دوستدار اهل بيت عليهم السلام خصوصا امام حسين (ع) و حضرت ابالفضل عباس (ع) بود و در ايام عزاداري سالار شهيدان در مراسم دهه محرم حضور مي يافت
بسم الله الرحمن الرحيم
شهيد احمد شکر الهي در شيراز در تاريخ 24/6/1366 در خانوده اي متوسط و با پيشينه اي مذهبي ديده به جهان گشود . بنده چون نظامي بودم و مي بايست چند سال در مناطق گرمسير خدمت مي کردم لذا دوران تولد شهيد مصادف با انتقال به بوشهر بود و اين باعث شد که شهيد دوران طفوليت را با محروميت سختي و آب و هواي گرم و شرجي شروع کند و حوادث ريز و درشت سختي را تجربه کند  و من جمله اين که به علت آب و هواي نامطلوب جنوب مبتلا به بيماري شد و تشنج  کرد و که پس از انتقال به بيمارستان متاسفانه به علت شرايط نامساعد کشور و جنگ تحميلي و محرومحيت از هر نوع خصوصا در عرصه پزشکي و بالاخص محروميت استاني بيماري وي به طور کامل  معلاجه نشد و اين بيماري را تا اوايل نوجواني با خود همراه داشت و مسائل زير و درشت ديگري از قبيبل سوختگي به وسيله هيتر برقي و و...  که در خاطران کودکي هر انساني کم و بيش ديده مي شود . از آن جا که فرزند آخر بود و از طرفي رنگ چهره او گندمگونه و متمايز از بقيه برادران من و مادرش به شدت شيفته او بوديم و حتي زماني که جواني 18ـ 19 ساله بود  از شيرني  جذابيت او بود اين کاسته نشد و با او شوخي هاي کودکانه مي کرديم  و دست نوازش بر سرش مي کشيديم . پس از انتقال به شيراز و ورود به عرصه تحصيل دوران ابتداي را در مدرسه اي در محل زندگيمان آغاز کرد و بايد به عرض برسانم که در اين دنيا انسان هايي وجود دارند که خداوند تقدير آن ها را با رحمت خود پيوند زده است و وقتي که به طور اجمالي خصوصيات اخلاقي آن ها را در زمينه هاي مختلف مرور مي کنيم بعضي از اين ويژگي ها کاها ما را به تعجب وا مي دارد . شهيد احمد شکر الهي در از کودکي يعني از حدود 8 ـ 7 سالگي علاقه زيادي به انجام فرايض ديني خصوصا نماز و روزه و شرکت در مراسمات مذهبي داشت و با پيگريهاي کودکانه خود سعي داشت تا اين فرايض را هر چه سريعتر ياد بگيرد و مثلا در همان اوان کودکي وقتي که تازه خواندن نماز را به او آموخته بوديم وقت نماز او سجاده خويش را در کنار من پهن مي کرد و سعي مي نمود تا آموزه ديني جديدي را که فرا گرفته بود به به بهترين وجهه انجام دهد اما در حين نماز به علت فراموش کردن قسمت هايي از آن و تکرارهاي پي در پي نماز از شدت ناراحتي اشک از چشمانش سرازير مي شود و او را در آغوش مي گرفتم و مي بوسيدم و با صبر و حوصله و اذکار نماز را تکرار مي کرد  تا با او نمازش را بخواند . ماه مبارک رمضان براي او از همان دوارن بچگي انگار محال و هواي ديگر داشت و از چند روز قبل به اتفاق مادرش به استقبال ماه مبارک مي رفت و روزه ها را به طور کامل مي گرفت و نصحيت هاي من و مادرش مبني بر گرفتن روزه کله گنجشکي به علت نداشتن صبر و تحمل که همه از روزي دلسوزي بود کار ساز نبود و او فقط جواب ما را با حجب و حياي که داشت با سرافکندن به پايين و سکوت مي کرد . در محله خودمان در شيراز شب هاي قدر را به بيتوته کردن  در مسجد محله مي گرداند و يار نماز من در اين شب  نشيني ها بود . دوستدار اهل بيت عليهم السلام خصوصا امام حسين (ع) و حضرت ابالفضل عباس (ع) بود و در ايام عزاداري سالار شهيدان در مراسم دهه محرم حضور مي يافت و اگر کاري براي بهتر برگزار شدن مراسم ازش برمي آمد کوتاهي نمي کرد  که چه کاري باشد از طبل زدن و سنج زدن گرفته تا اب دادن به عزادران حسيني . بعضي اوقات نيز به اصلاح خيلي خاکي در انتهاي صف زنجير زني بدون توجه به اطراف مشغول زدن زنجر و عزداراي براي سالار شهيدان امام حسين مي گشت . هر روز که بزرگتر مي شود  صفات و خصاص نيک را بيشتر در خود پرورش مي داد ولي به جرات مي گويم صبر و سکوت و قناعت خصوصياتي نبودن که از طفوليت داد آن ها آشنا بود . دوران راهنمايي را در همان مدرسه ابتدايي ( شيفت عصر ) سپري کرد و دوران دبيرستان را پس از مشورت با اعضاي خانواده و علاقه اي که به رشته هاي فني داشت و با اطاعت را محض از پدر و در شته برق کشي ساختمان به اين رساند و در اين حرفه نيز تبحر خاصي يافت .هوش و ذکاوت وي در امور برقي و مکانيکي  زبان زد بود که به گونه اي که دوستانش وسايل نقليه خود را براي تعميبر و رفع عيب به او مي سپردند  و او کاملا تا پاسي از شبي مشغول تعمير آنها بود و اين کارها را فقط به پاس رفاقت و بدون هيچ چشم داشتي انجام مي داد .  از آن جا که شهادت در راه خدا فيضي است  که نصيب بندگان خاص خداوند متعال مي گردد  لذا کساني که لياقت چنين پيروزي عظمي را کسب مي کنند  مي بايست خصوصيت خدايي داشته باشند و خود قطره اي محو شده در درياي بيکران رحمت پروردگار باشند. لذا در مورد زندگي شهدا در مي يابيم که بيشتر صفات ذات باري تعالي در حد ظرفيت در وجود اين عزيزان جاري بوده است که در اين مجال به گوشه اي از اين خصويات در حد توان نوشتاري اشاره مي کنم : از خصوصيات ايشان حجب و حيا و صبر و سکوت مثال زدني و در بر خورد با برادران بزرگتر خصوصا پدر و مادر بود . بارها اتفاق افتاده بود که پاسخ بي تابي هاي من و مادرش يا حتي برادران بزرگترش را با سکوت و  سر به زير انداختن مي داد و خيلي کم صحبت مي کرد  و اخم و ناراحتي در مرام او جايي نداشت و بسيار با گذشت بود  و خداوند اين نعمت بزرگ را به او ارزاني داشته بود  که به راحتي از کنار  مسائل رد مي شود  و کينه کسي را به دل نمي گرفت . سينه اش گشاده بود و دلش روياي . در برخورد با ناملايمات پيشه اش صبر بود و سکوت  و شايد همين سکوت او بود که وي را انساني رازدار و کتوم بار آورده بود و غم و غصه و شادي هايش را به راحتي نمي توان از چهرهاش شناخت و در حالي که هميشه حالت تبسم داشت . با شيريني و جذابيتي خاصي که داشت سعي مي کرد  که خانواده خصوصا من و مادرش را براي لحظاتي هم که شده از فکر و مشکلات و فراز و نشيب زندگي رها کند و خنده را بر لبان آنان بنشاند و نسبت به برادرانش خيلي دلسوز و مهر بان بود و از آن جا که فرزند آخر خانواده بود نهايت ادب و احترما را در مورد آن ها رعايت مي نمود . اگر حساس مي کردي کسي از اعضاي خانواده يا اقوام و دوستانش در زمينه
 اي احتياج به کمک دارند  تا آن جا که در توان داشت مضايقه نمي کرد . او فراگيري آموزش هاي عملي و فني خصوصا در زمينه هاي که مورد علاقه اش بود اصلا غرور نداشت و سوال کردن را عيب نمي شمرد  و  همين افتادگي و فروتني او را در مباحث باعث پيشرفت سريع او در اين قبيل مسائل شد. بسيار غيور بود و هيچ گاه حاضر نمي شد که حتي در مورد کوچکترين کار ، من و مادرش به زحمت بيافتيم . وي خورا موظف به انجام آن ها مي دانست . بسيار سخت کوش بود . زماني که در شيراز بوديم مشغول به کار بود به مکانيکي نيز علاقه زيادي داشت و به صورت تجربي آن را فرا گرفته بود و در پيشرفت در اين زمینه کوتاهي نمي کرد و به فکر ارتقاء مهارتش بود  وقتي که به زادگاه سيوند نقل مکان کرديم اوج کم بودن کار در حرفه خودش اقدام به اجاره و کار در مغازه خوراک پزي کار در کارخانه ، کار کشاورزي و... مي کرد . و از اين طريق به خانواده اش کمک مي کرد . بيکاري را عيب مي دانست و غيرت به او اجازه نمي داد که بييند پدرش مشغول کار است و او بيکار با وجودي  که بسيار قانع بود تا حدي که در اعياد خصوصا عيد نوروز  لباس هاي پوشيده شده برادراش را مرتب و تميز مي کرد و استفاده مي نمود  خيلي کم اتفاق مي افتاد که لباس نو بخرد. پول براي او به معناي واقعي کلمه بي ارزشي يود . سخاوتمند و اغلب درآمدش صرف کمک به خانواده و يا قرص دادن به دوستانش و نزديکان  مي شد . به اصطلاح خودماني به راحتي پول از او جدا مي شد بعد از شهادت او تازه فهميديم که برخي از مستمندان محل مي گفتند که در زمان مغازه داري شهيد روزانه يک وعده غذاي رايگان به ما می داد. دوستانش را گرامي مي داشت و اگر کسي را مي شناخت که ديگر دوستان به او توجهي نداشتند يا او را در جمع خود راه نمي دادند با او طرح رفاقت مي ريخت و او را تکريم و از او دلجويي مي کرد . هميشه از مطرح شدن ابا داشت و دوست مي داشت اگر که خيري بخواه انجام دهد کسي از آن اطلاع  نداشته باشد يا اگر در مراسم هاي مذهبي مشغول به خدمتي مي شد اصلا به اطرافيان خود توجهي نداشت و فقط خدا را مد نظر داشت . دوران آموزشي را درگردان ضربت شش هنرستان مرودشت سپري کرد و پس از پايان دوره آموزشي در جهت ادامه خدمت راهي آذربايجان غربي هنگ مرزي شد . با توجه به آموزش هايي که با ديگر همرزمانش ديده بودند تحت عنوان گروهي به نام گروه مقاومت در نواحي مرزي ماموريت گشت زني و جلوگيري از قاچاق را به عهده داشتند.در يکي از شب ها (1386/4/19)که حوالي ساعت 7 بعداز ظهر براي انجام ماموريت راهي مناطق مرزي مي شوند پس از دستگيري قاچاقچيان و ضبط اموال قاچاقچيان  در مسير برگشت به قرارگاه در حوالي ساعت 11 شب خودرويي مشکوک توجه آن ها را به خود جلب مي کند که با تعقيب آن خودرو متوقف کردن آن در مناطق کوهستاني و گروهکي ضد انقلاب موسوم به پ.ک.ک و کاملا به ادوات نظامي پيشرفته از قبيل اسلحه هاي تيربار دوربين ديد در شب  نارنجک دستي و ... در حدود 15 نفر خودرو را تخليه و درکوهستاني مستقر شده و اقدام به تير اندازي مي کنند .در اين درگيري که تا حوالي 2 صبح ادامه داشت. 3 نفر از جمله شهيد احمد شکر الهي شهيد و 3 مجروح که يکي از آنان را پرسنل کار نيروي انتظامي بود مي شوند.
روحش شاد و یادش گرامی باد




منبع : مرکز اسناد ایثارگران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده