«از باغ تا بهشت»؛ روایتگر داستان اهداء گل توسط فرزند شهید «حسین بواس» به سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی»
در قسمتی از متن کتاب میخوانیم:
«در همین حین تلفن خانه به صدا درآمد. مادر گوشی تلفن را برداشت:
_الو! سلام! بله بفرمایید ... چی ... ما؟! ... واقعا؟! ... چه زمانی؟! باشه حتما حتما. خدا نگهدار.
مادر گوشی را گذاشت و هیجانزده از محمدحسین خواست تا باهم به دیدار یکی از دوستان پدر بروند، محمد حسین با تعجب پرسید: «کدام یکی از دوستان بابا!؟»
_فرمانده بابات توی سوریه، همان آقا که بابا عکسش را نشانت داد و گفت: " این آقا فرمانده من هستند و من افتخار میکنم که سرباز ایشانم."
_واقعا مامان؟ قراره فرمانده باب را ببینیم؟ میشه گلی که بابا برام هدیه فرستاده رو بدم به فرماندهاش؟!
آنها خیلی خوشحال و هیجان زده بودند. من هم مثل آن مادر و پسر دل تو دلم نبود که فرمانده را ببینیم. یعنی او چطور مردی بود که یک شهید، سربازی ایشان افتخارش بود!
چند ساعتی گذشت.
_محمدحسین! مامان! وضو گرفتی؟ حاضر شدی؟ ...
به درب ورودی ک رسیدیم، جمعیتی مشغول نماز خواندن بودند.
الله اکبر. کذا لک الله ربی
همه دستهایشان را بالا بردند. گویی دعا میکردند.
چشمهای محمدحسین لابهلای جمعیت میگشت، ناگهان لبخندی زد، انگار فرمانده را پیدا کرده بود. صدای نفس، نفس زدنهای محمدحسین را میشنیدم، اما من نفسم بند آمده بود، وای خدایا!
هیجان تمام وجودم را فرا گرفته بود، محمدحسین من را بالا گرفت و من در دستان آن مرد قرار گرفتم. ...»