معلمی که در امتحان الهی سربلند شد
به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید شعبان سجادی فرزند دوم احمد، سومین روز فروردین ۱۳۴۶ در روستای طزره از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. تحصیلاتش را در زادگاهش شروع کرد و تا سطح دیپلم با نمرات عالی پیش رفت. در دامغان دانشجوی تربیتمعلم شد. تابستانها را هم در طزره و کارگری میکرد تا هزینه تحصیل و کرایه اتاقش را فراهم نماید.
شلمچه، کربلای چهار
مادر شعبان نقل میکند: «پولهایش را شمرد و یک دسته اسکناس را گذاشت لبه طاقچه. پرسیدم: «اینا رو از کجا آوردی؟» گفت: «مامان! از این ماه، حقوق بگیرِ تربیتمعلم شدم.» پولهایش را به طرفش گرفتم و گفتم: «تو دانشجویی؛ لازمت میشه!» نگاهش را دواند توی صورتم و گفت: «شما و بابا خیلی برام زحمت کشیدین، قابل شما رو نداره!» نرسیده به چارچوبِ در گفت: «به بابا چیزی نگو! یه وقت ناراحت میشه!»
در نیم سال سوم تربیت معلم مشغول تحصیل بود که قید درس را زد و عازم جبهه گردید. صد و پنج روز در جبههها با مسئولیت تکتیرانداز حضور داشت. چهارمین روز دیماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای چهار، منطقه شلمچه، براثر اصابت ترکش دشمن به ران و پهلویش و جراحات بسیار به شهادت رسید.
امتحان الهی
اسماعیل، برادر شهید میگوید: «تازه چشمانم گرم شده و پلکهایم روی هم رفته بود که پلههای حسینیه طزره را به سمت زیرزمین پایین رفتم. یک دفعه نور زیادی پاشید توی صورتم. روی پله آخر که رسیدم، پیش رویم باغ بزرگی دیدم، با زمینی پر از چمن و درختان سرسبز و پر از میوه. تعدادی از جوانان طزره، میهمان آن باغ بودند. جلوتر که رفتم، نسیم خنکی هم میوزید روی صورتم. میان آن جمعیت شعبان را دیدم با خنده شیرینی روی لبهایش به استقبالم آمد. او را در آغوش کشیدم و بوسیدم. گفتم: «داداش! میشه منم بیام پیش شما؟» با اطمینان گفت: «برادر! کسانی به ما ملحق میشن که در امتحانات خداوند پیروز بشن و خونشون روی زمین بریزه!» خیس از عرق از خواب پریدم. توی اتاقم پر بود از عطری خوش.»
پیکر شعبان در گلزار شهدای روستای طزره دامغان دفن شد.
انتهای متن/