از قافله شهدا جا نماند؛ داستان آخر سفر فرزند از زبان پدر

پدر شهید «محمدحسن رمضانیان» نقل می‌کند: « صورتش مثل آینه می‌درخشید و چشمانش، چون الماس. گفت: بابا! می‌خوام برم جبهه! گفتم: بابا! تو به اندازه سهمت رفتی! گفت: نه بابا! باید برم. این وظیفه و تکلیفه! نمی‌دانم چرا آن همه اصرار برای رفتن داشت؛ انگار بهش الهام شده بود که اگر نرود، از قافله شهدا جا می‌ماند!»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمدحسن رمضانیان» روستازاده‌ای است از دیار کهن دامغان. متولد یکم فروردین ۱۳۴۷ و نهمین فرزند خانواده که با آمدنش شیرینی جشن عید را برای خانواده و بستگان مضاعف کرد. آمد تا همراه با نسیم بهاری زمین، نوازش جان‌ها را در سال‌های آینده فراهم کند.

از قافله شهدا جا نماند؛ داستان آخر سفر فرزند از زبان پدر

مهربان بود و باگذشت

پدرش ساربان بود و با تلاش و زحمت فراوان همراه با گردش روزگار، چرخ زندگی را می‌چرخاند. فصل جمع‌آوری گندم و جو، شترهایش را به صاحبان خرمن کرایه می‌داد. محمدحسن با وجود همه سختی‌هایی که در زندگی آن‌ها بود، دوران ابتدایی را در روستای بق گذراند و برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به شهر دامغان و سپس به هنرستان کشاورزی امیرآباد رفت. مهربان بود و باگذشت؛ کینه کسی را در دل نگه نمی‌داشت. بیشتر اوقات فراغتش را در خانه می‌گذراند و معمولاً در کار‌های کشاورزی به پدر کمک می‌کرد و خودش را نیز سرگرم.

آخرین سفر

با اوج گیری حملات وحشیانه مزدوران بعثی در جنگ تحمیلی، تصمیم گرفت به یاری غیورمردان ایران اسلامی بشتابد؛ به همین خاطر پا به عرصه ایثار و مجاهدت در راه خدا و میهن گذاشت. توفیق حضور نه ماه و نه روز در میدان جنگ را داشت. آرپی‌جی زن ماهری بود. از هیچ تلاشی برای خاموش کردن عربدة تانک‌های دشمن دریغ نمی‌ورزید. پدر محمدحسن نقل می‌کند: « صورتش مثل آینه می‌درخشید و چشمانش، چون الماس. گفت: بابا! می‌خوام برم جبهه! گفتم: بابا! تو به اندازه سهمت رفتی! گفت: نه بابا! باید برم. این وظیفه و تکلیفه! گفتم: سه تا از برادر‌های تو جبهه‌اند! گفت: آن‌ها برای خودشان رفتند من هم برای خودم! وقت رفتن، بهش گفتم: پول داری باباجان؟ گفت: نیاز ندارم. از زمان حرکتش تا شهید شدنش ده روز بیشتر طول نکشید. نمی‌دانم چرا آن همه اصرار برای رفتن داشت؛ انگار بهش الهام شده بود که اگر نرود، از قافله شهدا جا می‌ماند!»

نه سال انتظار

سرانجام در عملیات تک جزیزی مجنون در بیست ونهم تیرماه ۱۳۶۶ با اصابت تیر به سینه، گردن و کتف به جمع آسمانیان پیوست و در زمره شهدا قرار گرفت. ولی به علّت شرایط منطقه و تسلّط دشمن روی جاده، جنازه ایشان و تعدادی شهدای دیگر جاماند. تا بعد از نه سال مقداری از استخوان‌هایش را به همراه پلاک به خانواده بزرگوارش تحویل دادند. دوبار تشییع شد. بار اول وقتی که معلوم شد شهید شده، اما جسدش مفقود بود. بار دوم بقایای بدنش، بعد از گذشت سال‌ها در جمع مردم ولایت‌مدار و عاشق شهادتِ شهرستان دامغان تشییع و در روستای بق به خاک سپرده شد.

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده