خاطرات شفاهی جانبازان
«محمود شهریاری» جانباز 70 درصد جنگ تحمیلی میگوید: «بعد از اینکه حضرت امام خمینی (ره) فرمان داد که جوانان به جبهه بروند، همراه دوستانم عازم جبهه شدم. در عملیات رمضان بود که دچار مجروحیت شدم. 18 ماه در بیمارستان بستری بودم، اینقدر جراحیهایم زیاد بود که تعدادش را به یاد ندارم...»
کد خبر: ۵۶۸۵۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۳۱
مادر شهید «غلامعلی صالحینژاد» نقل میکند: «رو به قبله ایستادم و گفتم: یا امام زمان! بچههام همه سرباز تواَند، هر کدومشون رو که میخوای قبول کن. همه فدای اسلام و قرآن!»
کد خبر: ۵۶۸۵۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۳۰
برگی از خاطرات؛
«آن روز بهقدری اسیر بعثی در کانال خرمشهر تجمع کرده بودند که برای انتقال آنها به عقب نه تنها کمپرسیهای ما تکمیل ظرفیت شد بلکه کمپرسیهای یخچالدار ما را نیز پر از بعثی میکردند و اسرا را به عقب یعنی به اهواز انتقال میدادند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۸۵۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۳۰
فیلم؛
شهید «علیمردان آزادبخت» هشتم اسفند ۱۳۴۰، در روستای سه آسیابه از توابع شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. تا پایان دوران متوسطه درس خواند. بعنوان پاسدار به جبهه رفت. دوم اردیبهشت ۱۳۶۶، با سمت فرمانده گردان در شلمچه عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای شهرستان کوهدشت واقع است.
کد خبر: ۵۶۸۴۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۳۰
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا شهروی»
همسر شهید «غلامرضا شهروی» نقل میکند: «راننده در حالی که سرعت ماشین را کم میکرد، گفت: حالا هم دیر نشده بفرمایین، تا آخرش پیاده گز میکنی تا مِن بعد اول کرایه رو طی کنی، بعد سوار شی. غلامرضا از جیبش مقداری پول درآورد و پایین صندلی انداخت. غلامرضا گفت: آقا! مثل این که این پول از کیف شما افتاده. مسافر با هیجان جلوی پایش را نگاه کرد...»
کد خبر: ۵۶۸۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۳۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
فاطمه ملکیخو مادر شهید «حسین ملکیپرست» میگوید: «روزی که حسین قصد رفتن به جبهه را کرده بود، خودم لباسهایش را جمع کردم و او را راهی جبهه کردم. همرزمانش برایم تعریف کردند: زمان شهادت ذکر «یاحسین» بر لبانش بود.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد میبینید.
کد خبر: ۵۶۸۴۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۹
خواهر شهید «حسین زیاری» نقل میکند: «از جبهه آمده بود. درِ ساکش را باز کرد و چند تا شکلات درآورد. خیلی خوشمزه بود. گفت: با شکلاتهای معمولی فرق میکنه، این اسمش جیره جنگیه. هر وقت شرایط جنگ و منطقه سخت باشه، از اینا میدن که سبکه و جاگیر نیست.»
کد خبر: ۵۶۸۴۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۹
شهيد «قلی هوشيار» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «شب 21 اردیبهشت 1365 ساعت نگهبانی را به عهده گرفتم. برای رضای خدا هر شب که میتوانم دو ساعت نگهبانی را روی پست میروم. در صورتی که نگهبانی به عهده ما نيست ولی برای رضای خدا و کمک به سربازان اسلام خدمت میکنیم...» متن کامل خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۸۳۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۳۰
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«گرد و خاک آنقدر زیاد بود که به هیچ وجه نمیتوانستیم یکدیگر را ببینیم. دوستم ترسیده بود و فکر میکرد که من مجروح شدهام و هر دو نگران حال هم بودیم، ولی شکر خدا هیچ کدام جراحتی ندیدیم و راه را ادامه دادیم. در حالی که همراه من دیگر از ترس، سر خود را از کانال بیرون نگرفت و بسیار با احتیاط بقیه مسیر را طی کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۸۳۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۷
خاطره شهيد قلی هوشيار «2»
شهيد «قلی هوشيار» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «روز چهاردهم ما را به خط بردند و مرکز اورژانس و ما با دیگر دوستان سنگر میساختيم. باران میباريد روی سرمان و خيلی خيس شده بوديم...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۸۳۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۷
خاطره شهيد قلی هوشيار «1»
شهيد «قلی هوشيار» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «يک شب که خواب بودم ناگهان نصف شب در ساعت 2الی3 آسايشگاه شلوغ شده بود، فورا بلند شدم تا همه میگويند گاز دودآور انداخته بودند...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۸۳۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۶
خانواده شهید نقل میکنند: «از خصوصیات محمدرضا صداقت و راستگوییاش بود. آقای رشیدی از همکاران محمدرضا به ما گفت: محمدرضا به مسجد میآید و خالصانه نماز میخواند و گریه میکند.»
کد خبر: ۵۶۸۲۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۶
خاطره نگاری همسر و مادر شهید
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با همسر و مادر شهیدان سرافراز «علی اصغر و غلامحسین رحیمی رتکی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۶۸۲۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۶
قسمت دوم خاطرات شهید «علیاکبر برهانی»
مادر شهید «علیاکبر برهانی» نقل میکند: «دیدار آخر را از من دریغ نکرد. از پیشانی به بالا، سرش متلاشی شده بود. آخرین بوسه را بر گونههایش زدم و گفتم: دیدارمون به قیامت.»
کد خبر: ۵۶۸۲۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۶
دانش آموز شهید «عیسی سیاهی» از شهدای جنگ تحمیلی است که عشق به دفاع از وطن باعث شد. وی کلاس درس را رها و به عنوان بسیجی راهی جبهه شود و سرانجام در اسفندماه ۱۳۶۶ در عملیات والفجر ۱۰ در منطقه عملیاتی شاخ شمیران مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت. مادر گرانقدر شهید میگوید: پسرم عیسی همیشه با صدای بلند قرآن تلاوت میکرد و مداحی میکرد. در ادامه مصاحبه انجام شده با مادر گرانقدر این دانش آموز شهید منتشر میشود.
کد خبر: ۵۶۸۲۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
نصرتاله قربانیرشتهرودی پدر شهید «جمشید قربانیرشتهرودی» میگوید: «بعد از شهادت جمشید مادرش خیلی بیقراری میکرد، یک بار به خوابش آمد و گفت: من حالم خوب است، نگران من نباشید، فقط گریه نکن و مواظب خودت باش.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد میبینید.
کد خبر: ۵۶۸۲۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۶
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«حال فقط به تو ای والامقام، اطمینان میدهم که تا زندهام و نفس در بدنم هست آنچنان حرمت دوست را نگه خواهم داشت که هیچ دشمنی به تو و فکر مخدوش نمودن آرمانهای تو را در سر نپروراند ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۸۲۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۵
شجاعت آنان رعب و وحشت در دل دشمنان و ابرقدرتهای شرق و غرب می انداخت، زیرا شجاعتشان همراه با توکل به خدای متعال بود. متنی که خواندید قسمتی از خاطرات شهید "قنبر جعفرپور" بود که در ادامه تقدیم شما مخاطبان عزیز می گردد.
کد خبر: ۵۶۸۱۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۵
مادر شهید «کوروش نظافتی» میگوید: ««همه زندگیاش خلاصه شده بود در جبهه. 5-6 ماه جبهه میماند و فقط چند روز مرخصی میآمد. اما همان چند روز هم مدام به فکر بچههای جبهه بود. نمیگذاشت برایش رختخواب پهن کنم! روی زمین میخوابید. وقتی بالش زیر سرش میگذاشتم، گریه میکرد. میگفت چرا من باید سرم را روی بالش بگذارم در حالی که بچهها در جبهه سرشان را روی خاک میگذراند؟ دائم میگفت دلم پیش بچههاست.»
کد خبر: ۵۶۸۱۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۵
قسمت نخست خاطرات شهید «علیاکبر برهانی»
مادر شهید «علیاکبر برهانی» نقل میکند: «همیشه از زن و بچه حرف میزد. خیلی دوست داشت زن بگیرد. بیشتر وقتها دست پُر میآمد خانه. گفتم: «انشاءالله! من هم خیلی آرزوی دامادیات رو دارم. مادرجان! میخوام برات آستین بالا بزنم.»
کد خبر: ۵۶۸۱۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۵