مصاحبه با همسر شهید مدافع حرم به مناسبت روز ازدواج
سه‌شنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۵۸
سیده خدیجه میرنورالهی در گفتگویی به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) بیان داشت: «گفتم: محمدحسین جان! هر دختری آرزو دارد یک پسر خوش‌تیپ، با یک دسته گل و با یک عطر خوش‌بو وارد مجلس بشود. نمی‌دانم چطور شد به شما بله گفتم! آن روز کلی خندیدیم. می‌گفت: خیلی بد بود؟ گفتم: خیلی. فقط ایمانت من را جذب خودت کرد و بعد چفیه دور گردنت.»

نوید شاهد : یکم ذی‌الحجه سالروز ازدواج دو نور الهی است. این پیوند زیباترین پیوند آسمانی در اسلام به شمار می‌رود. ازدواجی ساده با ساز و برگی اندک اما با صفا و صمیمیتی بسیار صورت گرفت که تحسین همگان را برانگیخت و الگویی برای آیندگان شد. آن پیوند ساده و بی‌ریا جز پیوند دو معصوم و برگزیده، علی و فاطمه نبود. به همین مناسبت نوید شاهد گفتگویی با «سیده خدیجه میرنورالهی» همسر شهید مدافع حرم محمدحسین حمزه انجام داده است که تقدیم حضورتان می‌شود. ایمان و چفیه‌اش مرا جذب خود کرد

همسر شهید حمزه درمورد نحوه آشنایی خود و همسرش اظهار داشت: آشنایی من و محمدحسین برمی‌گردد به دوستی پدرانمان که در شهرستان قم شکل گرفت. هر دو سپاهی بودند و برای ماموریت به آنجا آمده بودند و شش سال باهم بودند. بعد از پایان ماموریت پدر محمدحسین به سمنان بازگشت و ما هم به تبریز رفتیم. هرگاه می‌خواستیم به مشهد برویم در مسیر، یک سَری هم به آن‌ها می‌زدیم که همین باعث آشنایی بیشتر ما شد. خانواده من و محمدحسین تقریبا در یک سطح بودیم؛ هم از نظر اعتقادی و هم از نظر مادی. نه محمدحسین توقعی از ما داشت و نه ما توقعی داشتیم. محمدحسین بار‌ها به مادرش گفته بود: «دلم می‌خواهد همسر آینده‌ام از نسل سادات باشد.»

نظر من مثبت است

میرنورالهی درخصوص نحوه خواستگاری شهید گفت: وقتی تماس گرفتند برای امر خیر، به مادرم گفتم: «مگر محمدحسین آن‌قدر بزرگ شده است.» مادرم خندید و گفت: «چه بگویم! گفت: مشکلی نیست بگویید بیایند باهم صحبت کنیم.» وقتی دیدمش، حسابی مردی شده بود، آخه چند سالی بود او را ندیده بودم. وقتی به خواستگاری آمد، از نوع پوشش خیلی تعجب کردم، همه‌اش می‌گفتم: «خدایا خواستگار این‌طوری ندیده بودم.» آخه نه دستِ گلی داشت، نه تیپی که یک دختر را سمت خودش جذب کند. یک جورایی توی دلم حس پشیمانی ایجاد شد‌ که ای کاش به مادر می‌گفتم نیایند اما حسابی توی دلم ماند. گفتم یک روزی به او می‌گویم، شاید دلیلی برای این کارش داشته باشد. وقتی رفتیم در اتاق دیدم از خجالت مادرش را صدا زد و گفت: «مادر! بیا داخل من خجالت می‌کشم.» خلاصه مادر من و محمدحسین آمدند داخل اتاق. محمدحسین تمام حرفایش را زد و من هم تمام حواسم به این دو مادر بود. محمدحسین گفت: «شما بفرمایید.» به مادرم نگاه کردم و گفتم: «می‌شود ما را تنها بگذارید، من راحت نیستم.» مادرم به مادر محمد‌حسین گفت: «بچه‌ها را تنها بگذاریم تا راحت باشند.» بعد از رفتن آن‌ها از محمدحسین خواستم دوباره تمام حرف‌هایش را تکرار کند، گفت: «یک ساعت حرف زدم.» گفتم: «من تمام حواسم به این دو مادر بود.» خندید و گفت: «باشد.» ایشان خواسته‌هایش را گفت که یکی از آن‌ها برایم جالب بود؛ اینکه از من نخواهید این چفیه‌ای که دور گردنم است را زمین بگذارم، حتی شب عروسی. گفتم: «من مشکلی ندارم.» با این جمله من، تو دلش گفت: «نظر من مثبت است.» آن‌ها تنها خواستگار‌انی بودند که آن شب منزل پدرم خوابیدند. آخه برای این امر از سمنان به تهران آمده بودند. من تا صبح به حرف‌های محمدحسین فکر کردم. ولی محمدحسین در آرامش تمام خوابیده بود.

تنها ایمان و چفیه‌اش مرا جذب کرد

همسر شهید حمزه در ادامه اضافه کرد: بعد از محرمیت گفتم: «محمدحسین جان! چرا روز خواستگاری یک تیپ خوشگل نزدی؟ چرا یک شاخه گل تهیه نکردی؟» گفت: «پدرم نزدیک تهران به من گفت داریم می‌رویم خانه آقا سید. با دخترش صحبت کن ببینید نتیجه چه می‌شود!» دیگر حرفی نداشتم. گفتم: «محمدحسین جان! هر دختری آرزو دارد یک پسر خوش‌تیپ، با یک دسته گل و با یک عطر خوش‌بو وارد مجلس بشود. نمی‌دانم چطور شد به شما بله گفتم!» آن روز کلی خندیدیم. می‌گفت: «خیلی بد بود؟» گفتم: «خیلی. فقط ایمانت من را جذب خودت کرد و بعد چفیه دور گردنت.» من و محمدحسین ده سال باهم زندگی کردیم و حاصلش سه دسته گل به نام‌های محمدمحسن، زینب و علی‌اصغر شد. پنج سال در خانه پدرشوهرم زندگی کردیم تا بتوانیم خانه‌ای تهیه کنیم.

ایمان و چفیه‌اش مرا جذب خود کرد

زن و مرد یکدیگر را برای رسیدن به قرب خدا کمک کنند

این همسر شهید درمورد سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و فاطمه (س) و الگوبرداری از این ازدواج آسمانی خاطرنشان کرد: قسمتی از زندگی حضرت علی و فاطمه است که خیلی دوستش دارم و آن این است که وقتی اول ازدواج امیرالمومنین (ع) و حضرت زهرا (س) پیغمبر اکرم وارد منزلشان شد و از امیرالمومنین سوال کردند: علی جان! زهرا را چه‌طور دیدی یا چه‌طوری یافتی؟ حضرت امیر فرمودند: کمک برای بندگی خدا. این یعنی آهای شیعیان، وقتی ازدواج کردید، زن و مرد باید کمک همدیگر باشند. برای قرب به خدا یکدیگر را در این خدایی شدن جلو ببرند، زن و شوهر به جای اینکه یکدیگر را جهنمی کنند، سعی کنند یکدیگر را بهشتی کنند. از آن طرف هم پیغمبر از دخترش فاطمه سوال می‌کنند: زهرا جان! تو علی را چطور یافتی؟ حضرت زهرا فرمودند: بهترین شوهر. خود امیرالمومنین فرمودند: در این ۹ سالی که فاطمه به خانه من آمد یک مرتبه نشد که زهرا من را ناراحت کند یا من او را ناراحت کنم و حتی یک بار نشد که نافرمانی من را بکند، حتی کاری نکرد که منِ علی خجل بشوم. قشنگ‌ترین قسمت زندگی من و شهید، شاید همان قسمت جواب حضرت زهرا (س) به پیغمبر خدا باشد که زن و مرد یکدیگر را برای رسیدن به قرب خدا کمک کنند و البته حسین آقا زودتر به این قرب رسید و بنده هم منتظرم که شهید فردای قیامت دست من را بگیرد و به همین انتظار دلخوش هستم.

مال دنیا خوشبختی نمی‌آورد

میرنورالهی با بیان اینکه خواستگاریشان کاملا سنتی برگزار شد، اظهار داشت: ما اصالتا اهل طالقان هستیم، اما آن سال‌ها در تهران زندگی می‌کردیم و خانواده محمدحسین در سمنان. بعد از خواستگاری خیلی سریع برنامه‌ها جلو می‌رفت. حتی من و محمدحسین روز خواستگاری در مورد مهریه با هم صبحت کردیم. آخه از من سوال کرد: «نظر شما در مورد مهریه چه است؟» گفتم: «برایم مهم نیست. هنوز به آن فکر نکرده‌ام.» گقتم: «با ۱۴ تا سکه موافقم.» گفت: «جدی می‌گویید؟» گفتم: «بله.» گفت: «انتظار داشتم وقتی برای خواستگاری به تهران می‌آیم، بیشتر از این بگویید.» گفتم: «مال دنیا خوشبختی نمی‌آورد.» محمدحسین با این جمله من خیلی خوشحال شد. حتی پدربزرگم که بزرگ فامیل بود، یک مقدار در این مورد بحث کرد، با وجود احترامی که نسبت به او داشتم، گفتم: «پدربزرگ! من و محمدحسین با ۱۴ تا سکه زندگی‌مان را شروع می‌کنیم.» بلافاصله یک سکوتی ایجاد شد و گفت: «یعنی با ۱۴ تا سکه می‌خواهی بروی.» گفتم: «بله.» محمدحسین زیر لب یک لبخندی زد و کلی خوشحال شد.

کارهایش خدایی بود

این همسر شهید مدافع حرم درخصوص ملاک انتخاب همسر تصریح کرد: همه‌اش از خداوند می‌خواستم همسری قِسمتم بشود که ایمانش بالاتر از من باشد تا من خودم را به او نزدیک کنم که خداوند روزی‌ام کرد. من فقط به ایمان و اخلاق محمدحسین نگاه کردم. نه چهره و نه پوشش. بعدها در او یک چیزی دیدم که بارز بود و آن اخلاص در کارهایش بود. اگر کاری می‌کرد، بی‌مزد و منت بود. کار را برای خدا می‌کرد. از جان مایه می‌گذاشت. ان‌شاءالله بتوانیم در همین مسیر ثابت قدم بمانیم.

حرف اول و آخر اعتقاد و ایمان زوجین است

میرنورالهی در پایان خطاب به نسل جوان گفت: زندگی را نباید سخت بگیریم. به نظر من حرف اول و آخر اعتقاد و ایمان زوجین است، نه مهریه سنگین، نه جهیزیه آنچنانی، نه عروسی‌های سنگین و نه خیلی چیز‌های دیگر. زندگی را نباید سخت بگیریم که اگر سخت بگیریم، خدای ناکرده زمین می‌خوریم.

 

خبرنگار: حمیدرضا گل‌هاشم

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده