همسایه شهید «محمدرضا خدابندهلو» نقل میکند: «هر سال یازدهم محرم، توی دامغان خرج میدادیم. محمدرضا همیشه میآمد کمک میکرد و مجلس روضهخوانی هم میگرفتیم. یک سال بعد از شهادتش داشتیم خانهمان را تعمیر میکردیم. یک شب محمدرضا به خوابم آمد و گفت: همسایه! حتماً روضه بگیر؛ خودم میآم کمکت. حرف کسی رو گوش نکن!»
کد خبر: ۵۵۵۹۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷
خاطرهای از شهید «عبدالرسول گلچینبحری خمیری»
فرزند شهید نقل میکند: «به مادرم گفته بود این بار آخر است که من به جبهه میروم و دیگر برنمیگردم، تنها کاری که شما میتوانید برای من انجام دهید این است، وقتی که من به شهادت رسیدم از دخترم یک عکس بگیرید و روی سینهام بگذارید.»
کد خبر: ۵۵۵۹۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴
همرزم شهید «اسماعیل حدادی» نقل میکند: «خواب دیدم که کبوتری سفید در دستهای مادرم بود؛ کبوتر خیلی تلاش میکرد که از دستش فرار کند و بالاخره پرواز کرد و مادرم هم نتوانست مانع اون بشه. چند روز بعد در حالی که غسل شهادت کرده بود، برای همیشه پرواز کرد.»
کد خبر: ۵۵۵۹۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۵
برادر شهید بزرگی میگوید: بسیار به امام و ولایت معتقد بود، ولایت پذیریاش همین بس که فرمودند جبههها را خالی نکنید. او به عنوان بسیجی به جبهه رفت خیلیها به او گفتند لباس پاسداری بپوشد اما او قبول نکرد. میگفت: امام فرمودند بسیجی باشیم.
کد خبر: ۵۵۵۹۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳
خواهر شهید «ناصر تفضلی» نقل میکند: «نسبت به حقالناس خیلی حساس بود. دقت میکرد کسی از او ناراحت نشود. یادم است هر وقت که وارد کوچه میشد، موتورش را خاموش میکرد که مبادا صدایش مزاحم همسایهها شود.»
کد خبر: ۵۵۵۹۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳
خاطرهای از شهید «محمد ملایی سیروئی»
مادر شهید نقل میکند: «زمانی که میرفت پیراهن سفید به تن داشت اما وقت برگشتن پیراهن مشکی بر تن کرده بود و گفت چه خوب است آدم اینجوری شهید شود.»
کد خبر: ۵۵۵۸۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲
مادر شهید ابراهیمی میگوید: او را به حوزه علمیه مشهد فرستادیم تا هوای جبهه رفتن از سرش بیفتد اما دیدیم که او از همان حوزه به جبهه اعزام شد به ما میگفت: قبل از اینکه جبهه به ما محتاج باشد، ما به جبهه محتاج هستیم.
کد خبر: ۵۵۵۸۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲
خاطرهای از شهید «موسی پیروزی»
خواهر شهید نقل میکند: «موسی علاقه عجیبی به مسجد داشت، مسجدی نبود که توی روستای خودمان یا روستاهای اطراف درست شود و موسی در ساخت آن نقشی نداشته باشد.»
کد خبر: ۵۵۵۸۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲
خاطرهای از شهید «میرزا کلانتریپور بلوچی»
نوید شاهد استان هرمزگان خاطره ای از شهید والامقام «میرزا کلانتریپور بلوچی» را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۵۸۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
مادر شهید میگوید: در تماسهایی که با من داشت میگفتم؛ مادر جان آن جا خطرناک است. سرت را میبُرند گفت: در راه خدا سر برود، پا برود، جان برود و هر چه که برود زیبا است.
کد خبر: ۵۵۵۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
برادر شهید «حسن علی» میگوید: از کارش هم ناراحت بودم، هم خوشحال. ناراحت از این که اگر گیر بیفتد، معلوم نیست ساواک چه بلایی سرشان بیاورد، خوشحال از این که برادرم پیرو خط ولایت و رهبری انقلاب بود.
کد خبر: ۵۵۵۸۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
خاطرهای از شهید «غلام دهکاری»
نوید شاهد استان هرمزگان خاطره ای از شهید والامقام «غلام دهکاری» را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۵۷۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
مادر شهید میگوید: مادر روزی میرسد که شما هم مادر شهید شوید و مردم همین حرفها را به شما میزنند. من گفتم این حرفها را نزن من طاقت ندارم، اما او میگفت: خلاصه شما هم روزی مادر شهید میشوی.
کد خبر: ۵۵۵۷۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
قسمت دوم خاطرات شهید «شاهرخ قندالی»
پدر شهید «شاهرخ قندالی» نقل میکند: «گفت: فقط بیست روز مونده که خدمتم تموم بشه. اون وقت میخواین نرم؟ گفتم: خب برو! مرد که گریه نمیکنه. به مادرش گفت: حنا داریم؟ مادرش گفت: آره! و برایش حنا درست کرد و سر و دستش را حنا گذاشت. مرخصیاش تمام شد و رفت. آخرین سفر را با سفر آخرت به پایان برد، آن هم با شهادت.»
کد خبر: ۵۵۵۷۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
خواهر شهید «حسن خدامی» نقل میکند: «از مادر پرسیدم: برای حسن چی میگی؟ مادر گفت: از من میخواد تا قصه امامان رو براش بگم. انگار هیچ دردی نداشت و روی تخت خانه خوابیده بود. با دل و جان به قصههای مادر گوش میداد.»
کد خبر: ۵۵۵۶۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲
قسمت نخست خاطرات شهید «شاهرخ قندالی»
دوست و همرزم شهید «شاهرخ قندالی» نقل میکند: «متوجه چیزی شدم و گفتم: شاهرخ! پلاکت کو؟ نیمنگاهی به من کرد و گفت: میخوای چکار؟ گفتم: اون پلاکها برای شناساییان. در حالی که میخندید، گفت: دوست دارم گمنام باشم و صورتش را با چفیه پوشاند.»
کد خبر: ۵۵۵۶۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
خاطرهای از شهید «امید میرزاده کوهشاهی»
نوید شاهد استان هرمزگان خاطره ای از شهید والامقام «امید میرزاده کوهشاهی» را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۵۶۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۷
خاطرهای از شهید «نورالله میرزاده»
نوید شاهد استان هرمزگان خاطره ای از شهید والامقام «نورالله میرزاده» را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۵۵۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۷
پدر شهید میگوید: زمانی که میخواست به جبهه برود به او گفتم بمان و نرو میخواهیم برایت زن بگیریم و او در جواب گفت: این کجا و آن کجا. من تشنهی حفظ دین هستم و شما تشنهی عروسی من. تا جنگ تمام نشود ازدواج نمیکنم حتی اگر ۲۰ سال طول بکشد.
کد خبر: ۵۵۵۵۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۷
سید تقی برادر شهید میگوید: با عشق و علاقهی زیاد با بسیج، سپاه و جهاد همکاری میکرد. آرزوی شهادت در سر داشت از این رو با خانوادههای شهدا ارتباط نزدیکی داشت و به کارهای آنان رسیدگی و خدمت میکرد و نهایتاً این عشق او را به سمت خود کشاند تا به مقصود خود برسد.
کد خبر: ۵۵۵۵۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۶