«مثل همه سروها»؛ تاریخ شفاهی جانباز ۷۰ درصد سیداسماعیل سیادت
به گزارش نوید شاهد سمنان: کتاب «مثل همه سروها» به قلم محمدرضا اسلامی، تاریخ شفاهی جانباز گرانقدر ۷۰ درصد سرهنگ پاسدار سید اسماعیل سیادت از دوران دفاع مقدس است. این کتاب به سفارش اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان سمنان و با اهتمام دفتر ادبیات و تاریخ دفاع مقدس این ادارهکل نخستین بار در سال ۱۳۹۹ توسط نشر صریر در ۲۵۷ صفحه منتشر شده است.
در قسمتی از متن کتاب میخوانیم:
«مردم پشت جبهه هم گاهی تلنگرهای خوبی به ما می زدند. یک روز کیسههایی پلاستیکی پر از آجیل، پسته، بادام، انجیر خشک، خرما، نخود و کشمش به ما دادند. یک بسته هم به حاج علی رسید. در بسته حاج علی نامهای هم بود. پیرزنی از جنوب خراسان با ابراز عشق و علاقهاش به امام و انقلاب نوشته بود: «بضاعتم بیش از این نیست. فرزندی هم ندارم که به جبهه بفرستم. شما این را از من بپذیرید. مقابل دشمن بایستید.» این پیامها که در بستههای ساده اهدایی مردم ایران به جبهه میرسید، بچهها را مصممتر میکرد.
ما به ستون دو، سرحال، وارد میدان مین شدیم. سر یک ستون من بودم و سر ستون دیگر حسن ادب بود. من نارنجکانداز بودم و با خودم نارنجک حمل میکردم. نارنجکهایی که روی کلاش میخورد و با فشنگهای مخصوص شلیک میشد. احتمالا قبلا بچههای اطلاعات عملیات و تخریب معبری را باز کرده بودند. ورودی میدان مین سه سیم خاردار تک رشتهای داشت. وسط میدان که رسیدیم، انفجاری رخ داد. شاید یکی از مینهای منور زمینی بود. انفجار باعث شد که معبر لو برود. دشمن تیربارش را سمت ما گرفت. حسین عابدی غلامحسین کردی نسب را صدا زد که: «چرا تیربار را خاموش نمیکنی؟! مگر نمیبینی از کجا دارد شلیک میشود؟!»
کردی نسب و امیر دهرویه بلند شدند. به محض اینکه کردی نسب تیربار را سمت دشمن گرفت، گلولههای تیربار دشمن بدنش را سوراخ سوراخ کرد. البته او هم شلیک کرد. یک خمپاره هم نزدیک دهرویه به زمین نشست. ترکشهایی از آن به سر دهرویه خورد. آنجا هر دو به شهادت رسیدند. بچهها با ندای یاحسین، به صورت دشتبان، در میدان مین پخش شدند و به راهشان ادامه دادند. بچهها با چنان اعتقادی پا به میدان مین گذاشته بودند که اگر از آن ۵۵ نفر ۵۴ نفرشان هم شهید میشدند، آن یک نفر باز نمیایستاد و راه را ادامه میداد.
حسن عابدی درحالیکه تیر خورده بود و دل و رودهاش از شکمش بیرون زده بود، با دستهایش شکمش را چسبید و بچهها را هدایت کرد تا از میدان مین رد شوند.
در این گیرودار، محمود اخلاقی کنار مین والمر گیر افتاد. محمدرضا خالصی برای کمک به او رفت. سپس مین منفجر شد و هر دو مجروح شدند. تعدادی از بچهها مسیر را ادامه دادند. من و رضا شاطری کنار هم مجروح و زمینگیر شدیم. ترکش به پای چپم اصابت کرده بود و استخوان پایم نیز شکسته بود. ترکشی هم در کمر داشتم. خون زیادی از من میرفت. امدادگرها پایم را تا بالای زانو بستند. وضعیتم از حال و روز شاطری بدتر نشان میداد. تیری به بالای رانش خورده بود؛ ولی خیلی درد میکشید. من هم با بند پوتین بالای ران پایش را بستم. ...»
انتهای متن/