عشق امام خمینی (ره) در وجودش موج میزد
«علیاکبر ملاکاظمی» رزمنده دفاع مقدس و برادر شهید هادی ملاکاظمی، ضمن تسلیت به مناسبت رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) و قیام خونین پانزده خرداد در گفتگو با نوید شاهد سمنان گفت: خانه ما انتهای محله جهادیه بود. خانه ما و خانه حاج آقا ادب که روحانی محل ما بود، محل تجمع بچههای بسیجی بود. شهید تو گروه سرود محل هم بود. هادی و دوستاش روی پشت بام خانهمان، کوکتلمولوتف میساختند و میبردیم خانه حاج آقا ادب و جاسازی میکردیم و بعدا در تظاهراتها از آنها استفاده میکردیم.
برادر شهید هادی ملاکاظمی ادامه داد: بعضی وقتها ماموران از میدان سیسَر به این طرف جرات نمیکردند بیایند. چون میدانستند این طرفها چه خبره است. ماموران فقط یک دفعه توانستند تا محل ما بیایند که ما هم از مواد آتشزا، سنگ و کلوخ استفاده کردیم و نتوانستند پیشروی کنند. یک بار هم تا نزدیک خیابان سیسر آمدند و تیراندازیهای بیهدفی میکردند. در همین تیراندازیها دو سه نفر هم تیر خوردند. چند روز قبل هم کودک هفت ساله بهروز بهروزی شهید شده بود. مردم خیلی ناراحت بودند و مامورها جرات نداشتند خیلی به ما نزدیک شوند. زمانی که میخواستند لانه جاسوسی را بگیرند، قرار بود هادی صبح با پدر خدا بیامرزم برود سرکار که دید هادی نیست. خلاصه پیدایش نکردیم. ایشان از روز قبل متوجه شده بود که قرار است نیروهای انقلاب لانه جاسوسی را بگیرند، به همین خاطر رفته بود تهران و در تسخیر لانه جاسوسی نقش ایفا کرد.
داوطلب هوانیروز
وی اضافه کرد: هادی قبل از شروع جنگ، اقدام به رفتن به منطقه غرب کشور کرد. یعنی آن زمان که کمولهها تازه در کشور پیدایشان شده بود، هادی گفت: «میخواهم بروم سربازی و از آن طریق بروم جبهه.» خلاصه ثبتنام کرد و آموزشی هم در چهل دختر بود. بعد هم برای آموزش به هوانیروز شیراز رفت. خیلی سریع به سربازها آموزش دادند و آنها را به غرب بردند. خودش به هوانیروز علاقه داشت و داوطلب شده بود. بعد از پنج روز آنها را بردند سمت کردستان. آن زمان جاده بانه به سردشت به طور کل در تسخیر دموکراتها بود. قرار بود این جاده را باز کنند و به همین خاطر از نیروهای شیراز استفاده کردند و هادی هم همانجا در هجدهم شهریور ۵۹ به شهادت رسید.
عشق امام خمینی در وجودش موج میزد
ملاکاظمی درخصوص فعالیتهای انقلابی برادرش اظهار داشت: هادی قبل از پیروزی انقلاب، خیلی در مساجد فعال بود و مسجد جهادیه هم مرکز انقلاب در سمنان بود. اولین صلوات را برای امام خمینی (ره) هادی فرستاد. اسم امام خمینی (ره) در ورودی مسجد برده بود و بعدش هم برای امام صلوات فرستاد؛ عشق امام در وجودش موج میزد. هادی جزء گروه سرود جهادیه بود و به شکل زیبایی برای امام (ره) صلوات فرستاد. دیگر از آن به بعد، باب شده بود که وقتی اسم امام میآمد، همه صلوات میفرستادند. البته در شهرهای دیگر هم صلوات میفرستادند اما در سمنان اولین بار بود. بابت این کار حتی او را به شهربانی هم بردند و دیدند از نظر جثه خیلی کوچک است. خیلی او را نگه نداشته بودند و آزادش کردند.
به دلشان برات شده بود که هادی شهید میشود
برادر شهید هادی ملاکاظمی درمورد نحوه شهادت برادرش گفت: راستش تلویزیون هفده نفر را که به شهادت رسیده بودند، نشان داد. پدر و مادرم هر دو دیده بودند و مثل اینکه قبل از این ماجرا یک چیزهایی به دلشان برات شده بود که هادی شهید شده است. آقای گرامی یکی از همرزمانش تعریف میکرد: «تیراندازی خیلی شدید شده بود و چند نفر هم شهید شده بودند. منطقه خودمان را پاکسازی کردیم و قرار بود برگردیم که از پشت به سمت ما تیراندازی شد. ما جلوتر بودیم و توانستیم سنگر بگیریم، اما هادی و شانزده نفر دیگر مورد اصابت گلوله قرار گرفتند و به شهادت رسیدند.» همرزمش میگفت: «تعدادی از آنها زخمی شده بودند و کمولهها خیلی شدید شکنجهشان کرده بودند و پوست صورت هادی را هم کنده بودند و بعد به شهادتشان رسانده بودند.»
این برادر شهید ادامه داد: اولین بار بود که تلویزیون ایران هفده تشییع جنازه را به طور مستقیم نشان میداد. آن زمان مردم تهران هم به خاطر هفده شهید، تجمع زیادی کرده بودند. از مسجد حضرت ابوالفضل سمنانیها در تهران و رباط کریم میدانستند که ملاکاظمیها سمنانی هستند و وقتی در بهشت زهرا، شهدا را دفن میکردند، خانوادهها میآمدند جلو و جنازهها را تحویل میگرفتند. روزی که اسم هادی رو خوانده بودند، تهرانیها گفته بودند که ملا کاظمی، سمنانی است. وقتی به خاکشان سپردند، در روزنامه اسم این هفده تا شهید را زده بودند. یکی از بستگان ما اسم آنها را در روزنامه خوانده بود و به ما هم خبر داد. ما پیگیری کردیم و دیدیم که هادی جزء این هفده نفر بوده است. دامادمان آقای ادب که خدا رحمتش کند بدون هماهنگی رفته بود تهران و در بهشت زهرا شماره و قطعه قبر هادی را پیدا کرده بود. برای روز هفتم ما با چند اتوبوس از اقوام رفتیم تهران. شهید چمران و بهشتی هم پس از شهادت در همان قطعه به خاک سپردند.
لیاقت جانبازی و شهادت نصیبم نشد
ملاکاظمی در پایان گفت: ما توقعی از کسی نداریم و از سال ۴۲ و قبل از آن که زمینههای تشکیل انقلاب بود، ما پنج تا برادر بودیم که فعالیت انقلابی داشتیم و هر کدام چند بار در جبهه شرکت کردیم و یک طوری بود که هم از نظر رزمی میرفتیم و هم اینکه من کمپرسی داشتم و جبهه نیاز داشت از این طریق هم کمک میکردیم. خلاصه ما همین نان و چیزهای دیگر را واسه پشت جبهه با کامیون از اینجا میبردیم. پدرم هم به عنوان بنا در خرمشهر خدمت کرد. همه برادرانم جانباز هستند و من لیاقت جانبازی و شهادت نصیبم نشد. از مسئولان میخواهم به فکر مردم باشند و نگذارند خون شهدا پایمال شود.
انتهای متن/