خاطرات شفاهی - صفحه 21

navideshahed.com

برچسب ها - خاطرات شفاهی
گفتگوی تصویری با همسر شهید«محمد عزیزیوسفی»؛
همسر شهید«محمد عزیزیوسفی»، می گوید: همسرم، راننده سپاه بود برای همکارانش غذا برد که به شهادت رسید. خیلی به محمد وابسته بودم سالهاست که او را در کنار خودم احساس می کنم.
کد خبر: ۵۴۳۶۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸

گفتگو با همسر شهید«مهدی شهلایی»؛
همسر شهید«مهدی شهلایی»، می گوید: شهید بسیار خوش رو، مهربان و مؤمن بود در طول زندگی ام حتی یک بار هم از او ناراحت نشدم. با فرمانده شهید محمد سعید جعفری مثل برادر بودند و با هم کار می کردند با هم عضو بسیج می شوند و خدمت به مردم را وظیفه خود می دانست.
کد خبر: ۵۴۳۵۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۶

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهید «صیدنورالدین صیدی» از شهدای دفاع مقدس است که آبان ماه 1359 در جبهه سومار به درجه رفیع شهادت نایل آمد. خیلی دوست شهید شود و بارها می گفت کاش مادرم برایم دعا کند که شهید شوم. در ادامه فیلم مصاحبه با مادر گرانقدر شهید منتشر می شود.
کد خبر: ۵۴۳۵۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۵

گفتگوی تصویری با همسر شهید «بابا محمدی»؛
همسر شهید «بابا محمدی»، می گوید: شهید بسیار خوش اخلاق، با ایمان بود. رفتنش به جبهه، حفظ و آب و خاک کشور عزیزمان بود و از سال 1362 تا زمانی که شهید شد در مناطق جنگی حضور داشت.
کد خبر: ۵۴۳۵۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۵

روایتی شنیدنی از جانباز کرمانشاهی «نجاتعلی لطفی»؛
جانباز کرمانشاهی «نجاتعلی لطفی»، می‌گوید: به طرف شیاکو می رفتیم که به یکباره موشک به تانک ما برخورد کرد نذر کردیم نجات پیدا کنیم سرم را که برگردانم تمام لباس هایمام پر از خون شده بود، این لحظه را که دیدم یک گوسفند قربانی نذر کردم که شهید شوم.
کد خبر: ۵۴۳۲۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید "غلامرضا هاشمی" تعریف می‌کند: «غلامرضا بدون اجازه پدر به جبهه رفت. همه به مرخصی می‌آمدند ولی او تا چهار ماه نیامد. مرخصی‌اش که تمام شد رفت و خبر شهادتش را برایم آوردند.»
کد خبر: ۵۴۳۲۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «بهنام عقیلی قاسم‌پور» در خاطراتی از فرزندش گفت: «بهنام را خدا بعد از کلی حاجت خواهی و دارو و درمان به ما داد. از کودکی بسیار کاری بود و حالا هم که به اثرات کارش نگاه می‌کنم می‌فهمم که این پسرم چقدر زحمت کشیده بود. او فرزند اُمیدی من بود.»
کد خبر: ۵۴۳۲۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۱

گفتگوی تصویری با همسر جانباز شهید« غلامحسین کاکی»؛
همسر جانباز شهید« غلامحسین کاکی»، می گوید: شهید خیلی دلسوز و مهربان بود در جنگ تحمیلی چشم و گوشش را از دست داد. ما با جان و دل 18 سال از غلامحسین نگه داری کردیم خیلی اهل بخشش بود و هر آنچه داشت به نیازمندان می داد.
کد خبر: ۵۴۳۱۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۹

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر گرانقدر شهید جاویدالاثر «نعمت‌اله جابری» می گوید: یک روز قرار بود از چشمه آب شیرین بیاره، رفت و دیگه برنگشت از بچه های محل سراغشو گرفتم، گفتن با بسیج رفته جبهه. فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۴۳۱۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸

گفتگوی تصویری با همسر شهید «چشمه کبودی»؛
همسر شهید «یحیی چشمه کبودی»، می گوید: شهید بسیار مؤمن و با خدا بود. همیشه در راه خدا گام برمی‌داشت و علاقه زیادی به نظام و دین اسلام داشت که در نهایت در لباس نظامی هم به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۴۳۰۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۷

روایتی شنیدنی از همسر شهید «مجید عبدالملکی»؛
همسر شهید «مجید عبدالملکی»، در بیان خاطرات می گوید: شهید عاشق شهادت بود دائماً سفارش می کرد برایم دعا کنید شهید شوم که من هم در مقابل می گفتم امیدوارم که همیشه سالم باشی اسلام به شما نیاز دارد تا اینکه از دوستانش شنیدم برای حضور در خط مقدم 14 هزار صلوات نذر کرده است .
کد خبر: ۵۴۲۸۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۴

روایتی شنیدنی از همسر شهید «رضا قلی بزم»؛
همسر شهید«رضا قلی بزم»، می گوید: همسرم کارگر بود بسیار مهربان و دلسوز. از شهید دو دختر به یادگار مانده است که یک شب به خواب آمد و گفت: مراقب دخترم «حدیث» باش.
کد خبر: ۵۴۲۷۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

دانش آموز شهید «عیسی سیاهی» از شهدای جنگ تحمیلی است که عشق به دفاع از وطن باعث شد وی کلاس درس را رها و به عنوان بسیجی راهی جبهه شود و سرانجام در اسفندماه 1366 در عملیات والفجر 10 در منطقه عملیاتی شاخ شمیران مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت. مادر گرانقدر شهید می گوید: پسرم عیسی همیشه با صدای بلند قرآن تلاوت می کرد و مداحی می کرد. در ادامه مصاحبه انجام شده با مادر گرانقدر این دانش آموز شهید منتشر می شود.
کد خبر: ۵۴۲۷۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۱

گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی«برار شهبازی»؛
جانباز کرمانشاهی«برار شهبازی» می گوید: جنگ تحمیلی که شروع شد گروهی را با عنوان«بسیج مردمی» تشکیل دادیم و در برابر دشمن ایستادیم، بعد از گذشت سال ها و با وجود مجروحیتم باز هم حاضر به مقابله با دشمنان هستم و از خاک وطنم دفاع می کنم.
کد خبر: ۵۴۲۶۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۰

گفتگوی تصویری با همسر شهید «کیانوش کرمی»؛
همسر شهید «کیانوش کرمی»، در بخشی از خاطراتش می گوید: وقتی تلفنی با شهید صحبت می کردیم و از جبهه از او سوال می کردیم جواب می داد حال و هوای اینجا قابل تفسیر نیست انگار خداوند شهید را صدا زده بود.
کد خبر: ۵۴۲۶۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۹

گفتگوی تصویری با همسر شهید «خدا مراد قادری»؛
همسر شهید «خدا مراد قادری»، در بخشی از بیان خاطرات می گوید: همسرم بسیار با دین و ایمان بود. کشاورز بود که به دستور امام خمینی برای دفاع از وطن برخاست و از هیچ تلاشی دریغ نکرد.
کد خبر: ۵۴۲۶۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۹

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
اکبر مردانی از شهدای دانش آموز استان ایلام است که آذرماه 1359 در بمباران هوایی مناطق مسکونی توسط دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر شهید مردانی می گوید: الان که دوست های پسرم را می بینم و جایگاهی دارند و باری از دوش مردم بر می دارند خوشحال می شوم، آنها هم اکبرم هستند.
کد خبر: ۵۴۲۶۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۹

گفتگوی تصویری با همسر شهید «هوشنگ سیاه کمری»؛
همسر شهید «هوشنگ سیاه کمری» در بخشی از بیان خاطراتش می‌گوید: هر وقت می‌خواست به جبهه برود به او می گفتم اگر تو بروی من با بچه ها تنها می‌مانیم در جواب می‌گفت من باید بروم حفظ دین اسلام از وظایف من است.
کد خبر: ۵۴۲۵۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهید «احمد کرم رضایی» فرزند زیدعلی و شمامه سال ۱۳۶۱ در خانواده‌ای مذهبی در شهرستان آبدانان به دنیا آمد این طفل معصوم هنوز چند سالی از عمرش نگذشته بود که بیست و ششم اسفندماه ۱۳۶۶ در بمباران هوایی شهرستان آبدانان به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر شهید می‌گوید: «فرزندم تنها شش بهار از عمرش گذشته بود که شهید شد.» فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۴۲۳۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۴

همسر شهید «حسینعلی صارمی مقدم»، در بیان خاطراتی می گوید: همسرم یک روز برایمان تعریف کرد که در خط مقدم بودم داشتم مسیری را طی می کردم، به یکباره یکی از گام هایم را روی زمین گذاشتم که از پشت صدای دخترمان را شنیدم که می گفت بابا نرو، آرام پایم را عقب کشیدم و زیر پایم یک مین بود.
کد خبر: ۵۴۲۳۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳