قسمت نخست خاطرات شهید «منصور احتشامی»

همیشه از خدا شهادت می‌خواست

سه‌شنبه, ۱۷ تير ۱۴۰۴ ساعت ۰۹:۴۹
مادر شهید «منصور احتشامی» نقل می‌کند: «نه شب خواب داشت و نه روز آرامش! عجله داشت سپاه زودتر قبول کنه بره جبهه. خیلی با خدا بود. همیشه از خدا شهادت می‌خواست.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید منصور احتشامی» بیستم فروردین ۱۳۴۴ در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش فضل‌الله و مادرش طیبه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و نهم تیرماه ۱۳۶۶ در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید. پیکر وی در گلزار شهدای فردوس‏‌رضای شهرستان دامغان به خاک سپرده شد.

همیشه از خدا شهادت می‌خواست

دریافتم که جایگاه خوبی داره

خیلی خواب‌های خوبی دیدم و دریافتم که جایگاه خوبی داره. وقتی ناراحتم، میاد به خوابم و با من حرف می‌زنه، حالم بهتر می‌شه. مریض که هستم به او متوسل می‌شوم که واسطه‌ای شود برای شفای من.

(به نقل از مادر شهید)

همیشه از خدا شهادت می‌خواست

زمان انقلاب توی گندمزار‌های امامزاده می‌رفت روی درخت و خودش را پنهان می‌کرد. من همه‌اش خودم را می‌زدم و می‌گفتم: «الآن می‌گیرنش»، اما بعد خبر می‌دادن که سالمه و من خیالم راحت می‌شد. بیشتر حرف‌های محرمانه و دردودل‌هایش را به من می‌گفت. نه شب خواب داشت و نه روز آرامش! عجله داشت سپاه زودتر قبول کنه بره جبهه. خیلی با خدا بود. همیشه از خدا شهادت می‌خواست.

(به نقل از مادر شهید)

از خوابم فهمیدم که شهید شده است

یک هفته قبل از شهادت منصور، من خواب دیدم که درِ حیاط را می‌زنند. سربازی بود که یک ساک دستش بود و دو تا خانم سفیدپوش پشت سرش بودند. داخل حیاط منزل آمدند و ساکی را به من دادند.

گفتم: «این ساک برای کیست؟»

گفتند: «برای منصور است.»

گفتم: «خودش چی شد؟»

گفتند: «خودش می‌آید.» بعد هرچه اصرار کردم که خانه ما بیاید، گفت: «نه!» به خانم‌ها تعارف کردم، گفتند: «نه! ما مأمور هستیم و معذور.»

خداحافظی کردند و رفتند. از خواب بیدار شدم، نماز خواندم. خیلی دل‌نگران شدم. به درگاه خدا شکر و سپاس گفتم. به خانواده گفتم: «من خوابی دیدم. خودتان را آماده کنید. من می‌روم کارخانه.» ساعت دو بعد از ظهر برگشتم منزل و خواب را برای خانواده‌ام تعریف کردم. سه روز بعد از دامغان زنگ زدند که منصور زخمی شده است، شما بیایید دامغان.

گفتم: «برادر! من می‌دانم ایشان شهید شده است. شما کارهایتان را بکنید. من حرکت می‌کنم و می‌آیم.» رفتیم دامغان و مراسم را انجام دادیم.

(به نقل از پدر شهید)

احترام به والدین

منصور احترام خاصی برای پدر و مادر قائل بود. کاری نبود که بابام از منصور بخواد و او دریغ کنه یا حتی وقتی بابا دعواش می‌کرد، هیچ‌وقت جواب بابا را نمی‌داد.

(به نقل از خواهر شهید، اکرم احتشامی)

نماز اول وقت

شهید فردی بسیار منظم بود. همیشه نمازش را اول وقت در مسجد می‌خواند. منزل پدری ما در همسایگی مسجد بود و منصور همیشه سعی می‌کرد نمازش را در مسجد به جماعت بخواند.

(به نقل از خواهر شهید، الهه احتشامی)

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده