من امانتی بودم که صاحب امانت، خواهان گرفتن آن شد!
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمد بانی پنجم بهمنماه ۱۳۴۶ در روستای كلا از توابع شهرستان دامغان ديده به جهان گشود. پدرش محمود، كشاورز بود و مادرش خديجه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايی درس خواند. به عنوان پاسدار وظيفه در جبهه حضور يافت. پنجم فروردينماه ۱۳۶۷ در منطقه ماووت عراق بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. پيكر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.
فرازهایی از وصیتنامه شهید:
من امانتی بودم که صاحب امانت خواهان پس گرفتن آن شد
خداوندا! این اقتدار مرا بس که بنده تو باشم. تو چنانی که من میخواهم. مرا آن گونه قرار ده که تو میخواهی. با نام کسی که دلها توسط او نورانی گشته و وهمها به وسيله او زائل میگردد. به نام خداوندی که گرداننده ارض و سما است. این حقیر محمد بانی، به سفارش پیامبر اسلام (ص) و بنا به وظیفه شرعی خود، چند جملهای را به نام وصیتنامه آغاز میکنم.
اول سلام و درود را خدمت امام امت، این پیر روشن دل، تقدیم میکنم و بعد سلام و درود خود را به کلیه شهدای اسلام تقدیم مینمایم. عزیزانی که با قلبی مملو از ایمان و اخلاص در راه خدا قدم برداشته و بعثيان عراق را مانند برگ پاییزی به زمین میاندازند. دلاورانی که مانند شیر میغرند و صفوف كفر را در هم میشکنند تا پرچم آغشته به خون ما را بر فراز کربلای معلی به اهتزاز درآورند. سوم این که سلام خود را خدمت پدر و مادر خود عرض کرده و آرزوی صبر جمیل برای ایشان دارم.
پدر و مادر عزیزم! شاید من گوشه کوچکی از سرمایه زندگی شما بودم ولی به عنوان امانت. چون خدا مرا خلق کرده و در ازای آن، عمر من دست او هست و می تواند هر وقت و هر جایی مرا از این دنیای فانی برهاند. من امانتی در دست شما بودم که صاحب امانت خواهان گرفتن آن شد. پس نباید کوتاهی کرد و هر چه سریعتر به دیار عاشقان پیوست.
خداوند آنقدر بزرگوار است که ناراحتی هیچ بندهای را نمیخواهد
خواهر مهربانم! من کوچکتر از آن هستم که چند جمله برایتان بنویسم، چون شما وظیفه خود را میدانید. الان که هشت سال از عمر این انقلاب میگذرد دیگر احتیاج به سفارش من نیست ولی آن گونه باشید که پیامبر و امامان ما به شما دستور دادهاند.
برادران عزیزم! از شما نیز التماس دعا دارم. بنده حقیر شرم داشتم در مواقع عادی به شما نظاره کنم. چون بزرگواری شما به من، اجازه نگاه کردن و یا صحبت زیاد با شما را به من نمیداد و خلاصه این چند صباحی که با شما بودم خیلی چیزها آموختم. امید آن دارم که مرا ببخشید که نتوانستم بزرگی ، ایثار و مهربانی شما را جبران کنم.
مادر عزیز و گرامی! شما برایم زحمت کشیدید. من نمیدانم به چه وسیله از شما تشکر کنم ولی این دم آخر جز چند کلمه، چیز دیگری ندارم که به پاس زحمات شما تقدیمت کنم. میدانم در نبود من شاید ناراحت شوید ولی خداوند آنقدر بزرگوار است که ناراحتی هیچ بندهای را نمیخواهد و به شما امیدوارم صبر و اجر عنایت فرمایید. از کلیه دوستانم التماس دعا دارم و امیدوارم که مرا ببخشید و حلال نمایید و آخرین سلام و درود خود را خدمت امام و خانوادههای شهدا و پدر و مادر و برادران و خواهرانم عرض میکنم. اجرکم عندالله.
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی