خاطراتی از شهید جلالی:
برادر شهید «مهدی جلالی»، در این روایت میگوید: مهدی، از بچگی همیشه برایم فراتر از یک برادر بود. وقتی به یادش میافتم، اولین چیزی که به ذهنم میآید، ایمان و پایبندیاش به اصول دینی بود.
کد خبر: ۵۹۰۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطراتی از شهید رحیمی:
علیاکبرم اسمش که میآید، دلم پر میکشد به روزهای کودکیاش، به سرفههای بیامانش، به مشهد و شفای امام رضا (ع)، به جبهه و جهاد، به آن لحظه وداع آخر و به انتظاری که ۱۴ سال به طول انجامید. اینها را مادر شهید علیاکبر رحیمی با چشمانی نمناک تعریف کرد، گویی همین دیروز بود که جگرگوشهاش را راهی آسمان کرده است.
کد خبر: ۵۹۰۶۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۵
پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد آذربایجان شرقی زندگینامه شهید والامقام «اسماعیل ژاله ایرانق» برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۹۰۶۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۵
همسر شهید«کریم نظرزهی حاد» نقل می کند: برای ثبت نام حج به اداره پست قصرقند رفتند و بعد از ثبت نام در حال برگشت به خانه بودند که ناگهان اشرار مسلح جلوی آنان را می گیرند و آنها را به طرز ناجوانمردانه ای به رگبار گلوله می بندند.
کد خبر: ۵۹۰۵۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۴
خاطراتی از شهید غضنفری:
در دل رویدادهای جنگ تحمیلی، گاه تقدیر سرنوشتهایی عجیب رقم میزند. شهید «رحیم غضنفری»، جوان خمینیشهری، در عملیات فتحالمبین به شهادت رسید، اما پیکرش به اشتباه در شهرضا به خاک سپرده شد. روایتی شنیدنی از ایثار، اشتباه آسمانی و آرامگاهی در جوار امامزاده شاهرضا(ع) را در نوید شاهد اصفهان بخوانید.
کد خبر: ۵۹۰۵۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۴
خاطراتی از شهید فاتحی:
خاطرات شهید احمدرضا فاتحی، روایتی از زندگی مردی است که خدمت به مردم را سرلوحه خود قرار داد. چه در قامت گشت ثارالله و چه در کسوت نانوا، دغدغهاش آسایش و رضایت مردم بود.
کد خبر: ۵۹۰۵۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۳
در قسمتی از کتاب «خیابان تبریز» که گذری بر زندگی و زمانه معلم شهید «قدرتالله چگینی» است، میخوانید: «شهید چگینی در بیمارستان بستری شد و بعد از مدتی به اتاق عمل رفت. بعد از اتمام جراحی، ناراحت و نگران بالای سرش ایستاده و منتظر بودیم بعد از چند ساعت بیهوشی چشمانش را باز کند. ذکر مقدس یا زهرا (س)، اولین کلامی بود که بعد از به هوش آمدن به زبان آورد ...»
کد خبر: ۵۹۰۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۹
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«روزی دوستم از معلم پرسید؟ شهادت با مردن چه فرقی دارد؟ معلممان در جواب گفت آیا ارزشهای شهدای ما که در راه خدا شهید میشوند با کسی که بر ضد اسلام جنگ میکند و میمیرد یکسان است؟ او گفت شهید هیچگاه نمیمیرد بلکه همیشه زنده است ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۰۲۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
«یکی از همسایگان نزدیک آقای رجایی تعریف میکرد. پاسی از شب گذشته بود که در کوچه صدای موتور شنیدم. چون در آن دوران، ترور خیلی زیاد شده بود. نگران شدم و سراسیمه خودم را به در منزل رساندم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «محمدعلی رجایی» (دومین رئیسجمهور ایران) است که به مناسبت گرامیداشت روز معلم تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۹۰۲۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۳
«یک روز که معلممان آقای چگینی بود. بچهها همچنان مشغول شعار دادن بودند که ناگهان مدیر در کلاس ما را باز کرد و گفت شما هم دارید شعار میدهید آقای چگینی با لحنی عادی و با آرامش در جواب مدیر بود گفت: مگر به شما ربطی داره؟ این جواب آقای چگینی باعث عصبانیت مدیر و شلیک خنده بچهها شد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۹۰۲۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۱
برگی از خاطرات شهید معلم و رئیسجمهور «رجایی»؛
«بنا به توصیه آقای رجایی که در جمع ما محوریت خاصی داشت، ما با زندانیان عادی هم غذا میشدیم، ورزش میکردیم و نماز جماعت را، بهرغم اخطار پلیس، کماکان برگزار میکردیم. این برنامه ما باعث تغییر در رفتار زندانیان عادی شد ...» ادامه این خاطره از شهید معلم و رئیسجمهور «محمدعلی رجایی» را در آستانه بزرگداشت روز معلم، در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۰۲۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۰
«در عمل و گفتار تابع محض ولایتفقیه بود. موضعگیریهایش را با نظر حضرت امام (ره) مطابقت میداد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات معلم شهید «قدرتالله چگینی» است که در آستانه بزرگداشت روز معلم تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۹۰۲۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۹
مادر شهید «حسین دارپیچ»:
«یک حلقه خواستگاری خریدم تا حسین از جبهه بیاید برایش خواستگاری بروم و برای زنش نشان بگذارم. اما آرزویی انداختن حلقه در دست نوعروسم، به شهادت فرزند دلبندم ختم شد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حسین دارپیچ» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۹۰۲۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸
روایتی خواندنی از خواهر شهید «سید پوریا نصوری لعل آبادی»
«پرستو نصوری لعل آبادی» خواهر شهید می گوید: شال سبزی که سید پوریا هر شب برای حضور در حسینیه به گردن میانداخت، راز عجیبی در دل داشت. شبی که آن را فراموش کرد، در خواب کسی به او یادآوری کرد که بدون شال به مجلس نرود. دو شب بعد شال را برداشت و گفت: "امام حسین (ع) منتظر من است." که بعدها این شال، کنار قاب عکسش ماند و خودش پر کشید و جاودانه شد.
کد خبر: ۵۹۰۲۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸
برگی از خاطرات؛
«شهید رجبعلی بهتویی از اولین کسانی بود که برای خاکریز زدن میآمد و مسئولیت قبول میکرد و در سختترین شرایط و در جاهایی که از بقیه مکانها مشکل بود داوطلب کار میشد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۹۰۰۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۶
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامحسن خانمحمدی»
مادر شهید «غلامحسن خانمحمدی» نقل میکند: «گفتم: اینکه ناراحتی نداره، انشاءالله خوب میشی و بعد از ماه رمضون، روزه قضا رو بهجا میآری! گفت: توی ماه رمضان، روزه گرفتن صفای دیگهای داره. بیست و یک ماه رمضان به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۹۰۰۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۲
«زمانی که سیدعلی آقا در مشهد بود در خیابان خواجه ربیع، یک جریانی لو میرود. در این جریان پای او هم در کار بود. مامورین به آنجا حمله میکنند. گویا یکی از افراد مسلح از کسانی که با سید علی آقا در ارتباط بودند به شهادت میرسد. چند نفری هم فرار میکنند و مامورین آنها را تحت تعقیب قرار میدهند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۹۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۳
کارگردان سینما و تلویزیون:
کارگردان سینما و تلویزیون گفت: گنجینه دفاع مقدس مملو از مفاهیم والایی است که میتوان آنها را در قالب فیلمهایی همچون «صیاد» به نسل جدید منتقل کرد.
کد خبر: ۵۸۹۹۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۳
برادر شهید «محمدرضا خالصیدوست» نقل میکند: «از در خانه که بیرون میرفت، جیبش پر از پول بود، اما وقتی برمیگشت، جز کرایه تاکسی چیزی تهِ جیبش نبود. روزی به دنبالش رفتم و سر از خرابهای درآوردم. ترس برم داشت. کوبه در چوبیِ رنگ و رو رفته را کوبید. پیرمردی با لباس کهنه در را باز کرد و بچه قدونیمقد دور محمّدرضا را گرفتند. از توی گونی چیزهایی را درمیآورد و به بچهها میداد. بچهها شادی میکردند و من گریه.»
کد خبر: ۵۸۹۹۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۱
«یک شب نگهبان عراقی آسایشگاه به یکی از برادران که زود بلند شده بود اشاره کرد و گفت اسمت چیست آن برادر گفت شنبه اسم پدرت: یکشنبه اسم پدربزرگت: دوشنبه. نگهبان بعثی پس از یادداشت کردن اسم او بیرون رفت و فردا صبح، سروکلهاش پیدا شد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۹۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۲