در لحظات تشنگی به یاد غربت آقا امام حسین (ع) و فرزندانش افتادم
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ جانباز و آزاده سرافراز سیدربیع سیادتپور ضمن تسلیت به مناسبت ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان و گرامیداشت سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی در گفتگو با نوید شاهد سمنان میگوید: عزاداری برای اباعبدالله الحسین (ع) در زمان اسارت بسیار سخت و به صورت مخفیان توسط اسرا انجام میشد.
تشنگی، ما را یاد غربت امام حسین (ع) انداخت
سیادتپور نحوه اسارتش را چنین بیان میکند: برای انجام کارهای فرهنگی و جمعآوری خاطرات در عملیات رمضان به خط مقدم رفتیم تا بتوانیم با رزمندگان مصاحبه کنیم. خیلی نزدیک به دشمن شده بودیم و سرگرم مصاحبه با رزمندگان اسلام. ساعت تقریباً یازده ظهر بود که متوجه شدم در محاصره قرار گرفتیم و آتش دشمن هر لحظه بیشتر میشد. به همکارانم گفتم برگردیم، آنها هم موافقت کردند و با ماشین در حال بازگشت بودیم که به سوی ما تیراندازی شد. راه خروجی بسته شده بود و بر اثر تیراندازی به ماشین، من و دوستانم مجروح شدیم و خودمان را از ماشین به بیرون پرت کردیم. در آنجا یک آشیانه تانک بود که خود را مخفی کردیم و عباس محمدینژاد یکی از همکارانم همانجا به شهادت رسید. از ساعت یازده تا هشت شب آنجا ماندیم. تشنگی شدیدی بر ما غلبه کرده بود که ما را به یاد غربت آقا امام حسین (ع) و فرزندانش میانداخت، خاک را با دست کنار میزدیم و لبهایمان را که خشک شده بود داخل خاک میگذاشتیم تا رفع عطش شود. در آخر عراقیها نزدیک ما شدند و ما تکتک مجبور به تسلیم شدیم.
این آزاده سرافراز در ادامه از نحوه عزاداری در ماه محرم سخن میگوید: آنها ما را سوار ماشین کردند و در اردوگاه از ماشین به پایین پرت کردند، اسرای ایرانی شنکنجههای بسیار طاقتفرسایی را تحمل میکردند. من از سال ۶۱ تا ۶۹ به مدت هشت سال اسیر بودم و تقریباً در هشت اردوگاه از قبیل موصل یک، سه، چهار، رمادیه شش و نه و اردوگاه تکریت و ... جابجا میشدم. با توجه به اینکه عراقیها به ما روزنامه میدادند تاریخِ روز و ماه برای ما مشخص میشد. در سالهای ابتدایی رادیویی داشتیم که مخفیانه برخی از اسرا اخبار و سخنان امام را به گوش همه میرساندند. در ماه محرم بعثیها نمیگذاشتند که ما عزاداری کنیم و بسیار سخت میگرفتند. در واقع ما در اردوگاه تا جایی که میتوانستیم کارهای فرهنگی از قبیل دعا، نماز و ... انجام میدادیم. شبهای محرم با صابون روی پتوهای مشکی «یا حسین» مینوشتیم و روی دیوار آویزان میکردم و صبح برای اینکه بعثیها نبینند آنها را پایین میآوردیم.
در مدت هشت سال اسارت ندیدم که در ماه محرم برای اباعبدالله عزاداری نشود
سیادتپور ادامه میدهد: همان سال اول اسارت در دو شب اول محرم با قرار دادن نگهبان، خیلی آرام عزاداری کردیم و شب سوم اتفاق عجیبی افتاد. اسرا که دلتنگ عزاداری برای امام حسین (ع) بودند، شب سوم محرم در یک حرکت هماهنگ با گفتن ذکر یاحسین، در اردوگاه ۱۵۰۰ نفری همه باهم شروع به خواندن نوحه کردند و صدای عجیبی در اردوگاه پیچید. عراقیها خیلی ترسیده بودند و نمیدانستند باید چه کار کنند؛ با هم میخواندیم: «عباس بشنو فغان کودکان را/ عباس از کف بریز آب روان را ...» بعثیها برای جلوگیری از این کار، روز بعد آمدند و همه را نوعی واکسن زدند که اسرا تب کنند و نتوانند عزاداری کنند اما این ترفندها هم کارساز نبود. در زمانی که مراقبت شدید انجام میشد هم بچهها دوتا دوتا جدا میشدند و مخفیانه برای هم روضه میخواندند. در این مدت هشت سال ندیدم که در ماه محرم برای اباعبدالله عزاداری نشود.
این جانباز و آزاده سرافراز که آزادیاش از اسارت با زیارت بارگاه مطهر امام حسین (ع) همراه شده است بیان میکند: پس از تفاهمنامه ایران و عراق به ما گفتند آنهایی که میخواهند به زیارت امام علی و امام حسین (ع) بروند اعلام آمادگی کنند. خیلیها از جمله من اعلام آمادگی کردیم و برای زیارت ائمه اطهار (ع) به کربلا و نجف منتقل شدیم. در آنجا فرصت کمی برای زیارت ائمه (ع) داشتیم اما بسیار لذتبخش بود. علیرغم مراقبت و حفاظت شدید بعثیها، لحظات بسیار خوب و به یادماندنی در آنجا برای ما رقم خورد تا قبل از بازگشت به وطن، بارگاه مطهر امام علی و امام حسین (ع) را زیارت کردیم. من سی و یکم مردادماه ۱۳۶۹ به وطن بازگشتم.
گفتگو از حمیدرضا گلهاشم