نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات دفاع مقدس
به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی برگزار می‌شود؛
به مناسبت بیست و هشتمین سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی مراسم «شب خاطره 9» در تبریز برگزار می‌شود.
کد خبر: ۴۳۵۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۰

روایت فرمانده دوران دفاع مقدس از عملیات «رمضان»
«ابوالفضل حسن‌بیگی» در کتاب «عبور از رمل» نوشته است: فکر می‌کردیم اگر یک تکان بخوریم «بغداد» را گرفته‌ایم! خبر نداشتیم که پدرسوخته‌ها تمام دنیا پشت صدام ایستاده‌ است تا نتوانیم از مرز عبور کنیم.
کد خبر: ۴۳۴۳۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۹

خاطرات;
کد خبر: ۴۳۲۸۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۳۰

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین شامانی
همین که میگذاشتمش زمین از گریه غش می کرد . هرجا هم دکتر بردیمش نفهمیدن که مشکلش چی هست . یه دعا نویس گفت ، تا هشت ساله نشه خوب نمیشه . خدا شاهده بچه ی به اون بزرگی رو موقع نماز خواندن به کولم میبستم و پاهاش از کنارم آویزان بود . اگر روی زمین می گذاشتمش غش می کرد . هشت ساله که شد ، کم کم بهتر شد . شیر هم نمی خورد وبا قاشق بهش شیر می دادم .
کد خبر: ۴۳۱۳۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۴

شهید احمد فیروز بخت
همیشه کتابها را صحیح و سالم بر می‌گرداند و می‌گفت: «هر چه بیشتر از این کتابها می خونم بیشتر مشتاق میشم».
کد خبر: ۴۳۱۳۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۴

«سیدحسن شکری» در کتابی کم حجم سه عملیات والفجر8 و کربلای1 و کربلای5 را با نثری روان و پر جزئیات روایت کرده؛ که در نوع خود بی‌نظیر است.
کد خبر: ۴۳۱۲۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۳

شهید احمد فیروز بخت
همیشه کتابها را صحیح و سالم بر می‌گرداند و می‌گفت: «هر چه بیشتر از این کتابها می خونم بیشتر مشتاق میشم».
کد خبر: ۴۳۱۲۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۳

شهید قدرت الله فرزانه پور
می‌دانستم که هر وقت می‌رود بیرون یا در مسجد است و یا حسینیه. سیزده چهارده سالش بود. می‌رفت آجر جا به جا می‌کرد و کمک می‌کرد.
کد خبر: ۴۳۱۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۲

شهید عبدالمحّمد فرخی
اگر برایم حجله زدید، این را هم بنویسید از تمامی مردم سمنان تمنا دارم اگر از من خطایی دیده‌اند حلالم کنند». آرام شدم. انگار آتش درونم فروکش کرد. رفتم سراغ شیرآب. وضو گرفتم و با آرامش نماز خواندم. تحمل مصیبت برایم راحت شد.
کد خبر: ۴۳۰۸۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۹

شهید ابوالفضل فرخ منش
ز نهضت سوادآموزی کامیاران یک سری کتاب‌های نهضت را تهیه کردم. ده پانزده روزی با او کار کردم. خیلی علاقه نشان می‌داد در مدت کوتاهی خواندن قرآن را یاد گرفت.
کد خبر: ۴۳۰۵۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۷

خاطرات امیر «غریب شادفر» از فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه ؛
هر تانكی را كه می‌زد، فوراً به ما گزارش می‌داد. شانزدهمين تانک را كه منهدم كرد، صدايش قطع شد. از پشت بی‌سيم چند بار صدايش زديم؛ اما جواب نداد...
کد خبر: ۴۳۰۳۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین ترنجی
وقتی اومدیم تو این خونه خواب دیدم میگه مامان من درها رو باز کردم . اومدم کمک تون کنم . تو خواب فکر میکنم داره با ما زندگی میکنه . بچه ی خوب ومودب وآقایی بود . خیلی به ما محبت می کرد .
کد خبر: ۴۳۰۳۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

شهید عباسعلی فدوی
به نماز اوّل وقت و رفتن به مسجد سفارش کرد. به شوخی یا جدی گفت: «شاید دیگه همدیگه رو نبینیم. من رو حلال کنین
کد خبر: ۴۳۰۳۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین بابایی
من هم که اطلاع نداشتم ووقتی شنیدم ، همون جا نشستم روی زمین وبیهوش شدم . خانم ها گفته بود . این مادر شهید حسین هست . چرا زودتر بهشون خبر ندادن ، الان اگر سکته میکرد چی ؟ هنوز نماز عشاء رو نخونده بودیم که خبر دادند ومن وآوردن خونه . به خواهر وبرادرهاش که تو خونه بودند گفتم وهمه شروع کردند به گریه کردن . برادرشهید تو ورامین خیاط بود وهمراه عموش اومد . پدرش هم نیمه شب اومد خونه .
کد خبر: ۴۳۰۲۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

شهید مصطفی فدائی
پیش از آنکه مصطفی بیاید، ما فقط ظهرها نماز جماعت داشتیم. کم کم نمازهای مغرب و عشا هم جماعت شد و بعد از مدتی نمازهای صبح هم همین طور. رفتارش طوری بود که بدون اینکه به کسی تکلیف کند، بچّه ها می‌فهمیدند باید چکار کنند.
کد خبر: ۴۳۰۲۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین اشرفی
گفت ، مامان دیگه نمیخوام بهت دورغ بگم . من دارم میرم جبهه . من هم شروع کردم به گریه . گفت ، مامان انقدر بی تابی کردی که از همسایه ها هم خداحافظی نکردم . میگفت ، اگر بلد بودی و میومدی شاهرود . میدیدی که مادر ها چون بچه هاشون از ماشین جا موندند گریه میکنند اونوقت تو برای رفتنم گریه میکنی . بهش گفتم ، برو پسرم خدا به همراهت . کاپشن پدرش و پوشیده بود ولی براش تنگ شده بود . خیلی خوش و قد وبالا شده بود . همسایه نبودند که خداحافظی کنه . من هم گریه نکردم . بغلش کردم و رفت .
کد خبر: ۴۳۰۱۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

خاطرات جنگ در جبهه و پشت جبهه در گفت‌و‌گو با یکی از رزمندگان دزفولی
دفاع مقدس... خردادماه... خوزستان... دزفول... آزادسازی خرمشهر و برادر شهید؛ محمدرضا شریفی‌نسب...
کد خبر: ۴۳۰۱۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

شهید احمد (عباس) فخاریان
گفت:«وظیفه به من حکم می‌کنه که بهشون تذکر بدم». هرکاری کردم قبول نکرد. رفت و با آنها صحبت کرد. نمی‌دانم ترسیدند یا واقعاً پشیمان شدند. حرف‌های عباس را قبول کردند. چون چند دقیقه بعد بساطشان را جمع کردند.
کد خبر: ۴۳۰۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن مرواری
جنبشی ها رو خودتون میدونین که یه عده ی خاص بودند که بر علیه انقلاب تظاهرات کرده بودند . این ها شبانه پاسدار بودند و خدا شاهده یادمه که شب های زمستون با چوب دستی تو خیابانها نگهبانی می دادند . حتی وقتی بهش فکر میکنم ، بغض گلوم و میگیره صبح وقتی برمیگشت تمام صورت و دستهاش از کبودی سرما سیاه شده بود . ولی با این وجود هیچ وقت گله و شکایتی نداشت . خیلی پسر خوب و کامل و با ایمانی بود . دبیرشون میگفت ، اگر این ها نبودند تمام دبیرستان و جنبشی ها گرفته بودند .
کد خبر: ۴۳۰۰۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۹

قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد افتخاری»
پدر شهید «سید محمد افتخاری» نقل می‌کند: «گفت: خواهر‌های من! حجاب، عفت و پاکدامنی خودتون رو حفظ کنین. طوری باشین که حضرت زینب و حضرت زهرا از شما راضی باشن. اون وقت زندگی‌تون درست می‌شه.»
کد خبر: ۴۳۰۰۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۹