كند و حرف را از اين سو به آن سو مي كشانند. بالاخره يكي از دخترها كه جرئت بيشتري دارد، مي گويد اين شهامتي كه شما به صورت مفهومي از آن دفاع مي كنيد و سخن مي گوييد، آيا به صورت مصداقي در حدي هست كه اگر يكي از ما مثلا به عنوان فرزند شما و به عنوان نسبتي كه ميان شاگرد و معلم هست بگوييم مرا ببوس، ببوسيد؟ تا جائي كه من مي دانم و از دختران ديگر شنيده ام، ايشان ابتدا كمي جا مي خورد، چون گمان نمي كند شيطنت تا اين حد باشد. اما حرف به جائي رسيده بوده كه ايشان نمي توانسته از آن برگردد و روي اين حرف تأكيد مي كند كه من مثل پدر شما هستم و آن دخترخانم پرفضول را مي بوسد.»
بعد شما فكر مي كنيد يك چنين موضوعي براي يك شاعر نوجوان، كم دستاويزي است؟ من چند بيتي سر هم كردم كه الان يادم نيست، چون ديگر نخواستم به ياد بياورم. شايد در كيهان آن سال ها، يك دو سه بيتي از آن چاپ شده باشد. من در آن شعر شرح دادم كه در كلاس چنين بحثي مي شود و دختري سئوال مي كند و معلم جواب مي دهد كه بوسيدن اصولاً خطاي فاحشي نيست، يك جور اظهار علاقه و محبت است و نهايتاً اين اتفاق مي افتد. وقتي خانم مدير اين حرف را به من گفت، يك ساعت بعدش اين شعر را گفتم.
يكي از خويشاوندان سببي ما كه خدا رحمتش كند، كارمند ارشد بانك كشاورزي بود و روي رقابت هاي خويشاوندي و حسايت هائي كه روي عموي ما داشت اين شعر را به لطايف الحيل از دست من بيرون آورد و فردا دست هر كسي يك برگه از اين شعر بود و با تبليغي كه روي آن انجام گرفت، موضوع از ديوارهاي آن شهر كوچك بيرون رفت. آدم هايي را كه يك مقدار متعصب بودند، با دبيرستان وارد جنگ و پرخاش شدند كه يعني چه؟ اين مسائل چه معنا دارد؟ آيا موضوع حقيقت دارد؟ ندارد؟
در مرحله بعد من ناچار شدم عين مسئله را شرح بدهم كه اي مردم! من در آن كلاس نبوده و اين چيزها را به چشم نديده ام. يكي از كساني كه احتمالا او هم نديده است براي اينكه رئيس دبيرستان است و نمي توانسته در كلاس بوده باشد براي من اين قصه را روايت كرد و من برحسب روايت ايشان و مثلا ذوق كودكانه شاعري كه در واقع كودكي مضاعف است، اين را نوشته ام و اين ارزش داوري ندارد و شما خودتان را به گناه نيندازيد. اين از ناحيه خود من در حد يك شوخي بوده است، چون من نديده ام و برايم سخت است كه اين قصه را با ابعادي كه از دو سه نفر از دختراني شنيده ام كه در كلاس بودند، بپذيرم. قطعاً قضيه دقيق تر و عميق تر از اين بوده است.
آقاي آيت آدم پخته اي بود و به هيچ وجه ماجراجو نبود. ظاهراً مثل يك كوه آرام بود و بعدها بود كه فهميديم درونش به اندازه دجله جوش و خروش است. هيچ كس از ظاهر ايشان پي نمي برد كه يك آدم سياسي باشد و نيز به خصوص رفتارش به هيچ وجه دلالتي بر هوسباره بودنش نداشت. به هرحال اين بيچاره اي كه قرار بود داماد خانواده ما بشود، واقعاً آدم ارجمندي بود و اعم از اينكه به دامغان مي آمد يا نمي آمد و سال ها در آنجا بچه هاي ما را تربيت مي كرد يا نمي كرد، ذاتا آدم سياسي، فوق العاده جدي و مسئولي بود. تصور اينكه بعضي از آدم ها اساساً اهل بازي و بازيچه باشند، سخت است و ايشان از آن قسم آدم هاي بود كه گمان بازي و بازيچه بر او بردن، به كلي منتفي بود.
مثلاً فرض كنيد در عالم ادبيات يك نفر از من بپرسد كه حافظ شراب مي خورد يا نه؟ من اصلاً شرمم مي شود كه به اين سئوال پاسخ بدهم. در بارة مردي كه خود مي گويد قرآن را با 14 روايت، ز ِبَر مي خواند، اساساً طرح چنين سئوالي خطاست. به قول مقام معظم رهبري، الان شايد قاريان بزرگ جهان بتوانند با سه چهار روايت قرآن بخوانند، اما حافظ در شعرش ادعا مي كند كه با 14 روايت مي خواند! بديهي است شأن چنين شخصي اجل از آن است كه گرفتار مسائل پيش افتاده عوامانه اي از جنس ميخانه و خرابات و اين مسائل باشد. او مانند هر شاعر ديگري از اين كلمات براي رسانيدن مسائلي والا و ارجمند استفاده كرده است.
سرمشق تمام شاعران، خود قرآن بوده است. خود قرآن وقتي مي خواهد بهشت را وصف كند، به شراباً طهورا و شرابي كه مزاجش كافور و زنجبيل است، انواع خوردني ها و نوشيدني ها، حور، قصور و خيلي چيزهاي ديگر اشاره دارد و بدين وسيله، از اين گونه نهادهاي قابل فهم آدمي استفاده مي كند. شعرا هم در واقع اقتدا به قرآن كرده اند و اگر اقتداي به قرآن هم نكرده باشند، از زبان مردم، نمادهايي ساخته اند به عنوان نردبامي براي آسمان و از همين روي، شأن مردي مثل حافظ بسيار بالاتر از اين ماجراهاست.
مردي مثل خاقاني گاهي از شراب حرف مي زند و مي گويد اينكه من گاهي به ضمير اول شخص از شراب خوردن حرف مي زنم، كسي مباد كه خطا بينديشد كه شراب خوردنِ همچو مني، نسبت گناه به فرشته دادن است. يا كساني مثل نظامي گنجوي، خاقاني، مولانا، حافظ، سعدي، اين شخصيت ها در واقع شخصيت هاي روحاني پاكباز از همه جا رسته اي هستند كه از اين زبان استفاده كرده اند تا مفاهيم عالي را به ما منتقل سازند، اما هستند قومي كه چهار كلمه ادبيات ياد گرفته اند، اما هنوز خلق و خوي عوام الناس، آن هم از نوع مبتذلش دارند و اينها هستند كه مثلاً مي گويند آن تلخوشي كه صوفي ام الخبائثش خواند، تعبيري جز شراب ندارد و حافظ اگر هم در دوره پيري مي نمي خورده، قطعاً در جواني خورده است!
اينها حرف هاي كودكانه اي است. اينجا مشرق زمين است و بزرگان قائلند به اينكه اگر قرار است براي كسي اتفاق مهمي بيفتد، در جوانيش مي افتد. اگر در جواني به ثواب گراييد و راه درست را پيش گرفت، شايد عنايت خدا دستش را بگيرد و به جايي برسد وگرنه اينكه سال ها بماني و همه اشتهايت از بين برود، يعني طبيعت، ميل را از تو سلب كند، آن وقت ديگر توبه محسوب نمي شود. در زماني كه بسياري از اعمال، عين گرفتاري و بيماري است و شما خودتان را عقب مي كشيد، نمي توانيد ادعا كنيد توبه كرده ام.
به هرحال در اين مورد هم مي خواهم عرض كنم باز هنوز ما زنده ايم و آن بزرگوار (آيت) در عالم ديگري است. يك نكته را شايد نبايد با صميميت شهرستاني خودم ناگفته بگذارم كه از خشكي و عبوسي و سكوت خاص ايشان خوشم نمي آمد. ايشان به جدّ سخن نمي گفت و جز با كساني كه همتا و همپاي او بودند، سخن نمي گفت و در واقع با جوان بانشاطي كه دلش مي خواهد شعر بگويد، شوخي كند، لطايف ادبي بشنود، چندان از در لطف و محبت در نمي آمد. من از اين گونه سخت گيري هاي ايشان يك جور حتي دلخوري داشتم، يعني خوشم نمي آمد. حتي تا همين اواخر هم كه چندين مرتبه بعد از انقلاب به منزلشان رفتم و بعدها هم سال ها در منزل ايشان ساكن بودم، يعني خانه ايشان در اجاره من بود و خانواه به خاطر رنجي كه در آنجا برده بودند، به جاي ديگري منتقل شده بودند، باز خاطره همان حالت عبوسي ايشان در من بود و من آن حالت را دوست نداشتم؛ بنابراين اين نكته هم بايد گوشزد اهل خرد باشد كه حرف هايي كه يك نوجوان در شعرش مي آورد و نقل قصه هم از زبان دو سه تا خانم كه همكار ايشان بوده و او هم چهره خشني داشته كه لابد خانم ها د ردفتر دبيرستان با حضور وي هر حرفي را نمي توانسته اند بزنند و هر شوخي اي را نمي توانسته اند بكنند، لابد نتيجه چنين حالاتي هم هست.
مي خواهم بگويم ايشان به خاطر اينكه در شريعت خشك بود و به هيچ وجه عيبي در اين موضوع متوجه ايشان نيست، مورد چنين شايعات و سخن هائي قرار گرفت. اتهام ايشان اين بود كه پاي چيزي كه به آن اعتقاد داشت، به جدّ ايستاد. يك اخلاق مطابق حال و فعال خودش داشت كه ملكه اش شده بود و نمي توانست از آن حالت بيرون بيايد و به حال ديگري تظاهر كند؛ بنابراين اطرافيان از او خوششان نمي آيد و هيچ كدام از آنها با او دوستي نداشتند و لذا كساني را تحريك و تشويق به پراكندن داستان هائي كه نقل كردم، مي كردند و من فكر مي كنم تنها كسي كه از همه بيشتر رنجيد، خود ايشان بود.
اما اين نكته هم گفتني است كه من يك شب، مسير يك كيلومتري به راه آهن دامغان را كه آن وقت ها تقريبا تفريحگاه مردم دامغان بود، طي كردم و رفتم آنجا تا قدم زدم. قطار مي رفت و مسافرها را تماشا مي كردم. معلم ها هم به آنجا مي آمدند. يك شب در آنجا با آقاي آيت روبرو شدم. سلام كردم. ايشان ابتدا رفت، بعد ايستاد و مرا صدا زد. من 2 تا شعر گفته بودم، يكي شعري كه ايشان را متهم كرده بودم و يكي هم شعري كه يك جور برائت بود. شعر دومي چندان گل نكرد، يعني جماعت، آن را ناشنيده گرفتند. آن روزها مدعي شده بودم كه شعر دوم از من است و شعر اول از من نيست (با خنده). ايشان به من گفت: «فلاني! هر دو شعر از توست و كارت خيلي خوب است. قدر خودت را بدان و خودت را مشغول اين جور مسائل نكن. تا مي تواني مطالعه كن.» بعد هم يك مطلبي را به من گفت كه هنوز هم سر كلاس هايم اگر كسي در مورد شعر از من بپرسد، من همان حرف ايشان را به او مي زنم. ايشان به من گفت: «براي شاعر بودن احتياج نداري عروض بخواني، بديع بخواني، علوم بلاغي بخواني. اينها براي يك اديب خوب است، ولي يك شاعر بايد شعر بخواند و با صداي بلند و درست هم بخواند، يعني 2 تا مصراع ميزان هايش درست باشد و شنونده را جذب و جلب كند. هرچه شعر را درست تر بخواني، ترازوي ذهن تو زودتر تنظيم مي شود و هرچه بيشتر بخواني، دسترسي تو به كلمات مورد نظر و مصالح شعر كامل تر مي شود.»
من هنوز هم شيوه اي را كه به بر و بچه هايي كه به من مراجعه مي كنند كه چه جوري شاعرتر بشويم يا شاعر بشويم، توصيه مي كنم همين حرفي است كه آن آدم خوب كه خدا رحمتش كند، به من گفت. نمي دانم تا چه حد اين مسئله كه من به نوعي در آن دخيل بودم، از جهت شرعي جرم است، ولي واقعيت اين است كساني كه مي خواستند از آن در مجلس استفاده كنند، اشتباه كردند و به آنهايي كه در غير اين مورد آن را نقل كردند، مي گويم كه او مسلمان و سياسي بود و اصلا چنين شخصيتي خودش را قرباني چنين مسائل پيش پا افتاده و مبتذلي نمي كند. اصلاً در آئين اين گونه آدم ها نيست كه خودشان را در ماجراهايي از اين دست داخل كنند، بنابراين بر اساس عقل و خردجمعي و چيزهايي كه انسان بعد از ساليان دراز مي فهمد، متوجه مي شود كه در قضاوت در بارة ديگران هرگز نبايد عجله و زود مردم را متهم كرد و به خصوص از ابزاري كه خداوند در اختيار انسان قرار مي دهد، نبايد سوءاستفاده كرد.
فرموديد مرحوم شهيد آيت در ديداري كه با ايشان در ايستگاه راه آهن دامغان داشتيد، شما را تشويق و ترغيب به پيگيري در هنرتان و در باب شعر و شاعري كرد. به نظر مي رسد اين رفتار از سوي ايشان، آن هم پس از آن اتفاق تلخ كه شما نيز به نوعي در آن سهيم بوديد، نشانه مناعت طبع اوست كه نه تنها از دست شما ناراحت نشده، بلكه حضرتعالي را تشويق هم كرده است؟
مسلما همين طور است، براي همين براي من مسجّل است كه عمده آن حرف ها، حتي اگر صورتي از آن قضيه هم اتفاق افتاده باشد، به آن معني نيست كه ديگران ديدند. در بسياري از موارد يك پدر روحاني ممكن است فرزندش را ببوسد، ولي از بوسه تا بوسه، از زمين تا آسمان فرق است. شيطان بر شانه ضحاك بوسه مي زند، مار مي رويد. بسياري از بوسه ها كليد جهنم و شهوتند و بسياري از بوسه ها در حقيقت بر دست پير، پدر، مادر حتي پا و صورت كسي كه شأن دارد و در واقع خداوند به آن توصيه كرده، كليد بهشت است. بايد شخص با چه نيتي وارد ماجرا شده است. آنچه من شنيدم از آدم هاي مغرض بود و آنچه كه مرا تحريك به نوشتن آن اشعار كرد، نشاط اضافي بود كه آدم در جواني دارد.
تعبير من اين است كه اگر كودك باشي، شعر هم بگويي، در واقع مي شود كودكي مضاعف! كودك همين طوري هم شيطنت دارد. شيطنت شعر را هم كه به آن اضافه كنيد، مي شود يك درد بي درمان و خلاصه يك روز بايد نسبت خودت را با حرفي كه زده اي، روشن كني. من مي توانم با صميميت تام و تمام و بدون قيد خويشاوندي و وابستگي بگويم كه امروز بسيار بيشتر از هر روز ديگري باور دارم كه كل اين قضيه، ساخته و پرداخته اذهاني نبوده كه مي خواستند غوغايي به پا كنند و مسائل ديگري در آن دخيلند، خصوصاً كه عرض كردم اين شخص در آنجا تبعيد بود و او را آورده بودند آنجا كه بدنامش كنند و نگذارند در مسيري كه با صراحت پيگير آن بود، حركت كند.
ايشان حتي به عموي من گفته بود من معلم نيستم، يك آدم سياسي ام، چون يك معلم همه وجودش صرف كار تعليم و درس است، در حالي كه من به محصولات بزرگ تري در كليات عالم فكر مي كنم. يادم هست كه ايشان يك شب پيرامون مسئله سپاه و ارتش با ديگران صحبت مي كرد. در حاشيه اين را شنيدم كه كسي گفت آخر چه معنا دارد كه شما هم ارتش را تثبيت مي كنيد و مي خواهيد باشد و هم سپاه را ايجاد مي كنيد. دو تا نيروي نظامي در يك كشور چه معنا دارد؟ ايشان جواب دادند: «اگر توفيق داشته باشيم، اين را هم ارتقاء مي دهيم. 3 تا باشد از 2 تا بهتر است. دست كم اينكه جلوي كودتاها را مي گيرد.»
اين حرفي است كه من در حاشيه بودم و شنيدم. حالا نمي دانم اين حرف را از قول خودش مي گفت يا از قول امام و يا از قول شورايي كه با هم كار مي كردند، اما اين حرف را شنيدم كه قائل بود به اين كه 2 تا نيرو در كشوري مثل كشور ما كه غرب در آن مطامع بسيار زيادي دارد و پيوسته درصدد تحريك است و بسياري از ما هم تحريك پذير هستيم، ضروري است و بايد بسياري از كفه ها را متعادل و به نوعي رفتار كنيم كه دشمن نتواند رسوخ كند.
اين سياسي است و درست هم فكر مي كند و بسياري از حوادث هم نشان مي دهند كه حضور اين 2 نيرو راهگشا بود. چه كسي مي داند كه نزديك نشدن به حوادثي از قبيل كودتا شايد به خاطر همين بود كه اين 2 قوه با هم بودند. وقتي مسئله نوژه پيش آمد، اگر نيروهاي ديگري در معركه نبودند، شايد ارتش تبعيت مي كرد و پيش از آنكه بتوان كاري كرد، مهار امور از دست مي رفت.
آدم هايي از قبيل آيت سياست را مي فهميدند، بنابراين اين قصه بايد يك لطيفه تلقي شود و بيشتر از اين نبايد برايش حساب باز كرد. اصل ماجرا را هم اگر بر دروغ محض نگذارند، بايد بر اشتباه در دريافت از نيات يك انسان بگذارند، چون اين ويژگي ها هستند كه حقيقت را معنا مي كنند و با توجه به شأن آدمي چون آيت، نسبت دادن اين نكته به او كه در كلاس، به دختري كه در مقام درس و بحث فرزند او محسوب مي شود، نظر سوئي داشته، مثل نسبت دادن حيض است به فرشته و نسبت دادن شراب خوردن است به حافظ، آن هم در زمانه اي كه براي نماز خواندن به كسي جايزه نمي دادند و براي مسلمان بودن به كسي احترام نمي گذاشتند.
اين نسبت من بود با موضوعي كه روزگاري اتفاق افتاد و وقتي سال ها پيش آقايان در مجلس اين را طرح كردند من در كيهان دفاعيه اي نوشتم و صراحتاً گفتم كه ماجرا چه بوده، چون نخواستم مسئله اي كه براي خود من هم يقيني نبود، اسباب خدشه براي مرحوم آيت شود. البته آن آدم در آن زمان بزرگ تر از اين بود كه اين حرف ها به او خدشه وارد كند، ولي به هر حال كاري را كه از دستم برمي آمد، انجام دادم.
آيا تشويق و ترغيب شما به دقت در ظرائف و دقائق شعر و شاعري توسط مرحوم آيت، ايا براي شما جذبه اي ايجاد كرد؟
من فكر مي كنم چند مرتبه به تكرار اين معنا را گفتم كه آقاي آيت ذاتاً خشك بود و گاهي اين خشكي، باعث تَردامني مي شود، يعني ديگران چون نمي توانند شما را تحمل كنند، نسبت هايي به شما مي دهند تا يا از جنس خودشان تلقي شويد يا بدتر از خودشان. آيت اهل شوخي و خنده و مسائلي از اين قبيل به حدي كه در حضور هر كسي بگويد و بخندد، نبود. آنچه كه من شنيدم در سر كلاس، استاد بسيار خوب و مسلطي بود و در عين حال شوخ طبعي هاي يك سويه يك استاد را هم داشت، اما نمي شد با او شوخي كرد.
در آن دوران، بين ما و ايشان فاصله تقريباً بزرگي وجود داشت. ما تازه ادبيات را شروع كرده بوديم و قوت بحث و فحض نداشتيم و حتي درست سئوال پرسيدن كه خودش يك كمالي است، از ما برنمي آمد، چون بخش اعظم دانش، سئوال درست پرسيدن است. من حتي همين قدر هم پرسش نداشتم كه بتوانم بهانه و از سردي طبيعت ايشان عبور كنم. آيت با شعرا و ادباي شهر و ديار ما از جمله ميرزا محمدعلي كشاورز، ميرزا علي اصغر كشاورز يا ميرزا محمدعلي طاهر كه صاحب اثر بودند و صاحب علم و بسياري از آنها از شاگردان مرحوم اديب نيشابوري بودند، سر و كار داشت.
شهر ما خالي از استاد نبود. بعداً هم كه من به سمنان رفتم، در آنجا علاوه بر فرزندان يغما و نوادگانش، از حوزه درس شخصيت هاي ديگر هم استفاده كردم. روزگاري كه ما در سمنان بوديم، شخصيت هاي بزرگي مثل علامه حائري مازندراني كه طبيب هم بود، در آنجا مقيم بودند. وي در عين حال بسيار مورد احترام شاه هم بود، چون وقتي شاه بيمار شد، براي اولين بار هلي كوپترها و هواپيماها براي بردن ايشان به سمنان آمدند تا او را به بيمارستاني در تهران ببرند. اين شخصيت عجيب و غريب در صدسالگي ازدواج كرد و خداوند به او فرزندي داد كه آخرين معلم حكمت بود و شايد پس از ايشان، حوزه هم تعطيل شد. ايشان سحرگان كه از خواب برمي خاست، شاگردان زيادي در محضرش حضور داشتند و نوبت به نوبت، كاتب امالي ايشان بودند. در مرحله اول ايشان تفسير املاء مي كرد و شاگردان مي نوشتند، بعد وارد مسائل فقهي مي شد و در يك مرحله هم شعر مي گفت. باور كردني نيست كه علامه مي نشست و به همان شيوه تفكر و تأملش در فلسفه و فقه، سرش را پائين مي انداخت و مثلا 200 بيت يك قصيده را به شاگردانش املاء مي كرد و آنها مي نوشتند. امروز اين قصائد هست. شايد در مقايسه با قصائد خاقاني و بعضي از شعرايي كه فقط شاعر بودند، شعر چندان بلندي نباشد، ولي اشعاري است كه به يك حكيم تعلق دارد.
خب! ما بخت اين را داشتيم كه گاهي در حوزه كرامت ايشان برويم، در گوشه اي بنشينيم و استفاده بكنيم. ديگر اينكه برادر خانمش، همان خانمي كه در سن صد سالگي گرفته بود، شاگرد آن كلاس بود. ما واسطه اي داشتيم كه بدان واسطه مي توانستيم در كلاس ايشان حضور پيدا يابيم و فرمايشاتشان را گوش كنيم. در شاهرود هم همين طور، 2،3 چهره برجسته از خاندان جلالي ها بودند كه از سادات بسيار ارجمند و صحيح النسب شاهرودند، از جمله آقاي مهدي جلالي و آقاي مهندس جلالي. مهدي جلالي از شعراي بسيار تواناي شاهرودند.
منظور اينكه اطراف ما خالي نبود. آقاي آيت هم همان طور كه عرض كردم، در واقع تمايلش به مسائل سياسي بود و مي شود گفت ايشان آن گاه شكفت كه شما مثلا از آيت الله كاشاني مي پرسيدي، از دكتر بقايي مي پرسيدي، از نواب مي پرسيدي، با توانايي تمام وارد عرصه مي شد و همه وجودش لبريز از نشاط سخن گفتن مي شد، در حالي كه به مسائل ديگر چندان ميلي نداشت، با اين همه، آن حرفي كه در آن شب در راه آهن دامغان به من زد، هنوز هم شيوه من در تعليم شعر به كسي است كه به من رجوع مي كند كه اول عروض و قافيه نخوان. اگر مي خواهي اديب بشوي دنبال دانش هاي اين چنيني نباش تا وسوسه درست گفتن و بليغ گفتن و نيكو گفتن، تو را از اصل معبود دور نيندازد و دچار دغدغه نشوي. گاهي شعر درست هست يا نيست و مثلا مطابق اوزان عروضي هست يا نيست. همين كافي است كه شما روي 2 بيت چند بار بنويسي و خط بكشي و مچاله كني و دور بيندازي و ديگر ادامه ندهي. شاعر بايد يك چيزهايي را نداند تا با دل و با تمام وجود، كارش را پيش ببرد.
ايشان توصيه اش اين بود كه به جاي اين كار شعر بخوان و با صداي بلند هم بخوان. در اين صورت است كه ترازوي ذهنت هم درست مي شود و مصالحي را كه مي خواهي از مفردات و تركيبات به دستتان مي آيند، كلماتي كه ضد يكديگرند يا در واقع مثل يكديگرند، يعني مراعات النظيرند يا متضاد، اينها در واقع خودشان را به شما نشان مي دهند و شما از شعراي بزرگ تر مي آموزيد كه شعر چگونه زيبا مي شود و از خود شعر، يعني مصداق مي آموزيد، چون مفهوم تا يك حدودي آدم را گم مي كن. و انصافاً حرف درستي بود، خدا رحمتش كند.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده